روزنامه کیهان امروز پنج شنبه 4/12/90 در صفحه پاورقی نوشت: عزت الله فولادوند سخنرانی خود را با عنوان «مفهوم شر در فلسفه هانا آرنت» به بازخوانی ماجرای هولوکاست و بررسی عملکرد آدلف آیشمان، رییس سازمان امنیت آلمان نازی و یکی از روسای اردوگاه های یهودیان، اختصاص داد تا ابتدا از «رژیم صهیونیستی» چهره یک «نظام خشونت پرهیز» را نزد مخاطبانش بیافریند:
به رغم حذف مجازات «اعدام» از قوانین کیفری «اسرائیل»، آیشمان عاقبت چند دقیقه پس از نیمه شب اول ژوئن 1962 در زندان به دار آویخته شد. او تنها کسی بود که در اسرائیل به مجازات اعدام رسید. آنچه افرادی مثل آیشمان را به افرادی آدمکش و ویرانگر تبدیل می کند، همین عجز از تفکر است. از نشانه های این افراد، زبان و بیانشان است. به جای فکر، در مغزشان مشتی عقاید تقلیدی، ایدئولوژی و پیشداوری جا گرفته و این عقاید قالبی، مانع تفکر اصیل می شود.136
هدف فولادوند القاء این معنا بود که یک «نظام ایدئولوژیک» برپایه عقاید و آرمان های فرابشری شکل گرفته است تا زمینه ساز پیدایش «آرمانشهر» باشد. این نظام، ناگزیر به بازتولید شخصیت های جنایتکاری مثل آیشمان و رژیم هایی چون نازی ها می انجامد.137 سخنان فولادوند پر از ارجاعات پیدا و پنهان به ایران بود و می خواست ذهن مخاطبان را به مقایسه تطبیقی جمهوری اسلامی با رژیم هیتلری وادارد، چون براساس سند رسمی آکادمی علوم سیاسی آمریکا «نظام مذهبی ایران شری بدتر از رژیم آلمان نازی» است و «علم سیاست دموکراتیک» علمی است برای براندازی رژیم های شرور مانند ایران.138 خط تبلیغاتی روشنفکران سکولار پس از نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران نیز حول و حوش چنین مقایسه تطبیقی ای می گشت. نخستین بار در مرداد 1384 رامین جهانبگلو در فستیوال تابستانی دفتر تحکیم وحدت باب بحث پیرامون کارکردهای مشابه جمهوری اسلامی و رژیم نازی را گشود139 و ناصر فکوهی نیز در روزنامه سرمایه آن را ادامه داد.140 عزت الله فولادوند هم از رهگذر همین فرضیه آمریکایی و ضمن یک شبیه سازی نمادین می گفت «وقتی جامعه بقای خود را در حفظ آن عادات و رسوم و آداب (ایدئولوژی) می بیند، شهروندان را تشویق به تفکر مستقل نمی کند. [ در یک نظام ایدئولوژیک] شهروند خوب کسی است که از مجموعه ای از رسوم و عادات که به نام اخلاق معرفی شده، پیروی کند.»141 بنابراین وقتی یک انقلاب، ایدئولوژی جدیدی را همراه خود می آورد، «شهروند خوب باید بی چون و چرا پیرو اخلاق جدید شود.»142 این شهروندان «آلت دست شر و همرنگان با جماعت و افرادی مبتذل اند.»143 از دل آنان جنایتکارانی مانند آدلف آیشمان بیرون می آید، اما «دگراندیشان، ناسازگاران با عقاید ایدئولوژیک قالبی و کسانی که همرنگ جماعت نمی شدند، از مشارکت در نظام اخلاقی نوظهور سرباز زدند.»144
در همین نقطه، مفهوم «نافرمانی مدنی برای مشروعیت زدایی» از نظام متولد می گردد. به روایت عزت الله فولادوند، غیر از دگراندیشان و روشنفکران بقیه شهروندان «آلت شر» هستند، زیرا «با رژیم هماهنگ شدند و همگی باید در جایگاه متهمان بنشینند.»145 یعنی، «اکثریت» شهروندانی که یک انقلاب را پذیرفتند (فارغ از اینکه انقلابی بودند یا نه) افرادی مبتذل، آلت شر و متهم به جنایت هستند؛ فقط به این دلیل که از «اقلیت» روشنفکران لیبرال و ناسازگار با این نظام اخلاقی نوظهور پیروی نکردند! در واقع، فولادوند نسخه سیاسی جیمز برنهام، پدر تئوریک بزرگ ترین عملیات جاسوسی قرن بیستم در عرصه علوم انسانی و روشنفکری (عملیات PSB ) را یادآوری می کرد. خاستگاه این سیاست، حکومت مطلق «گروه نخبه روشنفکران» - موسوم به طبقه اربابان اندیشه- بر اذهان عمومی بود (حکومت اقلیت نخبگان بر اکثریت عوام) و هدفش، «نابودی تمام الگوهای رایج اعتقادی جهان به نفع ایدئولوژی لیبرالیسم» تعریف شد.146
