سرویس اندیشه دینی پایگاه 598/ کار در خانه امام زمان(عج) عالمی دارد. شیداتر از آن چیزی است که فکرش میکنید. یعنی وقتی فکر میکنی که اینجا محل تولد حصرت نور است ،دلت غنج میرود. اینکه فکر میکنی، اینجا در محضر پدر و مادر امام زمان هستی، حالت خوب میشود. امروز تقریباً کار خاصی انجامنشده است. گروه نجاری آمدهاند، یک گروه تصویربرداری دیگر هم آمدهاند. حاج محمود هم که به ایران رفته بود آمده است، با چند نیروی اجرایی حرفهای. حمید آزادگان هم آمده.
بعد از نماز مغرب وقتی داخل محوطه ضریح شدم، دیدم پیکرههای چوبی را بردهاند داخل . دورتادور ضریح روی زمین خواباندهاند تا نیم تجاری بهراحتی آنها را جاگذاری کنند. مهندس خوش نژاد هم مراحل کار را تا امروز برای گروه نجاری و حاج محمود توضیح میدهد. این ابتدای مرحلهای تعیینکننده از نصب ضریح است، یعنی همه دارند آماده میشوند تا پیکره چوبی را نصب کنند. پیکره چوبی درواقع تکیهگاه ضریح است. هم در شکلدهی به ضریح بسیار مؤثر است، هم در استحکام و مانایی ضریح. همهچیز باید با دقت شکل بگیرد.
مهندس تمام جزییات را میگوید. از تراز بودن زیرسازههایی که روی بتن آماده کردهاند برای حاج مهدی میگوید. باید منتظر باشیم تا بینیم این پیکره چوبی چه وقت قد علم میکند.
سجاد شادابی همیشگی را ندارد . معلوم است خسته است. تمامکار هماهنگیها با اوست . دیشب هم رفته تامرز مهران،نجارها و وسایلشان را آورده است . آقای لاجوردی که مدیر اصلی این پروژه است، روحانی جالبی است .مدام نکاتش را به سجاد میگوید. سجاد مسلط به زبان عربی است، همزمان دارد با چند گروه عراقی کارها را هماهنگ میکند. اما معلوم است که از تحرک این ساعت خوشحال است.
هنوز سطح داخلی ضریح را یکسانسازی نکردهاند، حاج محمود عزمش را جمع کرده به کار سرعت ببخشد. باید با یکلایه سیمان در محدوده ضریح، کار یکسانسازی را انجام بدهد.کار حساسی است. هم باید ادب حضور را رعایت کرد هم باید محیط را برای سایر کارها مهیا کرد.
مادربزرگ به گلدان نرگسی که میرسد سرانگشتانش را خیس میکند و میپاشد بهصورت گلها. تا هم عطر گلبرگها در آسمان جاری شود هم طراوت آب،گونههای گلها را خیس کند. من بااینکه کنار او بایستم و به این مهربانی چشم بدوزم عشق میکنم.
حال من، اینجا مثل همین گلهای سوسنی است که قد کشیدهاند کنار این بارگاه. مثل همین زیارتنامههایی است که از جامعه لبریز میشوند. من در ناحیه مقدسه سامرا ،دلم را به سروستان لحظاتی میبخشم که آیینهکاریها، آن را به رکوع میآورند تا در نورافشانی چلچراغها ،عکس غربت مردی را انعکاس دهند که نامش با بهار، حس بودن را درجانمان تازه میکند.
اینجا زیر گنبد کبود حرم، قصههای مادربزرگ همیشه به غیبت آن مرد ختم میشود. من وقتی رد شبنم را روی گونههای نرگسها احساس میکنم ،دلم برای آنها تنگ میشود و میخواهم قنوتهایم را پر از جنس استجابت کنم و امیدوارم یک روز نزدیک، او نفسش را به شهر بدهد تا مادربزرگ برای من، این بار قصه ظهور را تعریف کند.
*حامد حجتی