اما در اين ميان آنانكه به انسانيت انسان فكر می كردند كسانی بودند كه عمامه پيامبر را بر سر گذاشته بودند و در گوشه حوزههای علميه به تحصيل و تزكيه نفس پرداخته بودند و در مكتب قرآن و اهل بيت(ع) آموخته بودند كه انسان برای تكامل آفريده شده و اين تكامل جز در سايه آزادی در چارچوب قانون خدا به دست نمی آيد؛ به همين علت هر حركت آزادی بخش و درستی در طول تاريخ معاصر ايران توسط يک عالم دينی رهبری می شد و اين انديشمندان آزاده تا پای جان برای اين آرمان ايستادگی كردند تا بستر انسانيت انسان فراهم شود.
دكتر علی شريعتی به عنوان يكی از منتقدان تند و تيز روحانيت زمانی كه به مسئله استعمار ستيزی و قراردادهای ننگين می رسد در پاسخ به پرسشی در حسينيه ارشاد می گويد :
تا آنجا که من میدانم، زیر تمام قراردادهای استعماری را کسانی که امضا گذاشتهاند، همگی از میان ما تحصیلکردههای دکتر و مهندس و لیسانسیه بودهاند، همین ما از فرنگ برگشتهها. یک آخوند، یک از نجف برگشته، اگر امضایش بود، من هم مثل شما اعلام میکنم که: آخوند دوست ندارم!
نوشتار حاضر در چند قسمت به شرح فعاليت برخي از اين رهبران بزرگ ميپردازد تا معلوم شود چرا استعمار و جبهه كفر جهانی با تمام قوا به جنگ روحانيت آمده است و تلاش می كند تا از هر راهی اين نهاد دينی را منكوب کند.
شيخ فضلالله نوری
فضلالله کجوری، مشهور به شیخ فضلالله نوری از جمله عالمان دينی و مجتهدان طراز اول تهران بود و به جرأت ميتوان گفت تنها مجتهدی بود كه در عصر خود به صورت مستقيم در اين سطح به سياست ورود كرد و در پايهگذاری نهضت مشروطه تاثير مستقيم داشت. وي علی رغم آنكه بزرگان دينی نگاه خوبی به مشروطه نداشتند با استدلال و مباحثات طولانی آنها را با خود همراه كرد تا اساس مشروطيت در ايران شكل بگيرد.
او در ميانه راه احساس نمود كه مشروطه در حال انحراف است و اهداف آن به فراموشی سپرده شده است به همين دليل با حمايت آخوند خراسانی توانست در مجلس شورای ملی اصل دوم متمم قانون اساسی را مبنی بر تشكيل شورايی برای نظارت بر مجلس و مصوباتش به تصويب برساند؛ اما در اين جريان با بعضی از نمايندگان صاحب نفوذ بر سر بعضی از اصول از جمله اصل برابری همه شهروندان در برابر قانون اختلاف پيدا نموده و از مجلس كنارهگيری كرد؛ اما كنارهگيری او از مجلس به معناي كنارهگيری از سياست نبود؛ بلكه با اين كار اعتراض خود را به عدم توجه به اسلام در مصوبات مجلس نشان داد و پس از آن در هر محفل و مجلسی به روشنگری در اين خصوص می پرداخت.
نكته مهم در اين قضيه اين است كه شيخ فضلالله هيچگاه خواستار نابودی مشروطه به عنوان پايه و شروع راه مردم سالاری در ايران نبود؛ بلكه فقط خواستار تطابق مصوبات مجلس ملی با شريعت اسلام و اضافه كردن لفظ مشروعه به آخر مشروطه بود و می فرمود مشروطه اگر مشروعه نباشد مورد تاييد نيست. عدهای كه نانشان در انحراف مشروطه بود با وارد كردن اتهاماتی به شيخ فضلالله او را مخالف مجلس و نيزمخالف مشاركت مردم در سرنوشت خود متهم كردند؛ اما واقعيت اين است كه شيخ فضلالله تا زمان تصويب متمم قانون اساسی هيچگونه مخالفتی با مشروطه از خود نشان نداد[1] و همواره در استحكام بنيان مشروطه كوشيد، او پس از كناره گيری از مجلس در سخنرانی در حرم حضرت عبدالعظيم حسنی به روشنگری در مورد رای و نظر خود و اتهامات وارده پرداخته و می فرمايد:
ایها الناس! من به هیچ وجه منکر مجلس شورای ملی نیستم. بلکه من مدخلیت خود را در تأسیس این اساس بیش از همه کس میدانم. زیرا که علماء بزرگ ما که مجاور عتبات عالیات و سایر ممالک هستند هیچیک همراه نبودند. و همه را باقامه دلایل و براهین من همراه کردم. از خود آن آقایان عظام میتوانید این مطلب را جویا شوید. الآن هم من همان هستم که بودم. تغییر در مقصد، و تجددی در رأی من بهم نرسیده است. صریحاً میگویم همه بشنوید، و بغائبین هم برسانید، که من آن مجلس شورای ملی را میخواهم که عموم مسلمانان آن را میخواهند. باین معنی که البته عموم مسلمانان مجلسی میخواهند که اساسش بر اسلامیت باشد. و برخلاف قرآن، و برخلاف شریعت محمدی(ص)، و برخلاف مذهب مقدس جعفری، قانونی نگذارد. من هم چنین مجلسی میخواهم. پس من و عموم مسلمین بر یک رأی هستیم. اختلاف میانه ما، و لامذهبهاست. که منکر اسلامیت، و دشمن دین حنیف هستند. چه بابیه مزدکی مذهب و چه طبیعیه فرنگی مشرب.[2]
فعاليتهای سياسی شيخ فضلالله به قضيه مشروطه خلاصه نمی شود؛ وی در جريان جنبش ضد استعماری تحريم تنباكو جزء اولين علمايی بود كه به حمايت از ميرزای شيرازی پرداخت و حتی زمانی كه شاه برای ايجاد اختلاف بين علما به ميرزا حسن آشتيانی دستور داد كه يا در ملاء عام قليان بكشد و يا از شهر بيرون رود شيخ فضلالله اولين كسی بود كه در حمايت از ميرزای آشتيانی در تاييد فتوای ميرزای شيرازی به خانه ميرزا حسن آشتيانی رفته و از او حمايت كرد.[3]
مشی استعمار ستيزی شيخ همانگونه كه در زندگی او جريان داشت تا پای چوبه دار نيز ادامه يافت و شيخ در هيچ حالتی حاضر به پذيرش سايه بيگانه بر سر خود نشد. جالب است بدانيد كه در حساسترين برهههای زندگی شيخ دوبار به او پيشنهاد پناهندگی به سفارت روس و يا بريتانيا داده شد اما در هر دو بار شيخ اين پيشنهاد را رد كرد.
بار اول در زمانی كه مشروطه خواهان به نزديكی قزوين رسيدند و محمد علي شاه به سفارت روس پناهنده شد؛ نماينده سفارت روس با پرچمی به خانه شيخ رفت و درخواست كرد كه يا به سفارت روس پناهنده شود و يا پرچم روس را بالای خانه خود آويزان كند اما شيخ در پاسخ فرمودند : مسلمان نباید پناهنده کفر شود آن هم مثل من، و اسلام زیر بیرق کفر نخواهد رفت.[4] و دفعه دوم در پاي چوبه دار به او پيشنهاد داده شد تا همانجا مشروطه را امضا نموده و اعلام پناهندگی كند اما شيخ فرمودند : رسول خدا(ص) را در خواب ديدم و به من فرمود كه فردا شب ميهمان من خواهی بود؛ روا نيست بعد از عمری كه در خانه اهلبيت(ع) بوده ام به دشمن او پناهنده شوم.[5]
تمام آن چيزهایی كه برای اعدام شيخ فضلالله نوری در دادگاه و قبل و بعد آن اعلام شد اعم از مخالفت با مشروطه و فتنه و آشوب همگی در حد بهانه بود. آنگونه كه بسياری از نويسندگان منصف می نويسند، آنچه باعث اعدام شيخ فضلالله نوری شد استعمار ستيزی او و اصرارش بر اجرای قوانين اسلام بود. جلال آل احمد در كتاب غربزدگی خود چنين می نويسد:
من با دکتر تندرکیا موافقم که نوشت شیخ شهید نوری نه به عنوان مخالف «مشروطه» که خود در اوایل امر مدافعش بود، بلکه به عنوان مدافع «مشروعه» باید بالایدار برود. و من میافزایم، و به عنوان مدافع کلیت تشیع اسلامی؛ به هر صورت از آن روز بود که نقش غربزدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند. و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار، همچون پرچمی میدانم که به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد.[6]
نكته جالب اين است كه هيچ صورت جلسهای از دادگاه شيخ فضلالله نوری موجود نيست و هيچ گزارشی از محتوای جلسات به صورت مستند منتشر نشده است؛ كسروی در مورد محتوای دادگاه شيخ فضلالله نوری می نويسد:
ما از این محکمه و از داوران آن و چگونگی محاکمه هیچگونه آگاهی نداریم و این شگفت که با آن همه روزنامهها که همین هنگام آغاز شده بود و سپس شماره آنها بسیار فزونتر گردید در این بارهها چیزی نوشته نشده است و چند ورقی که گویا جداگانه در این باره چاپ شده نیز ما آنها را ندیده ایم.[7]
مجاهدتهای شيخ فضلالله نوری در راه عينيت يافتن احكام اسلام باعث شد كه با فريب و دغل بين او و علمای نجف اختلاف بيندازند و سر انجام در دادگاهی فرمايشی با حكمی كه به دروغ به علمای نجف نسبت داده شده بود وی را به افسادفی الارض محكوم كرده و با حكم شيخ ابراهيم زنجانی در ميدان اعدام تهران به دار بياويزند.[8] /918/ی701/س
عبدالصالح شمساللهی
منابع
[1] ملک زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران،ج ۶-۷، ص۱۲۵۸
[2] اعلامیه، روز شنبه ۱۲ جمادی الثانی ۱۳۲۶؛ در ترکمان، مجموعهای از: رسائل، اعلامیهها، مکتوبات،... و روزنامه شیخ شهید فضل الله نوری، ج۱، ص۲۴۵-۲۴۶.
[3] اعظام الوزاره، کتاب خاطرات من، ج۱، ص۴۱.
[4] اعظام الوزاره، کتاب خاطرات من، ج۱، ص۲۵۴.
[5] خاطرات پيشكار شيخ فضل الله نوری.
[6] جلال آل احمد، غربزدگی ص62
[7] احمد كسروی ، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، ص۶۶.
[8] ملك زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران،ج ۶-۷، ص۱۲۷۰-۱۲۷۱.