یک- فحاشی زشت به خانم سحر قریشی- آنهم تنها به خاطر یک ابراز نظر!- بیش از پیش ثابت کرد که برای جماعت منورالفکر، حتی حزباللهی بودن هم خیلی ملاک عقدهگشاییشان نیست! کافی است تو با هر ظاهر و باطنی، حرفی خلاف عقاید آنها بزنی تا چنان به باد ناسزا بگیرندت که آدمی حتی از خواندن سرسری فحشهایشان هم شرم کند! پس خیلی مهم نیست تو سحر قریشی باشی یا یک خانم بسیجی، مانتویی باشی یا چادری، تتلو باشی یا وحید یامینپور، خالکوبی داشته باشی یا محاسن؛ کافی است درست یا نادرست، حرفی بزنی که منورالفکرها را خوش نیاید! همینطور فحشی است که دشت میکنی و ناسزایی است که میشنوی! نقد هم نمیکنندها! فقط فحش! تنها ناسزا! یعنی غالبا توهین! و اکثرا اهانت! نه! من از هیچ شعاری، اندازهی این شعار مرگ بر دیکتاتور، خوشم نمیآید!
دو- معتقدم؛ «زنان علیه زنان» واقعا مصداق دارد اما مصداقش، قطعا آن نیست که زنی بردارد بگوید؛ «من بنا به این تجربه و آن دلیل، تمایلی به حضور در استادیومی ندارم که محیطش- صرفنظر از جو مذکرانه!- سرشار از فحش و الفاظ رکیک است!» آری! تجلی زنان علیه زنان در آن ورزشگاه متعلق به بانوان است که میبینی؛ تیم ملی والیبال زنان ما مشغول مسابقه با حریف است و سکوها، به شدت هر چه تمامتر، خالی از تماشاگر زن، اما سلبریتی مؤنث ما، دایهی مهربانتر از مادر شده برای ورزشهای مردانه! و حسرت طواف، دور دروازهی علیرضا بیرانوند را دارد!
سه- البته بعضی سلبریتیهای مثلا خانم(!) را باید درک کرد! نیست که با فرزند یکی از اعضای دولت سابق، ازدواج کردهاند و نیست که دولت مدنظر، حتی مقصر اصلی افزایش سوراخ لایهی اوزون است، لاجرم قهرمان قصهی ما(!) چارهای ندارد الا آنکه یکجوری دل منورالفکرها را به دست آورد! همان منورالفکرهایی که شگفتا! سر همان ازدواج کذایی هم، وصلتها کردند با پدر و برادر سلبریتی مذکوره!
چهار- سلبریتیها باید نان ۲ چیز را بخورند؛ یا بازی یا قیافه! و اگر فاقد این هر ۲ باشند، بنا میکنند سرویس دادن به منورالفکرها، بلکه جماعت، همچنان «سلبریتی» صدایشان کنند! اینکه میبینی طرف، دربارهی همه چیز، نظر غلط میدهد، یعنی دارد سرویس میدهد به منورالفکرها، تا مبادا مدال سلبریتی بودن را از گردن او درآورند! عاقبت، این هم نوعی باج دادن است دیگر!