سینمای ایران بازتاب دهنده حقیقت و ارزشهای اعتباری فرهنگ عامهاش نیست، حتی تصویر واضحی از دوران معاصرش به مخاطبان ارائه نمیدهد و از آنجایی که «مجاز»، با هنر – صنعت سینما همپوشانی دارد، کوچکترین اشتباهی، مولف را به مسیر تناقض رهنمون خواهد کرد.
سینمای ایران لبریز از تناقض است، چه در متن آثار و چه در فرامتن آثار. به عنوان نمونه فیلمی در یکی از جشنوارههای فیلم فجر چند سال قبل، ظاهرا در حمایت از انرژی هستهای ساخته میشود اما جزئیات نشان میدهد که هدف مولف، حمایت از انرژی صلح آمیز هستهای نیست و در گفت و گویی با همین خبرگزاری، به صراحت میگوید که چنین اعتقادی ندارد و سینمایی نویسان ناآگاه با برجسته کردن اشعار دراماتیک در محتوای فیلم، مخاطبان واقعی سینما را فریب میدهند.
متهم اقتصادی برجسته سینما که گرانترین سریال را در شبکه نمایش خانگی تهیه کرده است، فیلمی درباره خاوری میسازد.
مسئله تناقض از مرزهای سینمای وطنی فراتر میرود. یکی از کارگردانان آئتیست (خداناباور) سینما، دارن آرنوفسکی، که در مصاحبههایش خدا را دائما انکار میکند، قصه رانده شدن انسان را از بهشت، دستمایه آخرین فیلمش (مادر) قرار میدهد و تناقض را در شکل بنیادیتری به نمایش میگذارد. شاید در کل سینمای ایران 4 الی 5 کارگردان وجود دارند که به آنچه میسازنند اعتقاد دارند.
پیکره سینمای ایران سمبلی از تناقضهاست. این تناقضها فرصت خوبی برای موجسواری و پولدرآوردن فراهم میکند. آنقدر زمین و زمینه فراخ میشود که چهره نه چندان متفکری مثل رضا درمیشیان میتواند خود را به عنوان ژان پل سارتر زمانهاش معرفی کند. به بهانه نامزدی این فیلم در جشن متناقض خانه سینما و ورود اثر به شبکه نمایش خانگی، باید سیر یک تناقض پنج ساله را از زاویه دیگری بررسی کنیم.
درمیشیان میتواند از دل تمامی تناقضهای موجود در عرصه فرهنگ، بواسطه تغییر موج سیاسی، از این دولت به آن دولت شدن، تمثیلی از مثل آب به آب شدن، در سینمایی که چرخه فکری متناقضی بر آن حاکم است، به عنوان نماد اعتراض سیاسی معرفی، جشنوارهپسند و رستگار شود.
رضا درمیشیان، سالها در سینما فعالیت کرده و تقریبا تمام تناقضهای موجود در فضای فرهنگ و سیما را آموخته است. فیلمنامهای در سال 1392 به وزارت ارشاد ارائه میدهد و فیلمی دیگری میسازد و در سال 97 ، نسخه جدیدی را روانه اکران میکند.
پنج سال توقیف بودن فیلم از او یک چهره بینالمللی مخالفخوان میسازد. نسخه اصلی فیلم به بیش 70 فستیوال جهانی میرود و 13 جایزه دریافت میکند. ورسیون اولیه فیلم درباره رخدادهای سیاسی سال 88 است با محوریت یک دانشجو، ورسیون دوم کمی تدبیر و امید در آن لحاظ میشود و در جشنواره فیلم فجر سال 1392 اکران میشود.
درمیشیان با ارائه نسخه اول در جشنوارههای جهانی بیشتر از سردمداران «جنبش سبز» در جشنواره جهانی مورد تفقد قرار میگیرد و در نهایت مثل یک فیلم کم حاشیه، نسخه سومی از فیلم را تدوین و روانه سینماها و شبکه نمایش خانگی میکند.
آنچه که به عنوان نسخه سوم اکران شده، نامزد دریافت جوایز متعددی در جشن خانه سینما میشود. در نهایت «رضا درمیشیان» با دور زدن چندباره قانون، با وجود مدیرانی منفعل و مجیزگو، تبدیل به قهرمان سینمای سیاسی میشود و مورد لطف و عنایت جشن خانه سینما قرار گیرد و در موارد بی دلیلی نامزد دریافت جایزه شود.
