به گزارش پایگاه 598، روزنامه ایران به گفتگو با خانواده شهید آتشنشان، امیرحسین داداشی، از قربانیان فاجعه پلاسکو پرداخته است؛
«هنوز هم سفری را که با خانواده رفته بودیم خوب به خاطر دارم.آن روز در
جاده خودرویی واژگون شده بود و همه ترسیده بودند.اما پدرم که آن موقع
آتشنشان بود به همراه برادرم خیلی سریع به سوی آنها رفتند و سرانجام
توانستند سرنشینان گرفتار را نجات دهند.درآن شرایط لبخند از روی لبهای
امیرحسین محو نمیشد.چرا که خوشحال بود در سفر هم توانسته جان عدهای را
نجات دهد. برادرم براستی شجاع بود و عاشق کارش. دوست داشت ما هم مثل خودش
شجاع و قوی باشیم به همین خاطر تمام کارهایی را که یاد می گرفت به من
وخواهر کوچکترمان هم آموزش میداد و میگفت خواهرهای من باید شجاع و قوی
باشند.» این بخشی ازحرف های سارا خواهر آتشنشان شهید، امیر حسین داداشی
است که در ساختمان پلاسکو، آسمانی شد. خواهری که برادری شجاع و همبازی
کودکی و پشتوانهاش را از دست داد.
خواهر غمزده که هنوز درشوک فاجعه پلاسکو است گفت: «یاد و خاطره امیرحسین
همیشه در دل ما زنده میماند. برادرم نخستین فرزند خانواده بود. او متولد
29 آبان 67 بود و سه سال بعد هم من به دنیا آمدم. برادرم همیشه هوای من و
خواهر کوچکترمان را داشت. برایمان تکیه گاه محکمی بود و همیشه حمایتمان
میکرد. امیر حسین از سه سالگی با پدرم به ایستگاه آتشنشانی میرفت و عاشق
این کار بود. وقتی بزرگتر شد هرچه یاد می گرفت به من و خواهرم هم یاد می
داد. پدرمان فرمانده ایستگاه شماره یک حسن آباد بود اما چند سالی است که
بازنشسته شده است. از همان کوچکی چون پدرمان هم آتشنشان بود بیشتر کارهای
ایمنی و حوادث را آموزش دیده بودیم و میدانستیم باید چه کنیم. ولی در میان
ما امیرحسین قدم در راه پدرمان گذاشت و از سال 89 به طور رسمی کارش را
شروع کرد و چندسالی را با پدرم همدوره بود. باورتان نمیشود از وقتی حادثه
تلخ آتشسوزی پلاسکو رخ داد چه بر سر ما و خانوادهمان آمد.
سارا که دانشجوی رشته روانشناسی است، ادامه داد: امیرحسین همیشه میخندید و
شوخی میکرد.وقتی در خانه و یا در میان جمعی بود غم از یاد همه ما
میرفت.او مهربان و شجاع بود. از کارش لذت می برد و افتخار میکرد که
میتواند به مردم کمک کند و جان عدهای را که گرفتار شدهاند نجات دهد. آخر
هم درراه نجات افراد گرفتار، جانش را از دست داد وعاشقانه به سوی معبود
شتافت. اما... داداشم در ایستگاه 46 کار میکرد. صبح همان روز پنجشنبه نحس
آخر دی ماه، برادرم امتحان داشت. او ترم اول رشته امداد و سوانح کارشناسی
ارشد بود. وقتی خبر آتشسوزی را شنیدیم فکر نمیکردیم امیرحسین هم رفته
باشد. اما....
از آنجایی که ما نزدیک ساختمان پلاسکو هستیم برادرم زمان برگشت از امتحان
متوجه آتشسوزی شده و به همین خاطرخیلی سریع و بدون اینکه حتی به ایستگاه
برود و لباسهایش را تعویض کند سوار بر یک موتور کرایهای خودش را به
ساختمان پلاسکو میرساند. وقتی هم به ساختمان میرسد لباسهای همکارش را
میپوشد و به دل آتش میزند. ساعت حدود 11 صبح آن روز، صدای زنگ تلفن خانه
ما قطع نمیشد. همه دوستان و فامیل زنگ میزدند و سراغ امیرحسین را
میگرفتند.به خدا که روزهولناکی بود.
