به گزارش سرویس فرهنگی پایگاه 598، آيين رونمايي از كتاب "تنها، زير باران" روايت زندگي سردار شهيد مهدي زينالدين شب گذشته همزمان با سالروز ولادت وي، در خانه موزه شهيدان زينالدين برگزار شد.
در اين مراسم كه خواهران شهيد، معاون هماهنگ كننده سپاه عليبنابيطالب(ع)، اعضاي شوراي شهر، مسئولين سازمان فرهنگي ورزشي شهرداي، همرزمان شهيد، جانبازان جنگ تحميلي و جمعي از نويسندگان و علاقهمندان دفاع مقدس حضور به هم رسانيده بودند، سردار حاج احمد فتوحي جانشين فرمانده لشكر 17 عليبنابيطالب(ع) در دوران دفاع مقدس با بيان خاطراتي از شهيد زينالدين به تشريح ابعاد شخصيتي اين شهيد والامقام پرداخت. در ادامه كتاب توسط يكي از خواهران شهيد و سردار فتوحي رونمايي شد.
همچنين در انتهاي مراسم نويسنده كتاب در توضيح چگونگي گردآوري و توليد اثر گفت:روايتهاي كتاب از ميان بيش از صد مصاحبه دستچين شده و از كتب منتشره درباره شهيد نيز بهره جستهايم. به اين ترتيب بايد اين اثر را يك اثر نو و توليدي دانست. وي افزود: تنها، زير باران با نظر مشورتي آقاي ناطق مدير كارگاه قصه و رمان حوزه هنري و از دستياران جناب آقاي سرهنگي مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنریبه رشته تحرير درآمده است. قرباني ادامه داد اين كتاب ادعايي در جامعيت ندارد و اميدوار است در چاپهاي بعدي ايرادات احتمالي رفع شده و روايتهاي ديگري نيز به محتواي كتاب افزوده شود.
اين جلسه با ذكر مصائب سيدوسالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين(ع) به پايان رسيد.
شايان ذكر است كتاب تنها زير باران به همت موسسه فرهنگي حماسه 17 توليد شده و با روايتي متفاوت و نو از كودكي تا شهادت شهيد مهدي زينالدين را به زيور طبع آراسته است. اين كتاب با قطع رقعي و در 312 صفحه توسط انتشارات حماسه ياران به چاپ رسيده است. در بخشي از كتاب به روايت فتحالله جعفري ميخوانيم:
حاج احمد متوسلیان فرماندهی تیپ محمد رسولالله(ص) با توپ پر آمده بود؛ نیروهای او هم رفته بودند روی مین. با صورتی برافروخته و لحنی تند، رو به حسن باقری کرد و گفت: «این چه وضعشه؟ چرا اطلاعرسانی نمیکنید؟ بچههای من رفتن روی مین. کلی زخمی دادیم. چطور میشه که ما مرز خودمون رو شناسایی نکرده باشیم؟» حسن سر بهطرف مهدی چرخاند و آرام و پرحوصله گفت: «جوابش رو بده.» مهدی خودش را جمعوجور کرد. دوزانو نشست و گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم. ما منطقه رو کامل شناسایی کرده بودیم. یه گزارش سیزده صفحهای هم براتون فرستادیم که حتماً نخوندید وگرنه روی مین نمیرفتید.» بعد، گزارش را گذاشت جلوی متوسلیان. حاجاحمد با ناراحتی نگاهی به گزارش کرد. نفس عمیقی کشید، اما چیزی نگفت. دقتنظر و حاضرجوابی مهدی در چشمم نشست. آرامش و اعتمادبهنفسی که داشت، حس خوشایندی زیر پوستم دواند. یک بار دیگر نگاهش کردم. اسمش که میآمد، نشاط به جانم میریخت؛ دیدنش که جای خود داشت.