به گزارش پایگاه 598، عکس معروفی از نوفل لوشاتو دارد که پا به پای امام خمینی در حال قدم زدن
است اما تاکنون کمتر درباره حضورش در مبارزات انقلابی صحبت کرده است.
«مهندس علی رحیمی» که این روزها مسئول پروژه ساخت
"پلاسکو" است، متولد سال 1335 است و مبارزه با رژیم پهلوی را از دوران
تحصیل در انگلستان و تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان انگلیس شروع کرد.
راهاندازی 7 تحصن و اعتصاب در کلیساهای لندن و راهپیمایی در خیابانهای
این شهر، بخشی از فعالیتهای انجمن اسلامی دانشجویان در انگلستان بود. پس
از ورود امام خمینی به پاریس، رحیمی و جمعی از دوستانش خودشان را به این
شهر رساندند و به حضور امام رسیدند.
علی رحیمی پشت سر امام راحل در نوفل لوشاتو ایستاده است
به گفته خودش در نوفل لوشاتو وظیفهشان مراقبت از امام بود و میگوید "یک
بار یادم هست قبل از اقامه نماز در همان حیاط نوفل لوشاتو، یک نفر دوید و
میخواست پای امام را ببوسد. امام خیلی از این کار ناراحت شد. ما هم همیشه
حواسمان بود این اتفاقات نیفتد."
رحیمی بعد از انقلاب مدتی به سپاه رفت و مسئولیتهای مختلفی را قبول
میکند: " ما بعد از انقلاب به گوشهای رفتیم و سعی کردیم گمنام باشیم...
من فقط امام را بعد از انقلاب 3 بار ملاقات کردم. یک بار که میخواستم زن
بگیرم و خواستم عقد ما را بخوانند، دوبار هم برای سپاه که ایشان نمایندهای
را مشخص کنند تا به سپاه بیایند که حضرت امام، آیتالله خامنهای را معرفی
کردند."
متن زیر مشروح گفتگوی با علی رحیمی است که از منظرتان میگذرد:
تسنیم: با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، بفرمایید
شروع مبارزات شما و همراهی با نهضت امام خمینی از چه تاریخی بود و چه زمانی
به فعالیتهای انقلابی پرداختید؟
رحیمی: من علی رحیمی هستم. سال 54 دانشجوی انگلیس بودمو
آنجا تشکلهای سیاسی بیشتر چپها بودند. بچه مسلمان ها دور هم جمع
میشدند، یک شب شنبه دور هم مینشستیم و قرآنی میخواندیم، ماه رمضان جوشن
کبیر میخواندیم و تعدادمان کم بود. انگلیس وضعش از بقیه جاها بدتر بود و
آنجا معمولا ساواک رعب و وحشتی انداخته بود.
چند تا از عزیزان بودیم که توانستیم به تاسی از بچه های انجمن اسلامی
آمریکا، انجمن اسلامی انگلیس را راه اندازی کنیم و با بچههای اروپا تماس
بگیریم. اولین تشکلی که برای ارتباط رفتیم در آلمان بود و آنجا اولین بار
بود که شهید بهشتی را ملاقات کردیم. جوانانی که آنجا می آمدند یا بورسیه
بودند که برای نیروی دریایی بود و ما با آنها کاری نداشتیم، مابقی جوانانی
که خودشان میآمدند سعی میکردیم این ها در دام چپیها نیفتند. ما جلسات
منظمی داشتیم و توانستیم در لندن چند تظاهرات خیلی خوب داشته باشیم و چند
تظاهراتمان با نقاب بود و از سال 56 دیگر بینقاب فعالیت میکردیم.
زمانی که امام خمینی خواستند به پاریس بیایند، شما چگونه مطلع شدید و کی به پاریس رفتید؟
رحیمی: زمانی که امام قرار شد به فرانسه بیایند آن موقع
ما نه موبایل داشتیم و نه وسیله ارتباطی دیگری، بلکه خودمان در
اخبار فهمیدیم که امام به فرانسه آمده و شوکه شده بودیم. یک بحثهایی آن
موقع میشد که امام شاید به سوریه بروند و ما هم آماده بودیم که به عنوان
یک سرباز به امام خدمت کنیم که ناگهان دیدیم امام به فرانسه آمد . آن روزی
که امام به فرانسه آمد ما دیگر به دانشگاه نرفتیم. به لندن آمدیم و با کشتی
به فرانسه رفتیم و امام را پیدا کردیم که در هتل اقامت داشت.
** از چاپ قران تا همنشینی یک هفتهای با علامه طباطبایی در لندن
یک روز آن جا بودیم و آقای قطب زاده را دیدیم چون ایشان چند بار به لندن
آمده بود و رابط ما و مسئول جمع کردن بچه ها و ارتباط ما با انجمنهای
آمریکا بود. ما بچههای انجمن اسلامی انگلستان هم یک کتابی جمع کردیم که
نصف آن قرآن بود و نیمه دیگر آن در واقع لغت یابی و حروفیابی قران داشت و
حاصل کار مشترک انجمن اسلامی اروپا و آمریکا بود. آقای دکتر یزدی هم در
آمریکا بود و ما برای سخنرانی دوبار ایشان را دعوت کردیم به لندن بیاید حتی
منشی آن جلسات هم من بودم. ما نسبت به بچههای چپی کم سخنران داشتیم و
روحانیونی که برای معالجه به آنجا میآمدند، از وجود آنها در محافل خودمان
استفاده میکردیم. یادم هست مرحوم شهید مطهری با علامه طباطبایی آمدند و
یک هفته هم پیش ما بودند و دوران خیلی خوشی بود و از ایشان در مباحث
اعتقادیمان استفاده میکردیم.
کسی به انگلیس میآمد، برایش شیک بود که بگوید من چپیام و کسی که اهل نماز
و روزه بود میگفتند این سنتی است. مرحوم شریعتی کتابهایش راهگشای خوبی
برای تبلیغات ما بود و ما خیلی روی آنها مانور میکردیم و کتاب های ایشان
جوان پسندتر بود.
دکتر شریعتی در لندن فوت شدند. شما در آن دوره با ایشان هم مراودهای داشتید؟ چه زمانی از فوت ایشان مطلع شدید؟
رحیمی: دکتر شریعتی در پاریس بود، بعد برای مدتی به لندن
آمد و همانجا فوت کرد. در واقع ما بعد از فوت ایشان متوجه شدیم که در لندن
بودهاند و اطلاعی از سفر وی نداشتیم. برای وی مراسم ترحیمی گرفتیم که خدا
رحمت کند آقای دکتر حبیبی در آنجا سخنرانی خوبی کردند. شریعتی برای ما خیلی
کمک حال بود.
** سروش اعتقادی به مبارزه خارج کشور نداشت
آقای سروش که "حاج فرج دباغ" نام اصلیاش بود، اعتقادی به مبارزه خارج از
کشور نداشت و میل نداشت که هویتش لو برود. کتابی هم که ما از وی چاپ کردیم
به نام عبدالله ستوده چاپ کردیم که اسم پسر دوم او بود. عظیم زاده سرکنسول
ایران در منچستر فهمیده بود که نویسنده کتاب کیست لذا کتاب بعدی را به نام
"عبدالکریم سروش" چاپ کردیم که بعدا ایشان به این اسم معروف شد.
برگردیم به سفر شما به پاریس. اوضاع روزهای اول اقامت امام در پاریس چگونه بود و چه زمانی به نوفل لوشاتو نقل مکان کردند؟
رحیمی: ما که رفتیم محل اقامت امام در هتل بود و ایشان
دوست نداشت مزاحمتی برای ساکنان هتل از رفتو آمد ما ایجاد شود. به
قطبزاده گفتیم با ما در تماس باش تا بدانیم چه کار کنیم. برگشتیم لندن و
یک هفته بعد متوجه شدیم امام در حاشیه پاریس و در یک دهی به نام نوفل
لوشاتو رفتهاند. ما فوری برگشتیم فرانسه، همانجا که امام مستقر بودند، تا
ببینیم چه کار میتوانیم بکنیم.
ما نگران بودیم نکند چپیها کاری کنند. نگران ساواکیها نبودیم چون
ساواکیها علنی دست از پا خطا نمیکردند. چند هفتهای انجا امام را زیارت
میکردیم. کم کم خبرنگار ها آمدند. ساعت 9 صبح مردم در باغ میگشتند و ظهر
آنجا نماز میخواندند. امام هم با عزیزان ناهار نان و پنیری میخوردند،
صندلی میگذاشتیم و برای جمع یک صحبتی میکردند تا فردا.
در مکه بزرگترین تظاهرات برائت از مشرکین همان سال برگزار شد. ما 3
نفر بودیم: من و هادی غفاری و همسرش. نزدیک به 50 پلاکارد درست کردیم و
آمدیم یک وانت اجاره کردیم. خانم هادی غفاری عقب وانت نشسته بود و با جمعیت
میآمد. من و هادی غفاری پلاکارد را جلوی جمعیت باز میکردیم، بعد یکی 10
ریال به سیهپوستها میدادیم که پلاکاردها را بیاورند...
کم کم ما دیدیم آدمها زیاد شدند و جا هم ندارند، هوا هم داشت سرد میشد.
یک چادر گرفتیم و با چادر شرایطی را مهیا کردیم. هادی غفاری هم به پاریس
آمد و چون موسم حج بود با هم به مکه رفتیم.
در مکه بزرگترین تظاهرات برائت از مشرکین همان سال برگزار شد. ما 3 نفر
بودیم: من و هادی غفاری و همسرش. نزدیک به 50 پلاکارد درست کردیم و آمدیم
یک وانت اجاره کردیم. خانم هادی غفاری عقب وانت نشسته بود و با جمعیت
میآمد. من و هادی غفاری پلاکارد را جلوی جمعیت باز میکردیم، بعد یکی 10
ریال به سیاهپوستها میدادیم که پلاکاردها را بیاورند، بعد از یک ساعت
دیدیم یک جعیت میلیونی از منا تا "مسجد جن" کشیده شده و همه پلاکارد "الموت
لامریکا" و "الموت الاسرائیل" دستشان است.
دوباره برگشتیم به فرانسه که هوا سرد شده بود و جمعیت بیشتر میشد و نگران
تر شده بودیم اما امام نسبت به ترور و درگیری اصلا نگران نبود و این قصه
حافظت را حس نمیکرد نیاز باشد.
** امام در نوفل لوشاتو گفت "بگویید من سخنگو ندارم"
بنی صدر هم در نوفل لوشاتو حضور داشت؟
رحیمی: بود ولی آنجا دو نفر بودند که بیشتر نقش داشتند؛
یکی آقای یزدی بود و یکی آقای قطب زاده. هر وقت هم مصاحبهای میشد مترجم
این دو نفر بودند. بنی صدر به آنجا میآمد و یک عرض اندامی میکرد که حضرت
امام به من گفت اینجا اعلام کنید که من سخنگو ندارم. ما به چند زبان این را
چاپ کردیم و بیشتر منظورش بنی صدر بود چون خودش از طرف امام یک چیزهایی
میگفت و چندتا از بچه ها هم بودند که چیزهایی میگفتند که خوشایند نبود.
بنی صدر اقتصاد دان بود و صحبت هایش و کارهایش حسابگرانه بود. یک کتاب کیش
شخصیت هم داشت که من یک بار همان کتاب خودش را به وی هدیه دادم!
علی رحیمی در کنار امام خمینی در نوفل لوشاتو
بچههای چپی و مجاهدین خلق هم به نوفللوشاتو رفت و آمد داشتند؟
رحیمی: چیزی به نام مجاهدین آن زمان چندان مطرح نبود. در
راس زندانیان سیاسی مرحوم طالقانی و مرحوم منتظری بودند ولی لفظی به نام
مجاهدین در محافل و انجمن اسلامی مطرح نبود، البته بچههای چپی بدشان
نمیآمد که با ما قاطی شوند. ما مقابل همدیگر بودیم اما چون دشمن مشترک
داشتیم، زیاد درگیر نبودیم ولی در عضوگیریها با همدیگر تقابل داشتیم. این
ها بدشان نمیآمد که یک تاییدیه مشارکتی از امام بگیرند، البته این قضیه را
من مطرح کردم. چند سوال از امام مطرح کردم که برایم خیلی جالب بود.
یکی این که ما با وجود این که دشمنمان مشترک هست میتوانیم به چپها کمک
کنیم؟ امام به صراحت گفت خیر! امام گفت قصه ما قصه اعتقادی است. ما به خاطر
خدا این راه را میرویم.
بعد گفتم بچههای انگلیس با ما در ارتباط هستند که ما چکار کنیم؟ درسمان را
بخوانیم یا بیاییم به مبارزه بپیوندیم؟ من این سوال را از امام کردم و
امام یک جواب حکیمانهای فرمودند. امام گفتند که شما فرض کن که در خانه تان
درس میخوانید و خانه تان آتش گرفته؛ به درس خواندن ادامه میدهید یا آتش
را خاموش میکنید؟ همین موجب میشود تعدادی از بچهها هم که نگران بودند و
نمیدانستند چکار کنند را جمع کردیم و به لبنان رفتیم.
شما قبل از عزیمت امام به تهران، لبنان رفتید؟
رحیمی: چند گروهی را جمع کردیم و به لبنان بردیم و خودم
هم همراهشان رفتم و با آقای چمران همراه شدیم. یکدفعه دیدیم امام به تهران
میآید، ما مستقیم به لبنان نرفتیم بلکه ابتدا به سوریه رفتیم و از حلب
پیاده در کوهها به جنوب لبنان رفتیم و یک دوره هایی دیدیم. دوره ها را
تمام کردیم که در ایران انقلاب شد. ما دو روز بعد از انقلاب به تهران
رسیدیم. در سعدآباد شروع کردیم یک سری بچه ها را آموزش نظامی دادیم و از
اواخر فروردین سپاه تشکیل شد و ما هم سپاهی شدیم.
نزدیک 7 بار در لندن اعتصاب غذای عمومی کردیم که از لحاظ تبلیغاتی
خیلی موثر بود و از روز دوم دیگر خبرنگارها جمع می شدند تا ببینند طاقت یک
انسان بر عقیدهاش چقدر است... ما روزه میگرفتیم و سحر دو یا سه لیوان آب
میخوردیم.
سپاهی که 2 اردیبهشت 58 تشکیل شد؟ چون قبل از آن هم چندین سپاه در جاهای مختلف تشکیل شده بود.
رحیمی: خیر؛ همان سپاه بود که فرمانده آن جواد منصوری و
نماینده حضرت امام آقای لاهوتی بود و در خیابان پاسداران مقر قبلی ساواک
مستقر شدیم. ده ها گروه را جذب کردیم بچههای انجمن اسلامی آمریکا بیشتر در
دولت رفتند و بچههای انجمن اسلامی اروپا به سپاه رفتند. من هم در سپاه
کرمانشاه بودم که در این حین در دانشگاه امیرکبیر هم عضو هیئت علمی شدم تا
سال 60 که در این سال به مناسبتی که ما معاون استانداری شدم. ما اگر به
سپاه رفتیم به خاطر تکلیف رفتیم چون روحیات من نظامی نبود.
این نهضت انفجار نور بود واقعا و مردم مستعد بودند و در تهران هزاران هزار
محفل قرائت قران بود یعنی اینگونه نبود که یکدفعه همه مردم به خیابان
بیایند و این ها هزاران واحد های کوچک بود که با یک ندای امام همه جمع
شدند.
شما با تحصن شهید محمد منتظری در کلیسای سنت ماری در سال 56 هم همراهی کردید؟
رحیمی: ما چندین بار در لندن این کار را انجام دادیم و
تحصن می کردیم وضع ما خوب نبود و همه مان از لحاظ مالی در فشار بودیم و درس
هم می خواندیم. آنجا توانستیم یک انجمن اسلامی را در هر دانشگاهی ثبت کنیم
و از بودجه دانشگاه بتوانیم انجمنی ثبت کنیم.
نزدیک 7 بار در لندن اعتصاب غذای عمومی کردیم که از لحاظ تبلیغاتی خیلی
موثر بود و از روز دوم دیگر خبرنگارها جمع می شدند تا ببینند طاقت یک انسان
بر عقیده اش چقدر است.
این تحصنها و اعتصابات در کجا شکل میگرفت ؟
رحیمی: بیشتر در لندن و در کلیسا بود. کلیسا را در
اختیار ما قرار میدادند و همه تحصنهای ما در کلیسا بود و آخرین تحصن 7
روز طول کشید. ما روزه میگرفتیم و سحر دو یا سه لیوان آب میخوردیم و روزه
گرفتن و تبلیغات کردن را هم ترکیب میکردیم.
با تشکر، در پایان اگر صحبتی هست بفرمایید.
رحیمی: امام خیلی تاکید میکردند هرکاری میخواهید بکنید
در راس آن مبارزه با هوای نفس داشته باشید و نماز و روزه را هم فراموش
نکنید. امام خیلی به این قضیه سفارش می کردند. ایشان همیشه و همیشه همه را
به تقوا سفارش می کرد که راه گم نشود.
من به شما یک قصه راحت بگویم امام وامدار احدالناسی نبود. امام خیلی هم
مواظب بود کسی ادعای سرقفلی و مالکیت نکند. امام نیازی به هیچ نداشت، امام
به چیزی وابسته نبود و خیلیها در واقع تحلیل غلطی از جمله معروف امام
میکنند که در هواپیما درباره رفتن به ایران میگویند "هیچ"! امام واقعا تنها کسی بود مهم برایش خدا بود.
زمانی هم که به امام میگویند آقا مصطفی فوت کرده، میگوید این از الطاف
خفیه الهی بود یعنی به معنای واقعی ایشان در خدا غرق شده بود.
منبع: تسنیم