کد خبر: ۴۴۹۶۱
زمان انتشار: ۱۹:۱۶     ۲۱ اسفند ۱۳۹۰
هنوز جریان روایی این اردوهای عاشقانه به شکل متکلم وحده است و دیالوگ ناب میان نسل های دیروز و امروز آن طور که باید شکل نگرفته است.

فارس، این روزها شلوغ ترین روزهای راهیان نور است و از هر دانشگاهی در اقصی نقاط کشور، دانشجویان و بچه های نسل سوم و چهارم(بعضی هاشون البته) برای بازدید از مناطق عملیاتی در غرب و جنوب، راهی دیار شهدا شده اند. شاید مهم ترین و پرکاربردترین کلمه در این مناطق؛ واژه روایت باشد. روایتی از شهدا و آنچه بر این خاک پرخون گذشته است. اما شنیدن روایت ها و خاطرات آنچه در حال اتفاق است نیز خالی از لطف نیست.

بنابراین گزارش، به قول یکی از مسئولان کاروان های دانشجوی خارجی؛ خاطرات راهیان نور، از خاطرات زمان جنگ هم بیشتر شده است! شاید جذاب ترین قسمت این خاطرات هم، آن خاطراتی باشد که بچه های هم نسل ما در کنار رزمندگان و سلحشوران نسل اولی روایت می کنند. روایتی برای پاسداشت حماسه غرور آفرین دفاع مقدس؛ دفاعی که همچنان باقی است...البته مثل خیلی از جریان های فرهنگی دیگر در کشور این جریان زلال و بی نظیر نیز هنوز با آنچه که باید فاصله دارد و یکی از بزرگ ترین ضعف های این جریان زنده همراهی با یاد و نام شهداء، عدم استفاده از استعدادها و پتانسیل موجود در این اتفاق خجسته و معطر به یاد روزهای دفاع مقدس عزیزمان است؛ هنوز ساماندهی حضور نسل های متفاوت در این جشن غیرت متمرکز نیست؛ هنوز جریان روایی این اردوهای عاشقانه به شکل متکلم وحده است و دیالوگ ناب میان نسل های دیروز و امروز آن طور که باید شکل نگرفته است و هنوز خاک غریب و عزیز مناطق مقدس جنوب و غرب لبریز خاطراتی است که از معدن روزگار جنگ تحمیلی استخراج نشده است...هنوز هم به رفت و آمد آدم ها در این مناطق دل خوشیم و تاثیر آنی را به بازگشت معنوی و ماندگاری این حس حضور، ترجیح می دهیم و هنوز هم...حرف که زیاد است، امروز برای غبار روبی از دل هایمان و در آستانه میهمانی لاله ها در آخرین 5شنبه سال، سه روایت از سه نسل متفاوت را برای حضور در این مناطق با هم مرور می کنیم، همین! & تحریریه نسل سوم

یکم؛ دانشجویان

کتک خورده!

(روایت یک نسل سومی از اردوهای راهیان نور)

راوی: الهام رحمانی، جانشین اسبق ستاد راویان بسیج دانشجویی در دوکوهه

حال و هوای دوکوهه در اواخر سال و اوائل سال نو، بسیار دیدنی است. دوکوهه شب بیدار است و انگار وقتی ساعت 9صبح، کاروانی در آن باقی نمی ماند، تازه پلک هایش، سنگین می شود. یکی از مهم ترین

محل های هماهنگی کاروان ها به خصوص کاروان های دانشجویی، همین دوکوهه است.

اسفند سه سال پیش(سال 86)، زمان برگزاری انتخابات مجلس بود. ما که بیشتر از یک ماه بود وارد منطقه شده بودیم، فراموش کرده بودیم شناسنامه هایمان را با خود بیاوریم. روز انتخابات، هر کدام به یکدیگر نگاه می کردیم و

می خندیدیم! چون مثلاً قرار بود که در انتخابات شرکت کنیم و چون کاندیداهای شهرهای اطراف را

نمی شناختیم، تنها به خاطر مشارکت حداکثری، رأی سفید بدهیم؛ ولی حالا شناسنامه ای در کار نبود که بخواهیم رأی دهیم!