اکنون برای «براندازی» یک نظام ایدئولوژیک و نابودی الگوهای اعتقادی اش، چه راهی پیش پای شهروندان خطاکاری است که به رژیم برآمده از «انقلاب اخلاقی» مشروعیت دادند؟ در واقع، آنان چگونه باید «جنایت علیه روشنفکران سکولار» و «اشتباه تاریخی» خود را جبران کنند؟ فولادوند برای گریز از این وضعیت، کتابی از آرنت را تبلیغ می کرد که CIA شش ماه قبل تر و همزمان با سالگرد سلسله کودتاهای مخملی اروپای شرقی، نسخه فارسی آن را با مقدمه لادن برومند به عنوان دستورالعمل «مبارزه مدنی» در ایران انتشار داد؛147 کتاب مسئولیت شخصی در رژیم های دیکتاتوری:
این کتاب دومین متن از مجموعه ای است که به مناسبت روز جهانی ضدفاشیسم و سالروز سقوط دیوار برلین (فروپاشی اروپای شرقی) در اختیار خوانندگان قرار می گیرد. از بیستمین سالگرد انقلاب اسلامی (1377) تا به امروز (1385)، هر روز برگی به تاریخ ایران افزوده شده که عنوانش «اشتباه کردیم» بوده است. اما اگر گامی به پیش نگذاشته و از خود نپرسیم «چرا و چه شد که اشتباه کردیم؟» تکرار این اقرار به خودی خود راه گشا نخواهد بود. در رابطه با چنین پرسشی است که می توان از اندیشه های «هانا آرنت» یاری گرفت، که در پی پاسخ به پرسشی مشابه مطرح شده است.148
سخنرانی فولادوند با تحلیل کتاب آرنت به پایان رسید. او تاکید کرد که برای رهایی از قید یک رژیم توتالیتر «از نظر اخلاقی باید خیر را از شر تشخیص دهیم» و سپس بپرسیم «چرا متهم (شهروند غیرروشنفکر و حامی رژیم) به خدمت این دستگاه درآمد؟» مفهوم «خیر و شر» در تفکر سکولار همان مفهومی است که ساموئل هانتینگتون با ارائه رساله راهبردی علم سیاست و اصلاحات سیاسی آن را شرح و بسط داد؛ عمل خیر یعنی «اصلاحات ترقی خواهانه آمریکایی به عنوان هدف بنیادین علم سیاست دموکراتیک برای فروپاشی حکومت های توتالیتر و شرور»149 که اصلاح طلبان آن را به عنوان یگانه الگوی «گذار به دموکراسی» برگزیدند.
خشایار دیهیمی150 از ابتدای مراسم «شب هانا آرنت» در تالار بتهوون خانه هنرمندان ایران حضور داشت و پس از عزت الله فولادوند به پشت تریبون رفت تا از «شست وشوی مغزی در رژیم های وحشت» بگوید. او بدون مقدمه چینی گفت باید ببینیم در کدام جوامع و در چه شرایطی جنایتکارانی مثل آیشمان تولید می شوند و «مسئولیت جمعی» ما در این موقعیت چیست؟» سپس دیهیمی ادعا کرد که «چنین تهدیدهایی در جامعه ما» در حال افزایش است و به توصیف نظام سیاسی ایران از منظر هانا آرنت پرداخت.151 نقطه آغاز توصیفش، انکار ظریف نقش دین و عرفان در سیاست ورزی بود و نتیجه گرفت «آنها که در جست وجوی چیزی ماوراء این جهان مشترک انسانی هستند، راه را برای از میان بردن همبستگی انسانی هموار می کنند.»152 نگاه ماوراءطبیعی به سیاست، از منظر دیهیمی نقطه زایش توتالیتاریسم و خودکامگی است، چون منجر به پیدایش یک «ایدئولوژی» می شود و می خواهد به تبیین هستی و تاریخ بپردازد. از دل ایدئولوژی هم «حکومت وحشت مطلق» درمی آید.
دقیقاً در همین نقطه، همه ابهام ها زاده می شود. چرا باید پذیرفت که هر ایدئولوژی ای ناگزیر به وحشت مطلق می انجامد؟ آیا چون کمونیسم، نازیسم و لیبرالیسم در تجربه تاریخی خود به نظامی گری (میلیتاریسم) و خشونت ورزی راه برده اند، دیگر ایدئولوژی ها و مکاتب نیز الزاماً چنین مسیری را خواهند پیمود؟ آیا جنس ایدئولوژی ها و شیوه تبیین آن ها از هستی، سبب تفاوت در کارکردشان نمی شود؟ دیهیمی به هیچ کدام از این پرسش ها پاسخ نمی دهد و به آسانی از کنارشان می گذرد، زیرا جوابی ندارد. وانگهی، برمبنای استقراء که در علم مدرن فاقد اعتبار است، نظریه خود را ارائه می کند و می گوید:
«حکومت توتالیتر» در همه جا از «توده مردم» حرف می زند: توده مردم چنین می خواهند، توده مردم چنین می گویند؛ با آن عنصر ایدئولوژیکی که پیشاپیش به این توده مردم، به این کل نامعلوم، آرزوهای دروغ القاء کرده است. خواسته ها و مطالباتی که مطالبات آن ها نیست، مطالبات واقعی انسانی نیست، بلکه فقط به شکل شعار، به شکل یک «حق مسلم» که معلوم نیست کجاست و چیست، به آدم ها حقنه می شود. موقعی که حکومت توتالیتر ظاهر می شود، انسان ها از هم جدا می شوند. انسان های منزوی و تک افتاده، یک توده عظیمی که یک شعار را تکرار می کنند، اما کوچک ترین ارتباطی میانشان وجود ندارد. وقتی که سیل جمعیت راه می افتد، گویی بیانیه ای قرائت می شود، خواسته هایی گفته می شود، احسنتی گفته می شود. ولی این آدم ها واقعاً نمی دانند که با هم چه نسبتی دارند.153
عنصر مشترک تحلیل های فولادوند و دیهیمی «شورش روشنفکرانه» علیه خواست تاریخی یک ملت است. یک سرخوردگی کهنه گریبان سکولارها را چسبیده است، چون ایرانیان در انقلاب اسلامی هم به هویت روشنفکران غرب زده پشت کردند و هم آنان را از گردونه سیاست ورزی کنار نهادند. فولادوند غیر از عده قلیلی از روشنفکران، بقیه شهروندان را «آلت شر» و «گناهکار» نامید، چون به وضع موجود تن داده اند و دیهیمی نیز به همین راه رفت؛ اما چرا این طایفه از روشنفکران همواره رویاروی مردم ایستاده اند و از شکست های پیاپی درس نمی گیرند؟ یا شعور عبرت آموزی ندارند، یا از فهم تحولات تاریخی عاجزند. هر دو گزینه نشان از قواره ذهنی تنگ آنان برای درک جامعه شان دارد. محمد درخشش، وزیر فرهنگ کابینه علی امینی، در سال 1377 پاسخ تکان دهنده ای به دلایل بی اعتباری روشنفکران ایرانی می دهد. او که یکی از تئوریسین های اپوزیسیون برانداز و از جاسوسان برجسته CIA است، در فصلنامه مهرگان به بیان عقده های تاریخی آنان می پردازد و با اعترافات ناخواسته خود، باب یک نقد درون گروهی را می گشاید.154 درخشش، انقلاب اسلامی را «سنگ محکی برای اثبات بی اعتباری روشنفکران چپ و راست و میانه روی ملی در میان مردم» می داند:
«روشنفکران ایرانی» فقط در بین خودشان می لولند و به همین دلیل مستمعین سخنرانی های آنان فقط خودشانند و هیچ گاه اثری از شرکت «توده های مردم» در این محافل وجود نداشته است. روشنفکران ما هیچ گاه و در هیچ زمانی کوچک ترین پایگاهی در میان توده های مردم نداشته اند؛ زیرا آن ها همواره به صورت یک طبقه ممتاز و تافته جدا بافته، خرج خود را از خرج توده های مردم جدا ساخته اند. به همین دلیل آنچه می گویند و آنچه می نویسند در محدوده دید و افکار و تامین «منافع طبقاتی» خویش است و مشهورترین نوشته های نویسندگان به نام، کوچک ترین جاذبه ای برای توده مردم ندارد. مردم حتی معروف ترین نویسندگان و اهل قلم را نمی شناسند، زیرا در ایران اصولاً نویسنده مردمی وجود ندارد.155
حالا، چه کسی به ناحق از «توده مردم» دم می زند و به زور و تزویر خود را به جای «سخنگوی مردم» می نشاند؟ یک نظام متکی به مشروعیت توامان مردمی و الهی یا روشنفکرانی که حتی به اعتراف محمد درخشش نیز «از زندگی، دردها، رنج ها و عادات و رسوم توده ها بی اطلاع هستند.»156 برای همین، سرخوردگی تاریخی سکولارها گاه گاهی از لابه لای تزهایشان بیرون می زند و راهی جز فحاشی به شهروندان نمی یابند. تعارض تکان دهنده ای است؛ روشنفکرانی که خود را «سخنگوی مردم» و «وجدان جامعه» می دانند، به همان مردم و وجدان شان ناسزا می گویند! مردم پیشرو که روشنفکران واپسگرا را طرد کرده اند، نزد فولادوند و دیهیمی تبدیل به یک «کل نامعلوم» می شوند که با «آرزوهای دروغ» فریب خورده اند. شگفت انگیزتر اینکه وقتی برای حمایت از آرمان های انقلابی «سیل جمعیت به راه می افتد، کوچک ترین ارتباطی میانشان وجود ندارد و این آدم ها نمی دانند که با هم چه نسبتی دارند.« در نگاه آنان همه مردم «آلت شر» خودکامگان هستند و جمهوری اسلامی نیز جز یک «حکومت وحشت مطلق» نیست؛ چون این نظام بر برپایه آموزه های امام خمینی(ره) اعتقاد دارد:
همه غربزدگی ها «ظلمت» است. این ها که توجه شان به غرب است و قبله شان غرب است، این ها در ظلمات فرو رفته اند و اولیایشان هم «طاغوت» است.157