کد خبر: ۴۲۰۴۵
زمان انتشار: ۱۴:۰۱     ۰۲ اسفند ۱۳۹۰
آويني فيلم: "شب" آخرين فيلمي است كه مرحوم خسرو شكيبايي در آن بازي كرده است. فيلم قبل از "هرشب تنهايي" ساخته شده است و اگر بداني كه كارگردان هر دوي آن ها رسول صدر عاملي است راحت تر درك مي كني كه چرا اسم هر دو فيلم "شب" دارد و در شب بازي شده و اينكه مشهد و امام رضا نقش اصلي را دارد.
رسول صدرعاملي كه يك روحاني زاده است به نظر مي خواهد علقه خود را به امام هشتم(ع) در اين فيلم براي اولين بار به تصوير بكشد. البته بعدها او هر شب تنهايي را نيز همينگونه پيش برد. بازي زيباي عزت الله انتظامي، خسرو شكيبايي و امين حيايي بر جذابيت بصري اين فيلم افزوده است.
در همان ابتدا محو گروهباني مي شوي كه به دست پيرمردي دستبند زده و او را ازميان اين كوچه هاي تاريك و سرد، از جلوي حجره ها و دكه ها به دنبال خود ميكشاند.
وقتي گروهبان ( امين حيايي) از گرم شدن با آتشي كه در يك پيت حلبي روشن شده نا اميد ميشود، به اصرار پيرمرد ( عزّت الله انتظامي ) كه حاضر نيست شب را تا صبح در خيابان به سر كند، به مهمان خانهٔ قديمي سيد ( خسرو شكيبايي) ميروند.
فيلم، داستان به صبح رسيدن اين شب زمستاني است و داستان اين ۳ نفر كه چطور سرنوشتشان تا صبح فردا به هم گره مي خورد.
گروهبان وظيفه شناس آرزوي داماد شدن دارد و هزار و يك اميد براي آينده و ترس از اينكه مبادا مسٔوليتش به خوبي به انجام نرسد. تمام هدفش تحويل پيرمرد خلافكار به پايگاه نيروي انتظامي در صبح فردا است. پيرمردي كه دكترش ميخوانند. پيرمردي كه سال هاي زندگي اش را در بند بوده و در زندان طبابت كردن آموخته، طبابت، بي مدرك پزشكي! با وجود حبس كشيدن هاي بسيار عادتش شده كه از قانون بگريزد، هنوز زير بار نمي رود و به دنبال فرصتيست تا فرار كند.
ديالوگ هاي فيلم را دوست داشتني است. لحن رك و راحت دكتر كه با دنيا ديدگي ش همراه است و كلام ساده و جوانانه گروهبان كه همراه با تندي و بدبيني است ، به دلم مي نشيند.
دكتر دلتنگ مادرش است و غمگين از اين كه دل پيرزن را شكسته وقتي به او گفته در مشهد است، كه بدون او به مشهد آمده و هيچ گاه مادرش را به پابوس امام رضا نبرده و به آرزوي ديرينش نرسانده است. مي خواهد هر طور شده آخرين خواستهٔ مادر را بر آورد و به نيابت از او امام رضا را زيارت كند.
سربازي كه حتي در چهار ديواري مهمان خانه سيد هم احساس نا امني مي كند و هر لحظه در هراس است كه مبادا مجرم از چنگش بگريزد، هرگز حاضر نيست پيرمرد را با خود به ازدحام حرم ببرد. نيمه هاي شب گروهبان از دل درد به خود مي پيچد و دكتر و سيد به ناچار او را با خود به درمانگاه محل مي برند. وقتي كه گروهبان بد اقبال به زير سرم ميرود،تن به سپردن اين بار سنگين به سيد مي دهد.
سادگي و صميميت فيلم به دل مي نشيند. صميميت سيد، پيرمرد فرتوتي كه زير بار مشكلات شكسته است و تاوان گذشته هاي نه چندان پاك خود را پس ميدهد و به قول خودش گردنش پيش هر كس و نا كسي خم شده است... به خاطر همين گذشته است شايد كه او بيش از هركس دكتر را ميفهمد و به او اطمينان مي كند.
و سادگي پيرزني دهاتي كه شوهرش در همان درمانگاه بستري است... و چه صميمانه درد دل مي كند : " اي كاش كسي بود كه مرا به زيارت ببرد"
تعليق صحنهٔ حرم اما خيلي زياد است و سرعت فيلم را كند مي كند و شايد بيننده را خسته! صدا بر داري و نور پردازي هم ضعيف است. جايي در صحنهٔ حرم فكر مي كنم روز شده ولي سكانس بعدي دوباره شب است!
زيباترين صحنهٔ فيلم از نظر من صحنهٔ آخر است. صحنهٔ گره خوردن نگاه دكتر و گروهبان. وقتي دكتر خبر دار ميشود كه مادرش از دست رفته بي پناه و تنها بر سكويي مي نشيند . درماندگي از نگاه خيره اش به صحن حرم مي بارد و چه هنرمندانه نقش آفريني مي كند عزّت الله انتظامي... به حرم بر ميگردد... گروهبان و سيد را مي بيند، نه فرار مي كند نه جلو ميرود.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها