آشناییاش با آقای مجری به سالهای جوانی بازمی گشت. نخستین بار او را در دانشکده محل تحصیلش دیده بود. برنامههای جمعی دانشکده و برخی کلاسهای مشترک باعث آشنایی بیشتر آنها شده بود؛ تا آنکه یکی از دوستان مشترک موضوع علاقهمندی آقای مجری را به میان کشید. اما دختر جوان تصمیمی برای ازدواج نداشت و ترجیح میداد بعد از تحصیل به این موضوع فکر کند. ولی اطرافیان و دخترهای فامیل آنقدر از اخلاق خوب آقای مجری و درآمد افسانهای هنرمندان و قدم زدن روی فرش قرمز برایش حرف زدند که راضی شد موضوع را با پدرش در میان بگذارد. با این حال پدرش که فردی اهل مطالعه و دارای تجربه بود از سختیهای زندگی با آدمهای مشهور گفت و تصمیم نهایی را برعهده دخترش گذاشت. چند ماه بعد در حالی که هیچ یک از آنها هنوز فارغالتحصیل نشده بودند پای سفره عقد نشستند و زندگی مشترکشان را شروع کردند. مهریهای که خانواده عروس پیشنهاد دادند 300 سکه طلا بود، اما آقای مجری آن را به 500 سکه افزایش داد.
اما شیرینی جشن عروسی و وعده آن سکهها از همان شبهای اول زندگی بر دختر جوان تلخ شد؛ چرا که آقای مجری به بهانهای قهر کرد و تا دو روز با همسرش حرف نزد. با این وضع عروس جوان دست به کار شد تا ضمن عذرخواهی موضوع را فیصله دهد. آن روز مسأله حل شد، اما چند روز بعد بهانهای دیگر پیدا شد تا آقای داماد به قهرهایش ادامه دهد. این روال همچنان ادامه داشت تا اینکه عروس جوان بتدریج متوجه شد همسرش بشدت زودرنج، بهانه گیر و کم حوصله است. برای همین تا میتوانست مراعات حالش را میکرد که اختلافی پیش نیاید. اما باز هم مسائل و مشکلات میان آنها تمامی نداشت. زن میانسال گفت: «آقای مجری نه تنها به من بیتوجه بود، بلکه آنقدر در کار و روابط خصوصیاش غرق بود که به زندگی خانوادگیاش هیچ توجهی نمیکرد. در سال دوم زندگی مشترک مشکلاتمان بیشتر شد و خرجی ندادن هم به دیگرمشکلات اضافه شد. با این شرایط آقای مجری اجازه کار کردن و معاشرت با فامیلها را هم برایم ممنوع کرده بود؛ ولی هر گاه که روی صحنه میرفت یا میکروفنی پیدا میکرد از حقوق زنان و همسران سخن میگفت.! و...
زن دل شکسته به یاد آورد که نخستین بار در همان روزهای سال سوم زندگی مشترکش قهر کرده و دادخواست طلاق داده، اما خیلی زود از کارش پشیمان شده بود.آن موقع همسرش اجازه ملاقات فرزند شش ماههشان را به او نمی داد تا اینکه خانوادهها وساطت کردند تا با گرفتن مهریهاش به خانه برگردد و اگر مشکلاتشان دوباره شروع شد دادخواستش را پیگیری کند.
زن سیاه بخت گفت: « وقتی به خانه برگشتم و بار دیگر فرزندم را در بغل گرفتم به خودم قول دادم تا بزرگ شدنش سختیها را به جان بخرم و دم برنیاورم. تا سه سال پیش همه مشکلات قدیمی مثل بیاحترامی، تحقیر و... همچنان میان من و شوهرم وجود داشت تا اینکه فرزندمان در یکی از دانشگاههای معتبر پذیرفته شد. در همان روزها مشاجرهای سخت میان ما درگرفت که همسرم همچون گذشته دست به روی من بلند کرد و در این درگیری بشدت مجروح شدم. شکایتم از آقای مجری باعث شد که رابطه مان برای همیشه قطع شود و بعد از سالها دوباره پا در دادگاههای مختلف گذاشتم.»
حالا همسر مجری سرشناس در میانسالی راهی دادگاه شده تا شاید بتواند حق و حقوق از دست رفتهاش را از همسرش پس بگیرد.
وقتی وارد شعبه 276 شد، قاضی او را شناخت و پس ازمقدمهای کوتاه گفت: «با توجه به اینکه شما سالها پیش مهریه تان را دریافت کرده اید، تنها نفقه و اجرت المثل زندگی 20 ساله به شما تعلق میگیرد. براساس نظر کارشناس هم میزان اجرت المثل - اجرت زحمت کار کردن در منزل همسر- حدود 40 میلیون تومان اعلام شده که در صورت پرداخت نشدن از سوی شوهرتان باید اموالی از او معرفی کنید تا توقیف شود...»
زن ناگهان حرف قاضی را قطع کرد و گفت: «من بابت مهریه یک خانه در همان سالها دریافت کردم که در اجاره است. گرچه اجاره آن هم هرگز به دست خودم نرسیده؛ اما در مورد اموال همسرم باید بگویم فقط یکی از خانههای او حدود یک میلیارد تومان ارزش دارد.»
قاضی دوباره گفت: «اشکالی ندارد مشخصات همان ملک را به طور مستند به دادگاه معرفی کنید تا برای کارشناسی بفرستیم.»
چند دقیقه بعد زن از دادگاه خارج شد تا به دنبال تقدیرش برود. برای او 20 سال زندگی با یک مجری مشهور نه تنها لطفی نداشت، بلکه خاطراتی تلخ در ذهنش باقی گذاشته بود ویک دنیا غم وحسرت و...