فارس، نیک آهنگ کوثر از ضدانقلابهای فراری در وبلاگ خود به بیان خاطراتی از خود پرداخت که در میان آن می شود به نکات تازه ای درباره مهدی هاشمی دست یافت.
نیک آهنگ کوثر نوشت: امروز دیدم سایتهای جناح راستی، و بعدش هم کیهان، دستنوشتهای از حمزه کرمی، مدیر بخش فرهنگسازی سازمان بهینهسازت مصرف سوخت منتشر کردهاند.
اولا، توضیح بیشتر را باید آقای حمزه کرمی بدهد، که چه فشاری از جانب او به بهزاد افشاری (نه علی افشاری) و همسر من و همکارانشان در موسسهای که فعالیت میکردند وارد شد که برای رفع آن فشار ترجیح دادم برای یکی از معدود دفعات خودسانسوری کنم. اما من در کانادا بودم و آنها در ایران.
اما توضیح کاملتر اینکه من از سال ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۲، مشاور بخش فرهنگسازی سازمان بهینهسازی بودم. وقتی در هفتهنامه مهر کار میکردم، به دعوت روحالله زم به آنجا رفتم.
در شورایی که عضوش بودم، مرحوم علیقلی هم بود...خدایش رحمت کناد. کارشناسان آموزش و تبلیغات به بررسی راههای آگاهیسازی مردم درباره جایگزین کردم سوختهای مناسبتر به جای بنزین به بررسی راهها و پروژههای مختلف میپرداختند.
من هم با کمک همکارانم رسانهای محیط زیستی راهانداختم به نام قلم سبز ایران که با سازمان بهینهسازی به عنوان حامی مالی قرارداد داشت، اما کار خود را به نحوی مستقل دنبال میکرد. حتی خبر غیر استاندارد بودن خودروهای وزیر نفت و رئیس سازمان محیط زیست را منتشر کردیم که به مذاق جماعت خوش نمیآمد.
روحالله زم تا اواسط سال ۱۳۸۱ آنجا بود و بعد حمزه کرمی جانشین او شد. کرمی مدیر کل سابق ریاست جمهوری بود.
من در تیرماه سال ۱۳۸۲ به دنبال تهدید و فشار از ایران خارج شدم. از آن تاریخ هم هیچ سمتی در شرکت نداشتم چون نمیخواستم و نمیتوانستم برگردم. این وبلاگ را در سال ۱۳۸۳ راه انداختم و خاطراتم را در آن نوشتم. به بخش بهینهسازی که رسیدم، به برخی چیزهایی که ممکن بود به مذاق کرمی و مهدی هاشمی خوش بیاید اشاره کردم.
ممکن است بپرسید چرا در ایران به این مسائل نپرداخته بودم؟ به هزار و یک دلیل! بزرگترینش، قرارداد با یک سازمان دولتی. وقتی شما با سازمانی دولتی قرارداد دارید، موظف هستید مسائلی را رعایت کنید.
اما آن زمان من وبلاگنویس نبودم و فکر هم نمیکردم که وبلاگنویس شوم و وقتی در سالهای آغازین رفتن از ایران، وبلاگنویسی برایم جدی شد، ترجیح دادم برای ماندگار شدن چیزهایی که شاید مردم با آنها آشنا نباشند، اندکی قلم بزنم.
همان زمان، زمستان سال ۱۳۸۳، حمزه کرمی به من در کانادا تلفن کرد و گوشی را به دست مهدی هاشمی داد و مهدی از من خواست که از پدرش حمایت کنم و تاکید کرد که اگر پدرش رئیس جمهوری شود، شرایط بازگشت مرا فراهم خواهد کرد.
من نه تنها نپذیرفتم، که گفتم هر روز کاریکاتور پدرش را هم خواهم کشید اگر میخواهد.
همان روزها از طریق دوستانم فهمیدم که مهدی هاشمی با روزنامهنگاران دیگری در خارج از کشور برای حمایت از پدرش حرف زده. گویا آنها پذیرفته بودند و لبیک گفته بودند.
وقتی یکی از همکاران سابق بهینهسازی در اوائل سال ۱۳۸۴ اطلاعاتی درباره سازمان برایم فرستاد، ترجیح دادم اول خاطراتم را درباره سازمان بنویسم و بعد به مساله بپردازم.
اما خاطراتی که نوشتم موجب بلوکه شدن مطالبات کارمندان شرکتی بود که دیگر هیچ نقشی در آن نداشتم. من نمیتوانستم بیحقوق ماندن کارمندان یک مجموعه را به خاطر مطلبم را تحمل کنم. از همسرم گرفته تا بهزاد افشاری و خیلیهای دیگر.
شرایط آنقدر برایشان سخت شد که ترجیح دادم از مطلب بگذرم. این کارم اشتباه بود. و میدانستم اشتباه بود، چون که با گروگانگیر نباید نرمی کرد، و مدیران سازمان چنین کردند و من به خواهش همسرم و بهزاد افشاری که تحت فشار مالی بسیار زیادی بود خودم را خاموش کردم.
اما اینکه اطلاعات بیشتری را نمیتوانم بنویسم تنها به دلیل زندانی بودن حمزه کرمی است. بعد از محاکمه حمزه کرمی، با مهدی هاشمی که به خارج رفته بود گفتگو کردم و طبیعی است اطلاعات جدیدتری هم بهدست آوردم که میتواند نحوه مدیریت مهدی هاشمی را در سازمان بهینهسازی و ارتباطش با کمپین انتخابات ریاست جمهوری پدرش و... معلوم کند، اما نمیتوانم به خاطر زندانی بودن حمزه کرمی منتشر کنم.
هر گاه امنیت حمزه کرمی برقرار بود و مطمئن شدم که انتشار مسائل به او در ایران لطمهای وارد نمیکند، همینجا منتشر خواهم کرد.
چند نکته
۱- من از مهدی هاشمی و حمزه کرمی هیچگونه طلب یا بدهیای ندارم
۲- حوزه کاری من در زمان اقامتم در ایران و کار در رسانهها کارتون و کاریکاتور بود و محیط زیست
۳- اختلاف عمده من با مهدی هاشمی بر سر اطلاعات نادرستی بود که به رسانهها میداد، همینطور اطلاعاتی درباره ثروت رهبری جمهوری اسلامی که با واقعیت جور در نمیآمد
۴- تلاشش برای هم-خط کردن رسانههای خارج از کشور برای اطلاعرسانی بر مبنای منافع پدر و خانوادهاش. لطفا میزان خبرها و انتقادات را از هاشمی رفسنجانی در سایتهای سبز و رفرمیست بررسی کنید.
۵- با مساله پرونده مهدی هاشمی در کانادا آشنا شدم، اما تا زمانی که خودم مدیریت رسانهای را بر عهده نگرفتم، تحقیقی هم دربارهاش نکردم.
۶- با شاکی مهدی هاشمی در کانادا گفتگو کردم. مهدی هاشمی نیز علیه شاکی خود ادعاهایی مطرح کرد. قول داد که مستنداتش علیه شاکی - هوشنگ بوذری- را در اختیارم بگذارد. اما هیچگاه چنین نکرد.
۷- آقای هاشمی چند مورد درخواست هم از من داشت. یکی پیدا کردن یک روزنامهنگار که قابل اعتماد باشد و ایشان برایش مسائل را بازگو کند و روزنامهنگار هم بنویسد، من این روزنامهنگار را به آقای هاشمی معرفی کردم و ماجرا را از سر خودم برداشتم. دیگر تلاش کرد سایتی بسیار پر بیننده را برایش بگیرم، که دیدم بهترین کار، دادن شماره تلفنهای طرفین به هم بود تا هیچ کاری به مذاکراتشان نداشته باشم. از من خواست کمک کنم سایتی برای انتشار مطالب علیه آیت الله خامنهای برایش درست کنم، که اتفاق نیافتاد. اطلاعاتی در باره خامنهای هم داده بود که منتشر نکردم و به شکل عجیبی! شبیه همانهایی بود که مخملباف منتشر کرد.
یک بار هم وقتی خبر حضور حسین موسویان در آمریکا را منتشر میکردیم از ما خواهش کرد (۳ بار تماس گرفت) که این خبر را منتشر نکنیم. به او گفتم اگر چنین خبری به دست من رسیده باشد، به دست بقیه هم رسیده است و دلیلی برای اینکه چنین خواهشی از من بکند نیست.
۷- از طرق مختلف دریافتیم که اقای مهدی هاشمی پشت بخشی از خبرسازیها در رسانههاست. از جمله ماجرای نامه رئیس قوه قضاییه به رهبری جمهوری اسلامی. نامهای که ادعا شد نسخهاش دست رسانه های سبز است اما هیچگاه منتشر نشد. پیگیری ما باعث خشم مهدی هاشمی شد به نحوی که در آخرین مکالمهمان در اکتبر ۲۰۱۰، با زبانی تهدید آمیز با من حرف زد.
۸- بحث دانشگاه آکسفورد بعدها پیش آمد. بررسی اندکی سختگیرانه کار آقای هاشمی باعث ناراحتی ایشان شد. پیگیریهای ما نشان داد که اولا، روش ثبت نام اندکی خارج از قاعده است و نیز کسان دیگری میتوانستهاند طرف گفتگو برای انجام کارهای تهیه پروپوزال بوده باشند. همچنین بر اساس بررسی ما ایشان به خاطر سطح پایین زبان انگلیسی نمیتوانستهاند به راحتی در دانشگاهی به اعتبار آکسفورد پذیرفته شوند، حالا نقش دانشگاه آزاد شعبه این شهر و چند موسسه و فرد دیگر در این میان چه بوده، بعدها معلوم خواهد شد.
در تایید این سخن آقای حمزه کرمی که گفته بود کسی مثل من که حاضر نیست به خاطر مجموعه روابط سیاسی، به گروهی یا فردی تعلق داشته باشم، هرگز قابل اعتماد سیاسیون به عنوان "ابزار" نخواهم بود.