دشمن در «روزگار جنگ» چشم حاجحسین را هدف گرفت تا کور شود اما خدا همان دیدهها را بدل به دیدهبان «جنگ روزگار» کرد تا راوی مهربان جبهه، محرم درد مردم کف بازار نیز باشد! آری! به کوری چشم دشمن، رزمندهی دیروز و امروز و فردای انقلاب اسلامی، نه فقط با چشمان خود میبیند، بلکه دیدهبان بینای مشکلات ملت هم شده است! با خود میگفتم؛ حاجحسینهای انقلاب، چقدر ناب و زلال و مردمی و بصیرند! اگر دیروز در شرق ابوالخصیب، آستین بیدست حاجحسین خرازی، دل آوینی را ربوده بود، امروز در خط مقدم بازار، این مردمک چشم همیشه روشن حاجحسین یکتا است که از من و ما دلربایی میکند! خدایا! تو را سپاس بابت نعمت حاجحسینهای انقلاب اسلامی که حتی با وجود جانبازی هم، همیشه سنگر را حفظ میکنند! کجا خامنهای تنهاست، وقتی خداوند، همان چشم مورد غضب دشمن را از کوران جنگ حفظ میکند و بصیرتر از قبل، هم در اختیار جبههی حق قرار میدهد، هم در خدمت جعبهی جادو؟! اما نه! جادوی اصل کاری، چشم حاجحسین است! چشمی که در جنگ، تیر خورد لیکن هنوز هم میبیند تا دیدهبان فتنههای گرم و آتشین تیر باشد! الساعه دلم مارش «روایت فتح» میخواهد! صدای ماندگار طپش قلب! آهنگ آهنگران! سرود «اسوهی شبشکاران»! والله تکرار حزبالله، دیدنیتر و مردمیتر است؛ آنجا که «حسین یکتا در بازار» تکرار «حسین خرازی در کارزار» میشود! و کیست که نداند «تِکرار خدمت» بسی مؤثرتر از «تَکرار سیاست» است! برخیز سید شهیدان اهل قلم! برخیز قاسم! برخیز رضا! برخیزید و ببینید که جنگ هنوز تمام نشده! و هنوز دارد تیر میخورد چشمهای مجروح رزمندهی انقلاب از ضدانقلاب! نه! ما حاجحسینهای انقلاب اسلامی را تنها نمیگذاریم! برای ما «قاسم سلیمانی» در هر روزی و در هر جبههای، همان حاجقاسم جبههی کربلای ۵ است! و هنوز هم این بسیجی است که دل به دریای بازار میزند تا به هزینهی طعنه شنیدن از منافقین، مردم را با دردشان تنها نگذارد! این روزها میدیدم که تیر گروهک بدکاره، چه نانجیب، چشم حاجحسین یکتا را نشانه گرفته! فحش پشت فحش! دروغ پشت دروغ! لیکن چه باک؟! تو بگذار چشم همچنان بینای حاجحسین، کور کند و عصبانی کند منافقین را! قدرمسلم، خدا از فتنههای تیر، بالاتر است! این همان خدایی است که در مسجدی به نام «ابوذر» و دقیقا در همین ماه «تیر» نگه داشت آن دستی را که باید! حاشا که با جراحت، دست از کار بیفتد! و با زخم، چشم از دیدهبانی! و با شهادت، بهشتی از بتشکنی! هنوز هم «ای آمریکا! از ملت ما عصبانی باش و از این عصبانیت، بمیر!»