آن روز، بعد از این که چند کاروان دانشجویی را، راهی مناطق کردیم، به علت کثرت کار، فوری رسیدگی و پاکسازی اسکان ها را آغاز کردیم و سپس به ستاد برگشتیم تا مابقی برنامه ریزی ها را انجام دهیم. هنوز دو ساعت از رفتن آخرین کاروان نگذشته بود که اطلاع دادند یک کاروان، باوضعیت جنگی وارد دوکوهه شده است. سریع خودمان را به محل رساندیم و دیدیم؛ بله! یک اتوبوس در حالی که شیشه هایش شکسته، آرام آرام وارد مقر می شود. در اتوبوس باز شد و دانشجویان زخمی و کبود، یک به یک از اتوبوس پیاده می شدند. اتوبوس دیگری نیز بعد از آن وارد پادگان شد و وضعیت بحرانی نداشت. گویا هر دو برای یک دانشگاه بودند؛ ولی اتوبوس پسرها به همراه ساکنینش نابود شده بود و اتوبوس دخترها، هرچند سالم بود، اما کلی غش و ضعفی در حال پیاده شدن از آن بودند!

تا جایی که اطلاع داشتیم، هیچ تصادفی در منطقه رخ نداده بود و قیافه اتوبوس تخریب شده هم، به تصادفی نمی خورد. بعد از این که مجروحین را به بهداری رساندیم و ترتیب اسکان مابقی کاروان را دادیم؛ از سرپرست کاروان که خودش جزو مجروحین بود؛ پرسیدم: چی شده؟

هر چیزی به عنوان جواب به ذهنم می رسید مگر آن چیزی که او تعریف کرد!

گویا بعد رفتن از دوکوهه، به مناسبت انتخابات، این کاروان تصمیم

می گیرد تا در یکی از شهرها، برای حفظ مصالح نظام و نشان دادن توانمندی و بصیرت سیاسی، در انتخابات شرکت کنند. اما از بخت بد، شهری که آن را برای رأی دادن انتخاب کرده بودند، گویا دو رقیب سرسخت داشت و هواداران یکی از رقبا، با دیدن کاروان دانشجویی فکر می کنند که حتما رقیب مقابل،

به بهانه راهیان نور، از شهرهای اطراف رأی دهنده آورده است تا پیروز میدان شود!

همین فکر کافی بود که با چوب و چماق و مشت و لگد، دوستان دانشجو را مورد لطف قرار دهند و به هیچ صراطی مستقیم نشوند که قصد بچه ها، کمک به کاندیدای رقیب نبوده است. پسرها کتک مفصلی خورده بودند و دخترها هم از این ناامنی به وجود آمده، فشارشان افت کرده بود و به غش و ضعف افتاده بودند. در هر صورت خدا را شکر

می کنم که اتفاق خاصی برای آنها نیفتاد و جراحت عمده ای به آنها وارد نشده بود.

بعد از این ماجرا باخودم فکر می کردم ای کاش این دانشجویان، به همان اندازه که لزوم حضور در عرصه ای مانند انتخابات را درک کرده بودند، به همان اندازه هم زمان و مکان و شرایط را نیز سنجیده بودند تا هم به سلامت رأی خود را می دادند و هم هواداران یک کاندیدای خاص را وادار به شورش نمی کردند!

دوم؛ بمباران نیروهای خودی یا...

(روایت یک نسل اولی از روزهای جنگ)

راوی: سرتیپ دوم خلبان بازنشسته، سیاوش مشیری

عملیات فتح المبین؛ یکی از

باشکوه ترین عملیات های دوران دفاع مقدس است. این عملیات در اولین روزهای فرودین ماه 1361 با موفقیت به انجام رسید. عموماً قبل از انجام هر عملیات سطحی و زمینی، از گردان شناسایی نیروی هوایی خواسته می شود تا برای تخمین نفرات و تجهیزات دشمن در منطقه، عملیات شناسایی انجام گیرد. پس از انجام عملیات شناسائی، فرماندهان به این نتیجه رسیدند که برای پشتیبانی، قبل از انجام عملیات زمینی که 3فروردین قرار بود آغاز شود؛ یک دسته پروازی متشکل از 8فانتوم، به سرپرستی شهید یاسینی، از پایگاه هوایی همدان تجهیزات دشمن در این مناطق را بمباران کند.