استرس و ترس و بیخبری امانمان را بریده بود.بارها به تلفن همراه امیرحسین
زنگ زدیم اما یکی از دوستانش گفت او وارد ساختمان شده تا آتش را خاموش کند
اما خبر دیگری نداشت.
پدرم هم با شنیدن خبر از همان ابتدا به محل حادثه رفت. باورکنید خیلی سخت
است که چشم انتظار عزیزت باشی که حتی نمیدانی زنده است یا مرده؟ پدرم 11
روز با چشمان اشکبار به آهن پارههای ساختمان چشم دوخته بود تا شاید
جگرگوشهاش و همکاران سابقاش را پیدا کند. من و مادر و خواهرم هم دست به
دعا بودیم و اشک می ریختیم. اما هر بار که از تلویزیون به آن آتشسوزی و
ساختمان عظیمی که درآتش سوخته و ویران شده بود نگاه میکردیم امیدمان کمرنگ
ترمی شد. وقتی هم به محل حادثه رفتیم فقط از خدا خواستیم پیکر برادرم پیدا
شود.شرایط خیلی تلخ و سختی بود. چرا که باید آرزو میکردیم حداقل جنازه
عزیزمان بیرون بیاید.
واقعاً دردناک و غم انگیز بود. کابوس روز و شبمان این آتشسوزی بود و
نمیتوانستیم چشم روی هم بگذاریم. ولی انگار تقدیر برادرمان وهمکاران
شجاعاش طور دیگری نوشته شده بود.
خبری از برادرم و همکاران گرفتارش در آتشسوزی نبود. مادرم آرام و قرار
نداشت. روز آخر که به محل حادثه رفتیم همانجا به راز و نیاز پرداختیم.
مادرم اشک می ریخت و از امام زمان میخواست تا رد و نشانی از برادرم به ما
نشان دهد. چرا که دیگر حتی امیدی به پیدا شدن پیکر برادرم هم نداشتیم. تا
اینکه سرانجام همان روز آتشنشانها در میان ویرانههای پلاسکو کلاه و چراغ
قوه آقای جلیلی- همان فردی که برادرم لباسش را به تن کرده بود-را پیدا
کردند.بالاخره پس از 11 روز چشم انتظاری سرانجام دلمان کمی آرام گرفت. ولی
این غم بزرگ همیشه در قلبمان سنگینی میکند.
چرا که سکوت خانه و نبود امیرحسین برای تک تک ما زجرآور است ولی افسوس که
کاری از دستمان بر نمیآید. تنها چیزی که آراممان میکند این است که برادرم
در راه رسیدن به اهدافش به آرزویش رسید. او عاشق کارش بود و دوست داشت در
هر شرایطی به مردم خدمت کند. آخر هم در همین راه جان باخت. امیرحسین شناگر
ماهری بود و مدرس سه ستاره بینالمللی سنگنوردی و صخره نوردی بود. او
ورزشکار بود و قدرت بدنی بالایی داشت اما افسوس که دیگر بین ما نیست. با
وجود این در این مدت دلگرمی و همدردی مردم عزیزمان مرهمی بر زخم هایمان است
که لحظه به لحظه با ما همراه بودند وهستند.
اما ای کاش مردم در شرایط بحرانی بتوانند درست عمل کنند. چرا که در همین
حادثه پلاسکو هم عدهای برای دیدن ماجرا به هشدارهای مأموران و نیروها توجه
نکردند که همین مسأله هم مشکلاتی را برای امدادرسانی به وجود آورده
وپایانش را همه دیدند. اما درپایان ازجوانها و نوجوانها انتظارداریم به
حرمت خون شهدای آتشنشان، درمراسم چهارشنبه سوری امسال فقط به رسوم سنتی
اکتفا کنند تا خدای ناخواسته، خودشان گرفتار حرفهایحادثهای نشوند
وآتشنشانها هم راهی محلهای پرحادثه وخطرناک نشوند وجانشان به خطرنیفتد.