پایگاه 598: در بخشی از فیلم «قصههای عامه پسند» کوئنتین تارانتینو، فیلمساز آمریکایی، بعد از اتفاق افتادن فاجعه کشته شدن ماروین؛ جولز و وینسنت به خانه جیمی میروند تا آثار جنازه متلاشیشده ماروین را پاک کنند. جیمی آنها را از ورود قریبالوقوع همسرش میترساند؛ همسری که ظاهرا خشن و بیحوصله است. جولز تلفنی با مارسلوس(آقای رئیس) راجع به اینکه همسر جیمی تا یکساعتونیم دیگر به خانه برمیگردد صحبت میکند، در این لحظه ما با یک مونتاژ موازی صحنهای را در ذهن جولز میبینیم. صحنهای که زن جیمی که یک زن سیاه پوست است خسته به خانه می آید و با جنازه ماروین با سر متلاشی روی دست وینسنت، جولز و جیمی روبرو میشود. این صحنه فقط در تصور جولز به تصویر کشیده میشود. ما تا به حال زن جیمی را ندیدهایم و تنها تصویری هم که از او میبینیم همین زن تصویر شده در خیالات جولز است. پس چرا این زن سیاهپوست به نمایش درمیآید؟ احتمالا برای اینکه خود جولز سیاهپوست است و اولین تصوری که در مورد آدمها میکند این است که آنها سیاهپوستند. این کنایه ظریف تارانتینو به ناگزیر بودن عمق تاثیر ذهنیات و نگرشها روی تصورات و تفکرات است. چنان ناگریز که روزگاری بالاخره بیرون میزند و شاید رسوایی به بار بیاورد.
***
با اتمام آخرین قسمت نمایش سریال «پدر» حاشیههای این سریال به قوت قبل در فضای مجازی در حال پیگیری است. دو روز قبل تنها دو روز بعد از پایان مبهم و سوالبرانگیز سریال پرحاشیه شبکه دوم سیمای جمهوری اسلامی ایران، بازیگر تازه محبوب شده نقش لیلا عکسهای نامتعارفی در صفحه شخصیاش در اینستاگرام منتشر کرد. عکسهایی با آرایش غلیظ و شکل و شمایل یک مدل تبلیغاتی که بلافاصله به شکل وسیعی در فضای مجازی انعکاس یافت. دوگانهای که این عکسها با شخصیت تحول یافته «لیلا» در پدر در ذهن مخاطبان این سریال به وجود آورد احتمالا یکی از موارد تاریخی برملاکننده تناقضهای تاریخی سیستم تولید فرهنگی خاص ایران است. تصاویر پررنگ و لعاب لیلای «پدر» دقیقا به مثابه روایتی از گاو نه من شیردهای است که سختی تولید یک سریال با انبوهی از بودجه، انرژی و وقت از سوی سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران را به جان خریده است و درست در زمانی که وقت برداشت فرا رسیده است با لگدی دقیق و حساب شده همه چیز را بر باد داده است. سوالی که یکی از کاربران فضای مجازی در این روزها مطرح کرد و به سرعت مشهور شد اگرچه در ظاهر سوال نامعقولی به نظر میرسد اما برای پذیرش عمومی چندان هم دور از ذهن نیست: اگر قرار بود سریال «پدر» تاثیری روی کسی بگذارد آیا اولین نفر نباید عوامل تولید آن بودند که با شدت بیشتری از بینندگان سریال درگیر ماجراهای سریال بودند؟
توطئهای اما در کار نیست. ماجرا بسیار ساده است. هیچ برنامهریزی پیشینی برای خنثی کردن برنامههای ویژه صداوسیما برای تربیت دینی جامعه وجود ندارد. یک دختر جوان که تازه به شهرت رسیده است قراردادی با یک استودیوی تبلیغاتی بسته است و بعد از دستمزد احتمالا ناچیز «پدر» به سبب کار اولی بودنش، به مبلغ قابلتوجهی که هزینههای حالا زیاد شده ستاره بودنش را تامین کند دست یافته است. احتمالا هم چند باری هم در این مدت با واکنش «اون دختر چادریه تلویزیون» مواجه شده است و بدش هم نمیآمده است که کمی انتحار کند و نشان بدهد که امروزی است و سریال آنچنان هم واقعی نیست. حالا این تصاویر اینستاگرامی واقعا واقعی است؟ هر چه هست سیستم بهم ریخته است. همه کاره سریال مصاحبه میکند و از پررنگ بودن نقش پدر در فصل بعدی سریال سخن میگوید و سریال را وابسته به هیچ کس نمیداند و روزنامه صداوسیما تیتر میزند «اشتباه کردی لیلا» و حالا همه ماندهاند که حالا چه کار کردهاند.