صبح ساعت چهار ونیم، اسکادران پروازی وارد منطقه عملیاتی شد و از منطقه چنانه- غرب شوش- وارد عرصه عملیاتی منطقه نبرد شد. من کمک خلبان شهید یاسینی بودم. وقتی وارد منطقه عملیاتی شدیم، به علت دور شدن از رادارهای دشمن، در ارتفاع پایئن پرواز می کردیم و سکوت رادیویی بین ما برقرار بود. ولی چون فاصله ما با جنگنده های دیگر کم بود؛ علامت هایی که

می دادند؛ قابل دیدن بود.

یکی از خلبانان علامت داد که الان وقتشه تا بمب ها را بریزیم. ولی من با علامت تاکید کردم که بهتره کمی جلوتر برویم و سپس ماموریت خودمان را انجام دهیم. چیزی حدود 30ثانیه از این جریان گذشت. سرعت هواپیمای F4 در حدود

2/1 برابر سرعت صوت است و

می دانید که سرعت صوت 333متر برثانیه است. بنابراین گذشت این زمان کوتاه، باعث شد که ما حدود

5 کیلومتر جلوتر برویم. بعد از آن، ما عملیات خودمان را با موفقیت و بدون مشکل انجام دادیم و برگشتیم.

وقتی به پایگاه برگشتیم؛ برخلاف همیشه که عده ای به استقبالمان می آمدند و خیلی گرم برخورد می کردند؛ دیدیم احوالات دوستان یه جور خاصی هست. حتی شهید خضرائی، فرمانده پایگاه حالتی گرفته داشت. از او راجع به علت این حالت بچه ها پرسیدیم ولی چیزی نگفت. من با شهید یاسینی صحبت کوتاهی کردم و برای خوردن صبحانه نشستیم.

از آنجایی که ساعت پروازی ما؛ معمولا اول فجر است؛ بعد از برگشت موفقیت آمیز، عزیزان منطقه زحمت می کشند و گوسفندی را قربانی می کنند و کبابی از گوشت و دل و جگر این قربانی برای صبحانه ما تهیه می کردند.

آن روز هم، حدود 100سیخ کباب برای صبحانه آماده شده بود؛ ولی چون ناراحتی را بین بچه های پایگاه دیده بودیم؛ کسی دل و دماغ خوردن نداشت و صبحانه داشت سرد

می شد. با اصرار بالاخره به ما گفتند که گویا شما، نیروهای خودی را بمباران کردید.

شوک این حرف، همه کادر پروازی را دربرگرفت و با نگاه هایی سرشار از سوال و ناباوری به هم دیگر نگران نگاه می کردند که چطور چنین اتقافی افتاده است. بعد از چند لحظه بهت، من گفتم: امکان نداره! و شروع به سر و صدا کردم!

نگاه همه دوستان به من جلب شد. گفتم: یادتون می آد که وقتی خواستیم بمب ها را بریزیم؛ من گفتم جلوتر برویم و از لحاظ زمانی هم بیشتر پیش روی کردیم؟ بنابراین هر جا که عمل شده باشه؛ قطعا روی جبهه خودی نبوده!

در همین گیر و دارها بودیم که شهید خضرائی را پای تلفن خواستند. گویا معاون نیروی هوایی؛ مرحوم هوشیار پشت خط بود. اصلا حال خوشی نداشتیم و قضیه برای ما به طرز باورنکردنی، سخت و سنگین

می آمد.

وقتی شهید خضرائی برگشت، چنان شادی و نشاطی در چهره اش بود که همه ما را به تعجب انداخت. با شور خاصی به سرعت سمت ما آمد و گفت: شما دقیقا به مقر فرماندهی دشمن را زدید! تلفات آنها حدود 1500 نفر و میزان خسارات هم بسیار سنگین ارزیابی شده!

