روز موعود فرا رسید، همه بزرگترهای فامیل در خانه عروس جمع شدند اما او که باید حتما در این مجلس شرکت می داشت، در بوشهر در حال آماده باش بود و اجازه حضور نداشت و ناچار مراسم بدون حضورش برگزار شد.
... دو سال با نامه نوشتن های میان اسد و بانو گذشت و فرمانده پایگاه شرایطی را فراهم آورده بود تا ماموریت ها را به متاهل ها بسپارد و آنان را راهی شهرشان کند تا دیداری با خانواده هایشان تازه کنند و اسد هر بار اینگونه به تهران می آمد و مرهمی بر زخم دوری و نبودن هایش می گذاشت و باز راهی می شد.22 شهریور 52 برای عقد انتخاب و اتاق عقد در خانه مادر عروس تدارک دیده شد و بانو را برای آماده کردن به خانه خواهرش بردند. اسد و دایی راهی شدند تا عروس را بازگردانند که باید نیم ساعتی معطل می شدند و اسد که هیچ گاه نمی توانست بیکار بنشیند تصمیم می گیرد در این نیم ساعت به دایی رانندگی یاد بدهد که برخورد با درخت باعث تورفتگی ماشین می شود اما باز هم عروس را سوار بر همان ماشینی که حالا اوراق شده بود، می کنند و راه می افتند که ناگهان ماشین خراب می شود و وسط اتوبان می ایستد.
آن روزها تاکسی های تهران نارنجی رنگ بودند و اسد بلافاصله یک تاکسی می گیرد و عروس و برادرش را سوار آن می کند و خود نیز به سمت تعمیرگاه می رود.
از طرفی عاقد برای رفتن عجله داشت که دیدند تاکسی با دیدن مهمانان جلوی در، بوق زنان از راه رسید. عروس را بر سر سفره نشاندند و عاقد گفت که بگذارید بله را از عروس خانم بگیریم، بله آقا داماد باشد برای بعد و باز هم در مهمترین لحظه زندگی جای اسد خالی بود.
منبع: جماران