تنها کشوری که میتوان قواعد و قوانین فرهنگی را به سخره گرفت و صفحات بیشمار مجازی و مکتوب را به یک فیلم تجربی زیر متوسط اختصاص داد، ایران است، کشوری که فرهنگ و هنرش محصول تناقضهای بی شماری است.
مثل تناقض چند مرحلهای کارگردان در ساخت و تولید فیلم عصبانی نیستم، آن هم با یک زبان سینمایی نه چندان صریح که فصاحت و بلاغت فرمی و محتوایی را دارا نیست.
نوید (نوید محمدزاده) شخصیت محوری فیلم، مازوخیسم معترض بودن دارد. در ابتدای فیلم از شرایط کاری در کارگاهی که در آن مشغول به کار است، ناراضی به نظر میرسد و صدای دستگاههای خیاطی او را میآزارد و همین صحنهها و صداهای کاملا طبیعی او را وادار میکند که قرصی که دکتر اعصاب و روانش برای او تجویز کرده را مصرف کند.
این سمبل سیاسی و معترض معاصر که در پسزمینه خانهاش عکس مصدق را به دیوار آویزان کرده و مخاطب قرار است با یک شخصیت نماد شده معترض سیاسی دوران معاصر، هم ذات پنداری کند، روانی محض است. هواداران همراه با نوید قطعا با یک مازوخیست روانی نمیتوانند ارتباطی برقرار کنند، در نتیجه همذات پنداری اتفاق نخواهد افتاد و از سوی شخصیتی که تعادل روانی ندارد، چطور میتواند پژوهش، کنکاش و مطالعه عمیق سیاسی داشته باشد تا بتواند به عنوان فعال سیاسی بدرخشد و به عنوان دانشجوی ستارهدار از دانشگاه اخراج شود؟ هر چند که دانشجوی ستارهدار هم از دروغهایی است که از دل تناقضات سیاسی مولفان، تولید شده است.
درک کارگردان از فعالیت دانشجویی معارض چیست؟ معترض بودن در این فیلم فقط یک ژست روانی است. وقتی دکتر به نوید میگوید" خودت را سانسور نکن" نوید ناگهان پاسخ میدهد که دلم میخواهد کله یک نفری را بگیرم و ناگهانی به دیوار بزنم.
عشق او و نحوه عشق ورزی او ملغمهای از اروتیسم غیر عقلانی مازوخیستی است و پرسوناژ نوید که کارگردان سعیمیکند سمبل مخالفت با حاکمیت باشد، مازوخیستی با گرایشات اروتیک است. آیا چنین سمبلها و نمادهایی میخواهند فعالیت سیاسی معارضانه انجام دهند؟!
در صحنه ای که نوید در مقابل دکتر روانکاو نشسته است، میگوید که من وقتی یک نفری از سیاستمداری که من از او خوشم نمیآید، دفاع میکند من کلافه میشوم، دوست دارم بپرم و او را بزنم. فعال سیاسی و قهرمان فیلم «عصبانی نیستم» اهل گفتوگو و پاسخ نیست و در واقع معارضان حاکمیت همچون نوید عدهای مازوخیستند؟ این پیامی است که محتوای فیلم به مخاطبش مخابره میکند و قصد تحقیری در طرح آن نیست.
وحید تارانتینو پرسوناژی که نوید در خانهاش زندگی میکند، میپرسد جواب هشت سالی که بر من رفت را چه کسی میدهد؟ هشت سال نتوانستم کار کنم. تمام اینها توصیفی از دوران دولت نهم و دهم است.
وحید طوری در این فیلم حرف میزند که گویی در این هشت سال موسیقی ممنوع بود. در صورتی که تاریخ حداقل گواه میدهد رضا صادقی، محسن یگانه، محسن چاووشی و بسیاری از خوانندگان محبوبی که در آن دوران فعالیتهایشان زیرزمینی بود، در آن دوران به اصطلاح ممنوعیت توانستند مجوز فعالیت اخذ کنند. در همان دوران بود که موسیقی زیرزمینی رشد کرد و تثبیت شد. پس این اشکها مغایر و متناقض با حقایقی است که از چشمان وحید بیرون میآید یا سمبلی از ناتوانایی نسلی است که صرفا غُر زدن را آموخته است. از دل چنین واکنشهایی تناقضهای اندیشهای کارگردان هویدا میشود.
نوید در مواجه نخست با ستاره که از او میپرسد چند تا کتاب خواندهای؟ جوابی نمیدهد، بحث سیاسی و رابطه این دو نفر بر اساس ضلالت و ناتوانی نوید در پاسخ به ستاره (باران کوثری) شکل میگیرد.
نوید در دیالوگی میگوید چرا هر وقت اسم این دو(یعنی مصدق و فاطمی) میآید من اشک توی چشمهایم جمع میشود. تناقض فعال سیاسی محوری فیلم عصبانی نیستم چنین نمود پیدا میکند؛ صفر و صدی نگاه کردن به تاریخ. گاهی لجالت بیهوده با شرایط موجود و موافقت با گذشتهای به نام مصدق، که عمر کوتاهی در سیاست داشت، میشود سیاستورزی مخالف؟!
تمام باورهای سیاسی دانشجوی فیلم خلاصه میشود به اشک ریختن حسی درباره مصدق، خروش علیه استاد دانشگاهی که عقایدش را قبول ندارد و عدم مطالعه جدی درباره شریعتی.
نوید نماینده نسل احساسی است که صرفا بر اساس، گفتمانهای کهنه سیاسی بازتولید شده، مخالفت وضعیت سیاسی موجود است. نکته جالب اینجاست که نوید از گاندی اسم میبرد. مشی گاندی با روشهای نوید تعارض دارد؟ آیا گاندی هوس میکرد که مخالفش را کتک بزند؟ آیا گاندی روی ماشین استاد دانشگاهش به دلیل، تعارض عقیده سیاسی رنگ میپاشید؟ به چه دلیلی ما با رفتارهای ضد مدنی نوید باید سمپات بشویم؟ نوید دیگران را دکتر قلابی میخواند اما خودش هم دانشجوی قلابی است. دانشجویی که در نخستین مواجه با ستاره، درخواهیم یافت که درسهایش را به خوبی نخوانده است.
از این نمونهها در جریانات روشنفکری معارض که اغلب کتابهای فلسفی و یک فنجان قهوه، در مقابلشان گذاشتهاند و در حد فاصله بزرگراه ژان پل سارتر منتهی به جلال آل احمد بحث میکنند، فراوانند. چریکهای تاریخ مصرف گذشتهای که در دهه شصت نسخه چپ کمونیستی – سوسیالیستی برای اطرافیانشان میپیچیدند، حالا یا خودشان در یونایتد استیت اقامت دارند، یا ماندهاند نسخه لیبرالیسم خودساختهشان را به جوانان هیجان زده معاصر تقدیم میکنند. بیماری دو گانگی هنری صرفا خاص یک جریان خاص سیاسی نیست و عمده جریان روشنفکری قبل از 28 مرداد 1332 به این آلودگی خاص، یعنی دوگانگی مبتلایند.
لیبرالها باید درمقابل فیلم بایستند، حتی دانشجویانی با ادعای پوچ ستارهدار شدن، میتوانند علیه فیلم قیام کنند، چون فیلم به صورت صریح و نمادین نشان میدهند، دانشجویان معترض سیاسی، روانی مخشوشی دارند. این نسلی چریک شبه مابرزی که در فیلم میبینیم حتی برای عاشق شدن هم زحمت نمیکشد و عشق را خیابانی میخواهد حتی برای داشتن یک زندگی عاشقانه به دنبال راهحلهای سریع و کوتاه مدت است، این مورد هم نشانهای برآمده از همه تناقضهایی است که در تفکر حامیان فیلم وجود دارد.
تنها وجه مکتبی معارضه با حاکمیت، لیبرالیسم است اما نوید به لیبرالیسم اعتقادی ندارد چون بنای لیبرالیسم بنایی برای کسب آزاد سرمایه را دارد و معترض اجتماعی ما شهرام را که پولدار شده بی دلیل کتک میزند حتی در نسخه اصلی فیلم پدر ستاره (معشوقهاش) را به قتل میرساند. لیبرالیسمی که مولفان بدان اعتقاد دارند، مبنایشان کشتن و زدن است یا مصالحه گفتمانی؟
افرادی که سر خط روزنامههای مخالفخوان را دنبال میکنند یا آگاهند یا ناآگاه. اگر آگاهند باید یکبار از متفکران سینماییشان بپرسند به چه دلیلی از این فیلم حمایت کردند؟ حتی وجه معارضانه فیلم نسبت تنگاتنگی با تناقضات گفتمانی مخالفخوانان دارد و عصبانی نیستم سمبل بیبدیل تناقض است. فیلم از همان تیتراژ نخستین با تناقض آغاز میشود. در شروع فیلم ثبت میشود به نام آرامش دهنده قلب ها و بعد عنوان فیلم، عصبانی نیستم. آرامشخواهی با بیهوده عصبانی بودن چه نسبتی دارد؟