***
این اولین باری نیست که چنین اتفاقی رخ میدهد. ماجرای روسری و باد و سوئیس و آن مجری چادری مشهور آخرین نمونه تکان دهنده آن است. بارها و بارها با موارد متعددی از نمایش یک روی متناقض با آنچه در صحنه رسانهها به ویژه تلویزیون در فضای واقعی مواجه شدهایم. اما این اتفاق چرا رخ میدهد؟ و یا سوال دقیقتر آیا تاکنون مشابه چنین رویدادی در رسانهای مثل تلویزیون فارسی بیبیسی هم مشاهده شده است؟
سطح توقعمان را کمی پایینتر میآوریم. مشخص نیست از چه زمانی، اما حداقل در دو دهه اخیر تلویزیون ایران با چیزی به نام «بخشنامه» کنترل محتوایی میشده است. بخشنامهها در عرف تلویزیون، دستورالعملهایی محتوایی هستند که به وجود یا عدم وجود یک چیز در تلویزیون دستور میدهند. مثلا در مواقعی نام بردن و نمایش تصویر فلان فرد ممنوع میشود؛ یا اینکه در بخشنامه دیگری عنوان میشود که نمایش ابزارآلات سیگار و اعتیاد در برنامهها ممنوع است.
اما آنهایی که با تلویزیون فارسی بیبیسی کار میکنند با چیزی به نام بخشنامه کاملا بیگانهاند. آنها در تمام طول تجربه کاریشان در این رسانه به چیزی به نام بخشنامه یا دستورالعملهای محتوایی برخورد نکردهاند و احتمالا برخورد نخواهند کرد. این ماجرا اما به دلیلی بسیار ساده رخ میدهد. آنها نیازی به بخشنامه ندارند و درست در همین جاست که نابسامانی تولید فرهنگی در فضای رسانهای رسمی ایران به وجود می آید. تولیدکنندگان به ویژه تولیدکنندگان برنامههای نمایشی در تلویزیون ایران اگر به حال خود واگذار شوند نگرشها و تصورات ذهنی آنها؛ برنامهای مطابق با ایدئولوژی صداوسیما تحویل نخواهد داد و آدمهایی که در بیبیسی کار میکنند درست و دقیق انتخاب شدهاند و در جای خودشان قرار گرفتهاند. به داستان اول متنمان برمیگردیم. تصورات و نگرشهای ذهنی نویسندهها و هنرپیشهها با ایدئولوژی مدیران آنها متفاوت است و نیاز به کنترل دارند؛ اما کسانی برای بیبیسیانتخاب شدهاند که تصورات ذهنی آنها مطابق با معیارهای سازمان رسانهای آنهاست.
ماجرا به همین سادگی است. این تفکرات و تصورات متعارض، حالا در جامعه اینستاگرامیشده و تلگرامزده امروز فرصت بروز بیشتری پیدا کرده است واینگونه است که لیلا به شکلی دیگر متولد میشود. لیلای بدحجاب و دوستپسرداری که عاشق یک پسر مذهبی شد و تغییر رویه داد و چادری شد و یک آدم پایبند به روایت سنتی از مذهب، به یکباره اینگونه شورید و در نقش یک مدل تبلیغاتی ظاهر شد.
دنیای امروز دنیای بازنماییهاست و بحث در این باب که مردم نقشها را به عنوان یک واقعیت نپذیرند بحث بیموردی است و این نشانهای دیگر بر نابسامانی تولید فرهنگی در رسانههای رسمی در جمهوری اسلامی ایران است. اتفاقی که با تعویض پشت سر هم مدیران هم تغییری در آن رخ نمیدهد. شاید اقدامانی مثل آنچه مرحوم سلحشور در بازداشتن بازیگر نقش پیامبر از بازی در نقشهای دیگر تدبیر کرد راه گریز باشد.در این شرایط پیچیده چارهای جز رجوع به آنها نیست.