فریاد شور و شوق در همه پایگاه بلند شد و همه از خوشحالی بالا پایین

می پریدند. آن صبحانه که تا قبل آن، کسی در پایگاه دل و دماغ خوردنش را نداشت، در عرض یک چشم به هم زدن ناپدید شد و وقتی ما به خودمان آمدیم، دیدیم برای ما که کادر پروازی بودیم؛ چیزی باقی نمانده!

سوم؛ او یک دانشجوی خارجی بود...

(روایت یک نسل دومی از زائران خارجی)

راوی: بهزاد زارع، رزمنده و مسئول اردویی طلاب و دانشجویان خارجی

دانشجوی خارجی چون روحیه عقلانیت در او بسیار بیشتر از احساس است؛ بنابراین اگر در

عرصه ای مانند راهیان نور نیز وارد شود؛ سؤالاتی در این حوزه می پرسد و از جزئیات و مسائلی پرس و جو

می کند که گاهی یک جوان ایرانی هم از آنها پرسش نخواهد کرد. ما در دانشگاه امام خمینی قزوین (که به عنوان دانشگاه مادر در زمینه جذب دانشجوی خارجی عمل می کند) یک دانشجوی ترکیه ای داشتیم به نام خانم دمیر. این دانشجو سال ها قبل یک بار به اردوی راهیان نور آمد. ترک ها؛ عموماً سنی مذهبند. ایشان به این اردو آمد و خیلی کنجکاوی از خودش نشان می داد. یک بار در یادمان فکه از من پرسید: این مساله قابل پذیرش است که جنگ شما؛ یک دفاع همه جانبه بوده؛ ولی مقدس آن را از کجا آورده اید که به این هشت سال می گویید دفاع مقدس؟

جواب این جور سوال ها، با توجه به زمینه ذهنی که مخاطب خارجی دارد؛ خیلی باید با حساسیت و دقت همراه باشد. من با توجه به حال و هوای منطقه فکه؛ داستان مقتل شهدای فکه را برای او تعریف کردم که چطور یک افسر عراقی؛ در این منطقه حتی به اسرای مجروح ما رحم نکرد و همه را با تیر خلاص به شهادت رساند؛ ولی شهید ابراهیم هادی، با وجود سن کم خود؛ وقتی 18 عراقی را به اسارت می گیرد؛ طوری خودش و لشگر با این اسرا رفتار می کنند که همه این 18نفر جزو مجاهدین می شوند و دوشادوش ما می جنگند و به شهادت می رسند.

وقتی من این مقایسه را برای او تعریف کردم؛ تا حدی مقدس بودن دفاع ما را بهتر درک کرد. به عبارتی استدلال من چون برپایه قیاس با عملکرد و رفتار دیگران در جنگ بود؛ وجه معنوی و تقدس آن قابل فهم شد.

این خانم پس از آن سال؛ هر سال به این مناطق می آید و پای ثابت راهیان نور شده است. نکته جالبی که وجود دارد؛ این است که بین تحصیل در مقطع لیسانس و تحصیل ایشان در مقطع PhD علوم پزشکی تبریز؛ دوسال فاصله افتاد و ایشان به ترکیه پیش خانواده اش برگشت. ولی در این دوسال مفارقت از تحصیل هم، اسفند ماه به ایران می آمده و از مناطق بازدید می کرد!

من خودم مدت ها از او بی خبر بودم و حتی نمی دانستم که به این اردوها می آید؛ تا این که دو، سه سال قبل، وقتی در یکی از یادمان ها برای بچه های دانشجو، روایت می کردم؛ یکی از مسئولان، یک یادداشت به من داد. در این یادداشت نوشته شده بود: من دمیر هستم و از این که شما را در این منطقه زیارت کردم خوشحال شدم. خواستم جلو بیایم و رو در رو سلام و احوالپرسی کنم ولی کاروان ما در شرف حرکت بود و من ناگزیر از رفتن شدم. من در تمام این سالها؛ حتی آن دوسالی که در ترکیه بودم؛ اسفند ماه مهمان شهدای دفاع مقدس شما بودم.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها