به گزارش پایگاه 598 به نقل از فارس، عطاالله امیدوار متولد 1325 از بافت کرمان است، وی دیپلم خود را از دارالفنون تهران به دریافت کرد و در سال 1345 وارد دانشگاه تهران شد، در فروردین 1351 دوره فوق لیسانس دانشکده معماری را با درجه ممتاز به پایان رساند و تحصیلات عالی خود را در مقطع دکتری در فرانسه ادامه داد، وی در خصوص نقاشی، عکاسی و موسیقی فعالیتهای فراوانی داشته است، نمایشگاههایی از آثار او در ایران و پاریس به نمایش درآمده است، از جمله کارهای معماری او طراحی مرکز کنفرانس و همایشهای صدا و سیما، پاویون تشریفاتی مقبره امام در بهشت زهرا و کارهای فراوان دیگر است، همچنین امیدوار از دوستان شهید آوینی در دوره دانشگاه بوده است، وی خاطراتی را از فضای روحی و فکری آوینی قبل از انقلاب اسلامی دارد که شنیدنی است:
*ناگفتههای آن دوران را برای ما تشریح میکنید؟
-سال 45 وارد دانشگاه معماری و هنرهای زیبای دانشگاه تهران شدم، آن زمان نام دانشکده هنر بر سر زبانها بود و کسی که معماری میخواند احساس میکرد همه چیز را میداند،یعنی احساس میکرد خودش به تنهایی لئوناردو داوینچی است، البته این با آگاهی که در آن زمان در دانشگاهها به ما میدادند، خیلی غریب هم نبود، در آن دوره جریانهای جدیدی نیز در حال شکلگیری بود، مثل شعر نو، ترانهسرایی، نقاشی و مجسمهسازی مدرن و همه اینها براساس رفتوآمدهای نسل قبلی به فرنگ و مخصوصاً فرانسه شکل میگرفت، مثلاً شعرهای نو، عموماً ترجمهای از شعرهای فرانسه بود، مثلاً خود صادق هدایت به عنوان یک نویسنده کاملاً تحتتأثیر «کامو» یا هنرمندان فرانسوی دیگر بود.
ماجراهایی که در دانشکده هنر زیبا میگذشت
دورهای بود که نمایشگاههای نقاشی برای اولینبار ایجاد میشد یا مثلاً کارهای نقاشی آبستره برای اولین بار جلوی دانشگاه به نمایش در میآمد که پایه و اساس فرهنگی و اجتماعی نداشت و فقط هنر برای هنر بود یا مثلاً فعالیت مراکز فرهنگی سفارتخانهها رشد میکرد یا شبهای شعر برگزار میشد، از طرف دیگر چون آمریکا درگیر جنگ ویتنام بود، تبلیغات ضدجنگ از طرف روشنفکران فوقالعاده زیاد بود و در غرب آرامآرام مسأله هیپتنیزم را مطرح میکردند و در ایران نیز گرایشهایی به این موضوع پیدا شده بود و رشد میکرد که میدیدیم بسیاری از افراد درسخوانده مدیر و روشنفکر از جامعه و کار کناره میگرفتند و به طبیعت و محیط زیست پناه میآوردند.
مواد مخدر کاملاً رایج شده بود و در بین هنرمندان و روشنفکران و خصوصاً جوانان دانشگاهی به شکل عجیبی با استقبال روبهرو بود که به قول خودشان آدم را با فضای عجیب و غریبی روبهرو میکند و در این هنگام آثار ادبی خلق میکنند اما درباره سیستم دانشگاه باید بگویم که سیستمی بسیار کلاسیک و خیلی قرص و محکم و مرتب داشت. ما در دانشکده هنرهای زیبا رئیسی داشتیم به نام مهندس سیحون، مردی بود دیکتاتورمنش که اگر خطایی از دید خودش از دانشجویی میدید، شاید او را سالها از درس محروم میکرد، او آدمی فعال بود و از او حساب میبردند، بعد بین دانشجویان تحولاتی در دنیا پیدا شد که اولیاش در«می 1968» در فرانسه بود که دانشجویان خصوصاً دانشجویان هنر برخاستند و نسبت به سیستم خشک و خشن دانشگاه اعتراض کردند و اعتراضات بالا گرفت و با دولت فرانسه که رئیس جمهوری «دوگل» بود، به جنگ و گریز پرداختند تا بالاخره دولت مغلوب شد و عدهای از سیستم گذشته کناره گرفتند.
و عدهای دیگر یکسری نوپردازیها کردند و آرام و آرام این تب به تمام دانشگاههای دنیا سرایت کرد و به ایران هم رسید، در این حال دانشجویان دانشکده هنرهای زیبا نیز نسبت به سیستم گذشته سر ناسازگاری گذاشتند و اساتید جوان که فکرهای جدیدتری داشتند به صحنه آمدند و سیستم دانشکده گسسته شد و محیط باز شد.
از طرف دیگر فیلسوفانی در آمریکا و اروپا پیدا شدند که کتابهایشان به صورت درست یا نادرست ترجمه شد و جوانهای ما آنها را خواندند و فهمیده یا نافهمیده که قسمت اعظم آن هم نفهمیده بود، دنبالهروی این ترجمهها شدند، در موسیقی در هنرهای مختلف هم تحولاتی به وجود آمده بود، در موسیقی، بیتلها آمدند و آهنگهایی خواندند که همه جا صدای آنها شنیده میشد و مثلاً «جان لمون»آمد موسیقی اروپایی را با موسیقی شرق گره زد،که بالاخره در روشهای موسیقی سنتی ایران هم تغییراتی پیدا میشد و از سویی موسیقی مدرن وارد کشور میشد.
بعد نیز در ایران جشن هنر را راه انداختند که از بهترین و جدیدترین هنرمندان دنیا دعوت شدند و گروههای مختلفی آمدند و شرکت کردند، مثلاً در هنر تئاتر هنرمندان با تئاتر اروپا آشنا شدند و یکسری تئاترهای بکت، یونیسکو و...را اجرا کردند، بعد دوربینهای 8 و 16 وارد شد که همان زمان دانشکده خیلی تحتتأثیر سینمای موج نوی فرانسه بود و به همین دلیل خیلیها به سینما علاقه پیدا کردند و بعد فیلمهای تاریخ سینمای نو را به نمایش گذاشتند و بررسی میکردند که بیشتر تجربی بودند و به آن صورت، داستان نداشتند، خلاصه اینکه جوانان دانشگاه ما با چنین فضایی روبهرو شده بودند. حالا دانشکده هنرهای زیبا، مرکز گسترش و نشو و نمای این فضایی بودند که تشریح کردم.
آخرین آثار ادبی را میخواند/آخرین صفحات کلاسیک جاز و پاپ را میشناخت
در حوزههای سیاسی نیز در ایران گروههای سیاسی شکل گرفتند. از قبیل چریکهای فدایی خلق، مجاهدین و در این فضاها اساتیدی بودند که از دانشکدههای دیگر به دانشگاه ما میآمدند. یادم هست آن موقع جلال آل احمد آمد و در دانشکده صحبت کرد و عدهای از دانشجویان را بر ضد یکسری شاعران تحریک کرد. در علوم نیز علم سیبرنتیک ظهور کرده بود، زمانی بود که انسان به کره ماه رفت و جوانهای ما ناگهانی و نفهمیده میخواستند پرواز کنند و مثلاً ماه را کشف کنند و از سیبرنتیک سر دربیاورند، اما شما از عموم افرادی که در این فضاها بودند، کار سازندگی نمیدیدند و هیچ خروجی هم نداشتند.
حالا با این تفسیرهایی که از فضای آن دوران کردم، حالا وارد بحث اصلی میشوم که چگونه با آقای آوینی آشنا شدم، وقتی من وارد دانشگاه شدم، سال اول بودم و مثل سربازخانهها باید به سالهای بالاتر احترام میگذاشتیم، آوینی یک سال از من بالاتر بود، من در آتلیه مرحوم ریاحی که معماری ساختمان مجلس ملی قدیم کار ایشان است، کار میکردم و آوینی در طبقه پایین در آتلیه مهندس سیحون کار میکرد، من سال 45 وارد دانشگاه شدم و آوینی را در دانشگاه دیدم. جوانی بود بسیار زیبا چهره و خوشسیما، شیکپوش و خوشلباس، نسبت به دخترها مغرور و دقیقاً مد روز که آخرین آثار ادبی را میخواند و آخرین صفحات کلاسیک جاز و پاپ را میشناخت، ما در آن دوران آوینی را با نام کامران صدا میکردیم و میشناختیم.
سعی میکرد به حالتی صحبت کند که بیشتر اشارههای روشنفکری بود
البته من با آوینی دوست صمیمی نبودیم، اما خیلی از او دیده و شنیدهام، کامران آوینی و به تعبیر دیگر سیدمرتضی آوینی در آن دوره، آدمی کاملاً متأثر از فضای فرهنگی، اجتماعی و روحی بود که ترسیم کردم،اما شخصیتی کاملاً متفاوت در دانشگاه داشت، تفاوتهای او با آنچه شما امروز از او میشنوید و میشناسید کاملاً دیگرگونه بود، تیپی روشنفکرانه داشت و شدیداً به ادبیات و فلسفه علاقه داشت که اتفاقاً فکر میکنم دانشکده معماری هنرهای زیبا را اشتباه آمده بود، چرا که او در ادبیات و فلسفه نبوغی ویژه داشت، من هیچوقت از او کار هنر معماری، عکاسی و...ندیدم.
جوانی بود بسیار مودب، دوست داشتنی، خیلی زرنگ و باهوش، در دانشگاه هیچکس از او حرف بدی نشنیده است و با همه با احترام برخورد میکرد، یادم هست که در دانشگاه یک گروه همفکر درست کرده بود و همه را دور خودش جمع میکرد، عینک تیره میزد و سعی میکرد به حالتی صحبت کند که بیشتر اشارههای روشنفکری بود، بیشتر کتابهای شعر میخواند،یا آثار«هربرت مارکوزه» و «سیبرنتیک» و خیلی با آثار عربی آشنایی و ارتباط صمیمی داشت، خیلی مواقع در چمنزار دانشگاه با بعضی از دوستانش مینشست و شعر میخواندند و تبادلات شعری داشتند، از نزدیکترین دوستانش آقای امیر اردلان بود و خانم غزاله علیزاده و خانم شهرزاد بهشتی که بیشتر اینها نیز علاقهمند ادبیات و شعر بودند.
همیشه سعی میکرد در مسائل خودش مسأله را پیدا کند و بفهمد و خیلی هم مصمم و پیگیر بود، بچههایی که به او نزدیکتر بودند، میگفتند: شبی تا صبح در خانهشان با چند نفر از بچهها نشسته بودند برای اینکه حرکت سایه درختان را زیر نور ماه تماشا کنند تا به یک دریافت روشنفکرانه و شاعرانه برسند، آوینی خیلی عقائد ماورأ و تزها و تخیلات فضایی داشت که مثلاً پروژه بسیار تخیلیای را دو تا از دوستان ما که الان در آمریکا هستند پیگیری میکردند و آوینی قسمتهایی از این تز را نوشته است که اگر پیدا شود، یکی از بهترین اسناد درباره او خواهد بود، او در نوشتن، ید طولایی داشت و درباره مسائل، خوب مینوشت و اتفاقات هنری را خیلی خوب میفهمید. در مجموع شخصیتی متأثر از وضعیت موجود و متفاوت با فضای امروز و کاملاً با گرایشات مدرن داشت.
فقط با تیپهای هنری و ادبی ارتباط داشت
یکی از دوستان تعریف میکرد و میگفت پروژهای داشتیم که باید یک آرمی یا پوستری مثل یک تابلوی نقاشی طراحی میکردیم، آوینی دستش را در رنگ کرد و روی تابلوی سفید زد و بعد تابلو را وسط راه روی زمین کشید تا جلوی در کلاس و چند تا اثر دیگر هم روی آن گذاشت و به عنوان نقاشی مدرن آن را ارائه کرد؛ یعنی گرایشهای او کاملاً در فضاهایی اینگونه که البته متأثر از فضای دانشگاه هم بود، شکل میگرفت.
فقط با تیپهای هنری و ادبی ارتباط داشت تا بعدها که کمکم رو به فلسفه آورد و رگههای فلسفی او بیشتر شد که در آن زمان هم بیشتر روی فلسفه غرب کار میکرد، بعدها هم استادی بود به نام مرحوم دکتر احمد فردید که در فلسفه غرب آدم بسیار معتبری بود و خیلیها به کلاسهای او میرفتند و درس آموختند، من بعدها شنیدم که آوینی هم پیش او میرفته است و از شاگردان فردید بوده است.خلاصه آوینی دهه 40 قبل از انقلاب، اساساً با آنچه در انقلاب و با انقلاب یافته و شده، متفاوت است و مثلاً هیچوقت ما در او جنبه اعتراضی یا انتقادی ندیدیم.
آوینی را یک معجزه تمامعیار انقلاب اسلامی میدانم
*واقعاً این سیر تکاملی در او را چگونه میبینید و عوامل آن را چه میدانید؟
-البته من سال 51 فارغالتحصیل شدم و برای ادامه تحصیل به فرانسه رفتم، بعدها شنیدم که آوینی متحول شده و تغییرات فراوانی پیدا کرده است، او حقیقتاً متحوّل شد، من با جرأت میتوانم بگویم که یک هنرمند روشنفکر با گرایشهای کاملاً غربی بر اثر رویارویی با تحولات زمان و خصوصاً اندیشه انقلاب، تبدیل شد به یک انسان روشن و عمیق نسبت به انقلاب با گرایشهای فوقالعاده مذهبی و دینی برای مثل من که گذشته او را دیدهام این تنها و تنها میتواند یک معجزه باشد، من معتقدم که اگر انقلاب ایران چند معجزه داشته باشد، من آوینی را یک معجزه تمامعیار این انقلاب میدانم و تحول شگفتانگیزی که فکر میکنم بینظیر است. البته او در همان دوران هم روح سادهای نداشت و شخصیت پیچیدهای را میشد در همان دوران از او درک کرد و خوب تجربه کرد، همه چیز را خوب تجربه کرد و از خودش آدمی در اوج ساخت.
جسارت و هوش آوینی همراه با تجربههایش توانست او متحول سازد
*یعنی شما هم معتقدید که نقطه عطف این اوج در او با انقلاب اسلامی شکل گرفت؟
-دقیقاً! بله! انقلاب دقیقاً بر ضدّ آدمهایی مدل آوینی شد، این انقلاب، انقلاب بر ضد تیپ و تفکر و زندگی آوینی آن دوران بوده است و تنها کسانی میتوانستند به این اوج دست پیدا کنند که جرأت ایستادن در مقابل آن تفکر و تز را دارا بودند. من خودم یک آدم مذهبی بودم، نماز میخواندم و گرایشهای ملی داشتم، من زمانی که فرانسه بودم آرزویم بود که بیایم و همراه با انقلاب شهید شوم، واقعیتش را میگویم، من خودم اول انقلاب عاشق امام بودم، آوینی در همین فضا با جسارت ایستاد و شاید تنها کسی بود که در این انقلاب میتوانست در مقابل همه بایستد، چون اسرار همه را میدانست، آوینی، زیروبم گروهها و تیپهای مختلف مثل روشنفکرها، سیاسیون، نویسندهها و دیگران را میدانست، چون از دور و نزدیک با همه زیسته بود و کاملاً تجربه کرده بود.
از طرفی آدم باهوشی هم بود، پس جرأت و جسارت و هوش او همراه با تجربههایش توانست شخصیت متحول او را بسازد، چون ما کمتر آدمی را داریم که اطلاعات و تجربیاتش مثل او باشد، مثلاً یک روحانی که نمیداند هیپیها چهکار میکنند یا رسوم روشنفکری چیست یا «کوبریک» و«بکت» چه کسانی هستند، اما آوینی همه اینها را تجربه کرده بود و این بود که راهحلهای نقد و ایستادن در مقابل این فضاها را میشناخت و همین است که از او یک آدم روشن و قابل و باجرأت میسازد و جرأت او در فضاهای تربیتشده بسیج و جنگ شکل گرفت و این فضاها از او یک آدم پاکباخته ساخت، ولی آدمهایی مثل من با خودشان یکسری حساب و کتابهایی دارند که دیگر توانایی و جرأت مثل او را پیدا نمیکنند، او این حساب و کتابهای هنرمندانی مثل ما را نداشت، قطعاً آدمهای حرفهای بودند که آوینی به گردپای آنها هم نمیرسید، ولی او چیزی داشت که هیچیک از آنها نداشتند و فرق آوینی با همه در همین جاست.
آوینی با صداقت و در اوج رفت
*بعد از انقلاب هم رابطهای با آوینی داشتید؟
-بعدها که به ایران آمدم، یک برنامه مطالعاتی داشتم و فیلمهایی را از معماری اصفهان تهیه کرده بودم که قصد داشتم آنها را مونتاژ کنم، به من گفتند به حوزه هنری بروم و من برای کارم به آنجا مراجعه کردم، اول به من گفتند که کسی به نام سیدمرتضی آوینی آنجا مسئولیت دارد، اما من نمیشناختم این همان آوینی دانشکده است، بعد در یک ظهر تابستان بعد از نهار، مشغول مونتاژ بودم که آقایی وارد اتاق شد و همه با احترام به او سلام کردند و حاج آقا خطابش میکردند، وقتی برگشتم، چهرهاش دقیقاً او را به من شناساند، خود کامران بود، خیلی وقت بود که او با ما رفتوآمد نمیکرد و دوستان گذشتهاش نیز با او ارتباطی نداشتند، شاید چون تغییر کرده بود نمیخواست آن روزها تداعی شود، من جلو رفتم و سلام کردم و گفتم کامران من امیدوارم! سلام کرد و احوالپرسی، بعد هم یک روز در حیاط حوزه هنری داشت میرفت که باز جلویش را گرفتم و کمی گپ زدیم، یادم هست که او گفت: امیدوار تفکر من خیلی تغییر کرده است و به راه دیگری رفتهام، من هم او را تحسین کردم و گفتم: میدانم و حقیقتاً او در نظر من خیلی تحسینبرانگیز بود.
امروز هم که جرأت کردهام تا این حرفها را از گذشته بگویم، دلیلش این است که اخیراً نامه و نوشتهای را از او پیدا کردم که خودش به این فضاها اشاره کرده است و با جرأت،گذشتهاش را نفی نمیکند، این کار هر کسی نیست، واقعاجرأت میخواهد تا آدم واقعیت خودش را بنویسد، آن هم در فضای بعد از انقلاب، او صراحتاً نوشته است که تظاهرگرا بوده و هربرت مارکوزه را برای تظاهر دست میگرفته و بالاخره اینکه این راه را طی کرده است، امروز همین طی مسیر است که او را از خیلی از انقلابیها جدا میکند و اوست که میتواند نگاه بستهای به انقلاب یا جنگ نداشته باشد، چنانکه در روایت فتح دیدهام، روایت فتح او، نغمههای شاعرانه یک انسان طی مسیر کرده است، او با انقلاب راهش را پیدا کرد و قفس را شکست و بالاخره پرواز کرد، به نظر من او در اوج شهید شد، امروز کمتر میتوان آدمی را دید که مثل او مانده باشد، همه دروغگو میشوند، صداقت و راستیشان را از دست میدهند، یعنی اصولاً پست و مقام همین کشش را دارد، اما آوینی صادق ماند، همانگونه که خودش راهش را با جسارت پیدا کرده بود، با صداقت و در اوج رفت.
منبع: مجله «سوره اندیشه»، فروردین و اردیبهشت 1383