دیشب مستند «برای نُبُل برای الزهرا» را دیدم. خواستم چیزی بنویسم و از مستندسازی در جنگ بگویم و از چگونگی تکنیکهای آن، دیدم برای چه باید این حرفها را بزنم؟ دیدم چرا اینقدر دچار فرم زدگی شدم؟ دیدم چرا میخواهم درباره دکوپاژ، میزان سن، حرکت دوربین در این دست مستندها حرف بزنم؟ دیدم خستهام از این حرفها! شاید برای همین بود که وقتی داشتم مستند را میدیدم یا همینالان که دارم این چند خط را مینویسم، خودم را سپردم به لحظاتی که آنسوی دوربین اتفاق افتاده است.آنقدر هم ذات پنداری کردم که وقتی از سالن خارج شدم دوست داشتم به سوریه بروم و بجنگم.
ما در کجای این عالم قرار داریم؟ اگر کمی از زمین ارتفاع بگیریم، کمی بالاتر،تاریخ را بتوانیم با یک نگاه ورق بزنیم، درمییابیم که مادر نقطهای از تاریخ هستیم بینظیر! درمییابیم تمام این سالها که بر ما گذشته یعنی بر تاریخ گذشته انگار قرار بوده به این روزها سخت برسد. تاریخ هرچه بهروزهای ما نزدیکتر میشود باریکتر میشود. مثل یک اتوبان چند بانده میماند باریک باریکتر میشود تا وقتیکه به یکراه دوطرفه میرسد. چرا اینگونه احساسی داریم ،چون بشر بهجای رسیده که فاصلهها را حذف کرده است. مرزها را درنوردیده . اگر درگذشته تاریخ میخواستید از یک شهر به یک شهر بروید باید ماهها پیاده راه میرفتیم اما الآن در لحظه شما آنطرف کره زمین را میبینید و این یعنی بشر امروز فاصلهها را برداشته است.
وقتی اینگونه فاصلهها را برداریم دیگر برایت سوریه و ایران ندارد. برایت نُبُل مثل همین خرمشهر میماند. در شادی فتحش درست همانقدر شادی که در آزادی خرمشهر. مثل همین رزمندههای لشکر ۱۷ که در این مستند ، سرمستیشان را به رخ ما میکشند. دیدیم دنیای ما چقدر کوچکشده است. ما هنوز دنبال چندرغاز اضافهکاری. اما آدمهایی هستند که وسیع میبینند. فاصله بودنشان تا پرواز کردنشان بهاندازه یک تیر قناسه است، اما میخندند .عاشقانه حرف میزنند و سلوک عاشقانه دارند. راستی ما چقدر عقبیم . انقلاب اسلامی خیلی حرفها را برای ما تازه کرده است. خیلی رفتارها را برای ما تعریف کرده است، اما ما همیشه درگیر آن دسته از کارهای بودهایم که بتوانیم بازندگی کنیم . لعنت به ما که به زندگی در لحظه عادت کردهایم، به رفاه، به اقتصاد، به پول ،به دلار!
اما حقیقت زندگی چیز دیگری است ،باید به زندگی در تاریخ عادت کنیم. مثل همین شهید سامان لو ،مثل شهید عربی ،مثل شهید هاشمی و تمام کسانی که حالا در گلزار شهدای نُبُل¬الزهرا عکسشان بهعنوان قهرمان بر سینه شهر کوبیده شده است. مستند بهانه بود برای اینکه دوباره به خودمان بیاییم. اصلاً مهم نیست ساختار آن چگونه است ،اصلاً مهم نیست موسیقی در آنچه نقشی دارد، اصلاً مهم نیست تدوین آن خوب است یا بد، مهم این است انسان با دیدن این مستند از روی صندلی سالن، وارد دالانی از نور میشود . آرزو میکند شاید بتواند تا آسمان پرواز کند .
مستند «برای نُبُل برای الزهرا» روایت قهرمانانهای ست برای همیشه تاریخ. برای آنهایی که دوست دارند از ارتفاع به تاریخ نگاه کنند . برای انهایی که با حذف فاصلهها، دلشان میخواهد به اجسام نورانی نامریی تبدیل شوند که هیچ حصاری آنها را محدود نکند.
دستمریزاد!