به گزارش سرویس سیاسی پایگاه 598، در برخورد با دشمن و حوزه تحت سیاست گذاری وی، نباید خوشبین بود؛ بلکه باید تدابیر دشمنانه که اقتضای هویت دشمن است را در نظر داشت و چنین کاری «سوء ظن» مذمت شده نیست؛ بلکه قاعده عقلی مسلم است: «دفع خطر احتمالی عقلاً واجب است». بنابراین عادی تحلیل کردن فوت وی، غیرعادی ترین و غیر اخلاقی ترین کار است. ما یکی از معقول ترین احتمالات مرگ خانم میرزاخانی که در انتظار برخی دیگر نیز هست، بررسی می کنیم؛ سینه سپر کردن و سرطان سینه گرفتن!
«علوم شناختی» و هندسه ریمانیعلوم شناختی در پی کشف سازوکار تصمیم گیری و عملکرد درونی انسان، برای مدیریت اراده و تصمیم انسان با سوء استفاده از عناصر درونی و جایگزین کردن عناصر نفوذی است. علوم شناختی از دانش های گوناگونی مثل هوش مصنوعی، روان شناسی، علوم اعتقادی، شیمی، فیزیک و به ویژه نسبیت اینشتین، مکاترونیک و ... سوء استفاده می کند. بزرگترین پروژه علمی آمریکا و صهیونیزم، پروژه علوم شناختی است که نیازمند بزرگترین مغزهای دنیا است.
اما مهمترین محور کاری آن، الکترو مغناطیس است و مهمترین ابزار آن هندسه خمینه نااقلیدسی، از جمله هندسه ریمانی است. ریمونیست ها، واقعاً مهارت شگفت انگیزی در کشف حقیقت از لا به لای حلقه های سردر گم جهان دارند. من میرزاخانی را از نزدیک ندیدم ولی احتمال اینکه کنجکاوی او بیش از هوش وی بوده است، جدی است و این یعنی جدی بودن قتل.
تحمیق بزرگ: خدمت به علم و انسانیت!ما در جهان پیچیده ای هستیم که با زور بازو و منطق نمیچرخد، بلکه با سیاست ورزی و ابزار قدرت نظامی می چرخد و نقش فناوری و صنعت در مدیریت تقریباً تعیین کننده است و هر کشوری می کوشد دانش و فناوری به دست آورده را در راستای سیاست خود مدیریت کند و چیزی به اسم چرخه آزاد دانش، جاهلانه ترین تصور است. دانش در خدمت سیاست است و چیزی به نام «خدمت به دانش» بدون خدمت به سیاستمداران طراح چرخه تحقیقات در راستای اهداف کشورشان، معنا ندارد. هژمونی سیاسی، وابسته به هژمونی نظامی است و هژمونی نظامی وابسته به هژمونی صنعتی و فناوری است و این دو، وابسته به هژمونی بر مغزهای تیزتر است.
عصر استعمار مغز انسان هایی که هوش شان بیش از عقل شان است!مغزهای یک کشور مثل آمریکا برای تولید دانش، فناوری و تولید ابزارهای ایجاد سلطه بر همه جهان کافی نیست؛ چنان که منابع انرژی آنان هم برای مدیریت همه جهان کافی نیست؛ نفت را از عربستان باج می گیرند و مغز را از کشورهای دیگر به سرقت می برند. مغز انسان هایی که هوش شان، بیش از عقل شان است. هوش برای شناخت مجهول است و عقل برای شناخت مطلوب است. آیا کشف هر مجهولی، مطلوب ما و اهداف ما است؟ آیا کشف مجهولاتی که دشمن ما را تقویت می کند، مطلوب است؟ کسی که هوشش بیش از عقلش باشد، اسیر عقل منفصل و سیاستگذاری دیگران می شود؛ دیگرانی که می توانند از قدیس تا ابلیس طیف بخورند!
قوی ترین کشور، نیازمند قوی ترین مغزها برای تولید قویترین فناوری و ابزار قدرتبرای قوی ترین بودن در جهان، باید قوی ترین فناوری ها و صنعت های جهان را داشت و قوی ترین فناوری ها و صنایع، از قوی ترین مغزهای جهان بر می آید و صاحبان این مغزها، تحت مدیریت استراتژیک آمریکا و صهیونیزم، همه هویت خود را در تلاشی آتشین و جاهلانه، سلول «خاکستر»ی می کنند و در لذتی موهوم، آتش عشق آنان به «علم!» آتش جنگ را در جهان تداوم می بخشند. سوخت آتش جنگ جهانی اول و دوم، همان سوخت و ساز سلول های خاکستری انسان هایی بود که هوششان بیش از عقل شان بود: «وقودها الناس»
باهوش هایی که ابزار نظام استکبارندآیا کشتگان هیروشیما از اینشتین می گذرند؟ آیا قربانیان دینامیت، حاضرند جایزه صلح به آلفرد «نوبل» کاشف و ثروت اندوز دینامیت، بدهند؟ «نوبلیزم» چیزی است که قاعدتاً به کسانی می دهند که هویت شان خدمت استراتژیک به نظام شیطانی استکبار و جنگ افروزی بوده است و ممکن است مثل خود نوبل، مثلا پشیمان شده باشند. از این منظر، خود نوبل، کاشف دینامیت و اینشتین شایسته ترین دریافت کنندگان جایزه صلح نوبل بوده اند.
المپیاد آشکارترین نقض امنیت ملی و «پدافند غیرعامل»پدافند غیر عامل در پی پراکنش و نهفتش ثروت هایی است که در معرض تخریب یا سرقت از سوی دشمن است. یکی از بزرگترین ثروتهای هر کشوری، مغزهای پرهوشی است که از هر یک میلیون نفر، یک نفر دارای آن است. آیا این یک نفر، ثروت ملی و برآیند محیط خود است یا خودش مغز خودش را آفریده است؟ از این گذشته، چرا به جای پدافند غیرعامل، این مغزها را در المپیادها غربال می کنیم و در معرض تخریب و ترور یا سرقت و فریب دشمنان قرار می دهیم؟
این مغزها که هوششان بیش از عقل شان است، به بیرون فریفته و مکیده می شوند ولی بازگشت شان، تنها، «به سوی خداوند است: انا لله و انا الیه راجعون»؛ مگر اینکه یا استحمار شوند یا عالمانه، عامل استعمار و قتل عام مردم جهان و انسانیت و شرف به دست آمریکا و انگلیس و صهیونیزم باشند؛ مثلث برمودای «استحمار، مقتول، قاتل» سرنوشت خادمان بزرگ به «تکنوترور» در کشور شیطان بزرگ است. چنین نیست که هوش زیاد، فقط شهرت و کار و رفاه برای کسی بیاورد و مسؤولیت ویرانی های برامده از کشف معادلات آنان، بر گردن عاملان مباشر قتل باشد.
عامل جوانمرگی گل های مریم؟به احتمال زیاد، مریم داستان ما، نمی خواست به سرنوشت اینشتین یا نوبل گره بخورد،
او نه استحمار شد، نه حاضر شد در چرخه استعمار انسانیت و شرف از سوی دولت امریکا، علم و فناوری تولید کند. احتمالا مریم تیزهوش ما، قربانی سرطان «کنجکاوی» خود شده باشد.اکثر تیزهاشان خارجی که وارد غرب و به ویژه امریکا می شوند، در ظاهر بر روی معادلات شبیه سازی شده مکانیک و هندسه و مکاترونیک و ... کار می کنند؛ اما در واقع رؤسای مؤسسه پژوهشی آنان هم، با یک واسطه عمله یک شرکت صهیونیستی یا آمریکایی در حوزه مطالعات تکنوترور یا علوم شناختی است.
آنان خوشحالند که شغلی، شهرتی، یا موفقیت علمی یافته اند؛ اما اگر «کنجکاو» بشوند و به زنجیره معادلاتی که حل می کنند، توجه کنند، ابتدا قدری تأمل می کنند و اگر کنجکاوی خود را ادامه بدهند، شک می کنند و در ادامه، به خوبی به چینش صوری و رد گم کنی معادلات و مساله های علمی شان پی می برند.
در این حال علائمی بروز می کند که نشان می دهد، محقق به چیزهای پی برده است و مافوق ویژه گروه تکنوترور، دست به کار می شود تا با رساندن پروژه اختصاصی این فرد یا نابغه به نقطه مطلوب، محقق یاد شده هم به نقطه مطلوب آنان برسد؛ زیرا فاش شدن یا فراری شدن فرد شکزده و کنجکاو و بسیار باهوش از چرخه استحماری استعمارگران مغزها، بسیار خطرناک است. بی شک بین مرگ این چرخه و آن پژوهشگر، باید یکی را انتخاب کنند. مریم میرزاخانی احتمالا سرطان کنجکاوی گرفته بود.شاید به آمریکا رفتن دست ما باشد، اما از آمریکا خارج شدن، دست ما نیست؛ یا از انسانیت خارج می شوید یا حیات! مریم، انسان مرد! زن بود و مرد مرد! اما آیا شورای عالی امنیت ملی ایران و نیز مراکز ضد تروریزم ایران رسالت خود را در پیشگیری و روشنگری و پیگیری انجام، مردانه انجام داده اند؟
* ع. ا. متخصص ضد طراحی علوم شناختی