سرویس فرهنگی پایگاه 598 - سید عارف علوی/ رمان برکت رمانی است که لباس و جلدش عباست؛ با بسم الله الرحمن الرحیمی در ابتدا و سه آیة قرآن قبل از شروع رمان و شروعی عالی و طوفانی. پرتاب دو سیب گندیده به عمامة حضرت حجت الاسلام شیخ یونس برکت در روز سوم ماه رمضان سال 1432 برابر با 11 مرداد 1390 آن شروع طوفانی است. سیبها را روستایی به ظاهر دیوانهی به نام شاه قلی پرتاب میکند. وقتی این اتفاق میافتد که شیخ داستان چهار سالی است که طلبگی را ترک کرده است. او دیگر منبر نمی رود و لباس نمیپوشد و در عوض در دانشگاه تهران عکاسی میخواند. در روزهای تحصیل در دانشگاه عاشق دختری زیبارو میشود؛ دختری که پدری کمونیست، لامذهب و ضد دین دارد و خود دختر چنان لاقید و بیمبالات است که عمامه شیخ را در بالکن خانه به آتش میکشد. حالا آقای طلبة داستان برکت برای فرار از زن، زندگی و چک به تبلیغ میرود. محل تبلیغش روستایی است به نام میانرود؛ روستایی که همه اهالی یا معتادند یا توزیعکنندة مواد یا بینماز و بیخدا و دزد و دغل ودروغگو و همه به آزار شیخ یونس مشغولند در این یک ماه رمضان.
شیخ چند باری قصد فرار میکند و موفق نمیشود و با اکراه و اجبار در روستای نکبتی میانرود میماند تا پایان ماه رمضان. در این مدت هر طور بلاهائی بر سر شیخ میآید و بالاخره در پایان ماه رمضان مردم دزد گناهکار بینماز معتاد و موادفروش به نماز عید فطر میآیند. و اینچنین رمان به اتمام میرسد.
مخاطب رمانبرکتچند هفتهای با خودم فکر میکردم این رمان در بین اهالی میان رود چند خواننده دارد؟ در بین طلبهها چند مخاطب دارد؟ در یک محیط شهری چند خواننده دارد؟ در بین نوجوانان و یا خانمهای خانه دار و دیگر اقشار چند خواننده؟ اصلاً مخاطب کتاب از دیدگاه نویسنده کیست؟
مخاطب رمان برکت هر کسی که باشد برای فهم کتاب نیاز به تخصصهای زیادی دارد؛ دین شناسی، قرآن پژوهی، نماد شناسی، تعبیر خواب، زیستشناسی با گرایش جانور شناسی، عکاسی حرفه ای و غیره. اگر کسی این تخصصها را ندارد رمان برکت برایش برکتی ندارد.
دربارة شیخ رماندر اکثر یادداشتها و نقدها و معرفیهای مربوط به این رمان تقدسزدایی از روحانیت شیعه مورد توجه بوده است. شاید توجه سایتهای روشنفکری از همین روست. از دلایل تعریف و تمجیدها ترسیم شخصیت شیخ برکت است. در این زمینه خود آقای دیزگاه نیز به این موضوع سخت معتقد است و در مصاحبهای میگوید:
«از سوی دیگر من بر این باور بودم و هستم که طلبه فرقی با سایر انسانها ندارد. همانطور که هر فردی کاری را بر میگزیند، یک نفر هم طلبه میشود. آنها هم انسانند و روی زمین زندگی میکنند و در این اجتماع زیست میکنند. من با قدیس طرف نیستم بلکه با طلبه طرفم. اگر او مسیر سلوک را بالا رفت میتواند راهنمای مردم هم باشد و پیام دین را هم ابلاغ کند اگر هم نرفت، وقتی چیزی به مردم میگوید شاید اثر نکند. مسالة دیگر اینکه من در رمان «برکت» سعی کردم نشان دهم نود درصد از طلبهها دارای زیست زمینی و انسانی هستند. هم قسط دارند و هم بدهکارند. هم عاشق میشوند و هم با زنشان دعوایشان میشود و خیلی چیزهای دیگر. حرفم این است که اصلا تقدسی نیست که بخواهیم بزداییم. آنها هم انسانهایی عادی مثل بقیه هستند. آنها حرف دین را میزنند و به خاطر تقدس دینی، کمی هم رنگ آن تقدس به آنها مینشیند.»
همین نکته در یادداشتی که برای رمان برکت در سایت انجمن رمان 51 تدارک دیده شده توسط سرکار خانم لیلا عطارچی مطرح میشود: «مهمترین دلیل ماست برای دعوت شما به خواندن این اثر: ظهور شخصیتی نو در رمان فارسی: چهرهی تقدسزداییشدهی یک طلبهی دینی.» یا اینکه سرکار خانم زهره عارفی میگوید: «نویسندهی رمان، علاوه بر تطبیق نمادین داستان یونس برکت با داستان اسطورهای صاحب حوت، کار دیگری نیز انجام داده و آن آشناییزدایی یا، به عبارت دیگر، اسطورهزدایی از حافظهی جمعی و یا حافظهی تاریخی مردم است. شخصیت اصلی داستان، که همان راوی ـ نویسنده است، نه پیامبر است و نه از معصومان؛ او از مردم است و مردم. علاوه بر درس طلبگی، تحصیلات دانشگاهی دارد و عکاسی هم میکند و از قضا به دلیل همین هنر روز است که میتواند با مردم همراه و همزبان شود و از این طریق مردم را به دین خدا جذب کند. از خصایص مردمبودن او میتوان به عشق آتشینش به سونیا گفت و از رنجاندن پدر و مادرش و اینکه کسی مثل سمیرا به خاطر برخورد او خودکشی کرده و از فرارش از شهر و دوستان و از برخوردهای معمولی که با مردم روستا دارد و در جایجای داستان آمده است. مردم را تهدید به آمدن به مسجد نمیکند، برای پاسکردن چکش وسوسه میشود که به دنبال گنج برود و… راوی بارها تکگویی میکند و درونیات خود را برای مخاطب بازمیگوید تا مخاطب او را یک روحانی برتر و متفاوت با مردم نبیند.» این نگاه به روحانی عادی و معمولی از آنجاست که گویی شیخ و روحانی معمولی حتماً باید دارای اشتباهات بسیار باشد و اگر یک روحانی دارای مراتب علمی و معنوی باشد نمی تواند با مردم ارتباط بگیرد. ترازوی نقد در اینجا دو کفه دارد: روحانی معمولی حتماً دارای اشتباهات زیاد است و روحانی خوب با مردم نمیتواند ارتباط برقرار کند.
در نوشته دیگری محمدرضا شرفی خبوشان بر همین مسئله تاکید میکند: «یونس در برکت انسانی امروزی است، در وضعیت و موقعیتی خاص انسان امروز که او را ملموس و باورپذیر میکند، وجودش پذیرفتنی است و برای مخاطب همزادانگارانه است و در عین اینکه این خصوصیات را دارد، اسطوره نیز هست. اینجاست که اسطوره آفریده میشود و به جای درسایهافتادن و محوشدن، خود وضعیتی مستقل، مجزا و بدیع میشود، آنچنان که به اسطورههای ذهنی و آشنای مخاطب میافزاید و در ذهن خواننده حی و زنده حتی پس از تمامشدن کتاب به زیستنش ادامه میدهد.» چناچه گویی روحانیت شیعه تا کنون انسانهای آسمانی بریده از مردم بودهاند و اگر قرار است روحانی خوب باشد باید دائم اشتباهات و خطاهای فاحشی را تکرار کند و حتی به ورطه گناه بیافتد تا توسط مردم ملموس و باور پذیر شود. مردم عادی از این نگاه مردم خطاکارند؛ کسانی که چارهای ندارند غیر از اینکه اشتباه کنند.
البته وقتی ناشر شیخ باشد و نویسنده شیخ و شخصیت اول رمان نیز شیخ، احتمالاً توقعشان این است که دیگران در مورد رمان سکوت کنند. اما به نظر من حداقل چیزی که اتفاق افتاده این است که خواننده با یک شخصیت معمولی مواجه نیست بلکه شیخ رمان، آدمی هرهریمذهب و پریشان فکر و ریا کار از کار درآمده که معلوم نیست چرا و به چه انگیزه ای برخی از آداب معمول و رایج اسلامی را رعایت میکند. خواننده نمیفهمید که یونس واقعاً شیخ است یا خودش را به عنوان شیخ جا زده است. به برخی از جملاتی که در کتاب آمده است توجه کنید.
آدم بسیار ناتوانی است و حتی راه خانه ای را که از آنجا تا مسجد آمده بلد نیست آنهم در روستایی کوچک(صفحه22). شماره تلفن پدرش را ندارد چون زنش آن را از روی گوشی موبایلش پاک کرده است: «دنبال شماره بابا میگردم. پیدا نمیکنم. حتی شمارهاش را از گوشی پاک کرده!» صفحه 54. در حالی که نویسنده فراموش میکند شماره پدر بر روی گوشی شیخ نیست و در (صفحه 300 ) با همان گوشی به پدرش زنگ میزند. شیخ یونس در ظاهر و باطن نگران حال الاغ و قاطر و گاو روستایی هاست و مراسم شب احیا را به خاطر آسایش آنها برهم میزند (صفحه 260 ) ولی بسیار به اهالی روستا توهین میکند،. حالا ببینید که جناب دیزگاه در مصاحبه با محمدحسن شهسواری چه میگوید:
«او فقط یک چیز در رفتار و بیان خود نشان میدهد: اینکه، به تعبیر پیامبر، با تکیه بر مکارمِ اخلاقی به «دیگری» احترام بگذارد و حقوقش را رعایت کند. فرقی هم نمیکند این دیگری حیوان باشد یا انسان و یا طبیعت. جناب برکت در یک جا برای شیخ سازمان تبلیغات اسلامی سطری از شعرِ شاملو را انشاد میکند: «ما انسان را رعایت کردیم!»
در جایی دیگر میگوید«شخص شیخ یونسِ برکت (دام ظله الوارف) هیچ نسبتی با بنده ندارد و او شخصیتی است شجاع، مؤمن، آگاه به زمانه و کاملاً مستقل که گاهی بندهی نویسنده را نصحیت میکند و به صبر و بردباری دعوت میکند اما هنوز برای من دعایی نکرده است با اینکه چندین بار ازش التماس دعا داشتهام. اما نقطه مشترکِ ما شاید همین باشد که هر دو امام موسی صدر را دوست داریم و او را الگویِ خودمان در تعاملِ با انسان قرار دادهایم. خلاصه کنم؛ رفتار و کردار امام موسی صدر با مزاجِ دینی من و او سازگارتر است.»
اما آنچه در کتاب است به گونه ای دیگر به خواننده القا میشود. خود شیخ یونس اعتراف میکند که 5 سال پیش، چون کسی تحویلش نگرفت در هیچ روستایی نماند و برگشت قم(صفحه 35). این چه تصویر مضحکی است از امام موسی صدر؟ اگر امام موسی صدر اینگونه بود حال و روز لبنان مثل امروز بود؟ در رمان میخوانید «پیرمردی سرش را تکان میداد. نمیدانم مردک چرا سرش را تکان میداد» صفحه 52. شیخ یونس وقتی از رییس سازمان تبلیغات یاد میکند او را مردک بیعرضه خطاب میکند (صفحه 53) یا مردی که از موسسه شیعهشناسی زنگ میزند مردک است و ریِس سازمان تبلیغات رئیسک، (صفحه 153و 144)یا از خانهها و روستا مکرراً به عنوان خرابشده یاد میکند (صفحات 146 و 151) یا میگوید «چنان عصبی شدم که گفتم(خطاب به همسرش): خفه میشی؟» (صفحه 45) یا «مردک همه رفیقهایش را جا داد بهترین جای شهر. به ما که رسید گفت: غیر از میانرود جایی نیست.» صفحه 35. این است امام موسی صدر بودن؟ بیادبی و بینزاکتی به معنای امام موسی صدر بودن است؟
شیخ یونس خصوصیات دیگر هم دارد. در نمازهایش بیتوجه و بیحواس و دائماً در فکرو خیالهای دیگر است؛ «بین نماز همش به زن حمزه فکر میکردم. این که واقعاً خوب شده؟یا نه؟ او چه دیده است؟ بعد به سئوال آن دخترک فکر کردم؟ هر چه فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید. در رکعت آخر ملیحه کاظمی درگیرم کرد. ندانستم نمازم کی تمام شد.» (صفحه 52)، و به اعتراف خودش «چند سال یا ماه یا نمیدانم چند ایامی بود» که لای قرآن را باز نکرده است (صفحه 57). مضحک آنکه شیخ میخواهد هیچ مستحبی را ترک نکند ولی در انجام واجباتش مانده است (صفحه 41). نمیدانم که چیزی که نویسنده میگوید یک روحانی معمولی هست با آنچه از امام موسی صدر میگوید با التماس دعا گفتن به شیخ یونس برکت چه تناسبی دارد. توصیه میکنم بدون خواندن این مصاحبه (http://www.mehrnews.com/news/3834588 ) رمان برکت را نخوانید.
از طرفی واقعیت همان است که نویسنده تلاش کرده است بگوید و آن اینکه یک طلبه انسانی از میان دیگر انسانها است با خصوصیاتی همچون دیگران و در خصوصیات انسانی با دیگران تفاوتی ندارند. شیخ رمان اما شخصیتی عجیب و استثنایی و مسخره و مضحک درآمده است که حتی اگر به جای روحانی بگوییم یک کاسب است یا کارمند به همین اندازه مسخره است.
رمان شعاری است. دایم دارد شعار میدهد و به همه چیز شعاری نگاه میکند. به بعضی از شعارها توجه کنید.
«به خودش مربوطه که نماز بخونه یا روزه بگیره» (صفحه 17). «آدم گرسنه ایمان ندارد» (صفحه 26). «شیخها که کاری نمیکنند» صفحه 29. «پیرزن گفت: آقای شیخ، خدا به آدم یه کاسه شیر میده؟» (صفحه 53). «ولی هنوز اعتقاد دارم امید به خدا میتواند یک کاسه شیر شود» (صفحه 55). «در نماز همش جملهی دیروز آن خانم به ذهنم میآمد که امید به خدا یک کاسه شیر هم نمیشود» (صفحه 57). {سئوال مکرر خانم ها} «حمام رفتن روزه را باطل میکند؟» (صفحات 58 و 73 و 154 و 286). «این جماعت باید زور بالای سرشان باشد» (صفحه 68 و 179). «من به بهشت زورکی اعتقاد ندارم» (صفحه 68). «مرض نصیحت کردن گرفتهام» (صفحه 76). «آخوندها بیشتر از دو میلیون حقوق میگیرند» (صفحه 121). «در طول این چند سال هیچ کدوم از شیخها هیچکاری برای ما نکردن» (صفحه 144). «شیخ پارسالی گفت همهی شما میرید جهنم» (صفحه 178). «خواب که حجت نیست. برای ما حجته» (صفحه 187). «گفتم: سعی کن همه رو دوست داشته باشی توی ماه رمضان. هم اونی که شماره میده و هم اونی که شماره میگیره» (صفحه 221). «در این مدت که امام جمعه هستی چه کار کردی برای مردم» (صفحه 232) «این آخوندها انگار نمیدونند مصلی برای نمازخونه، توی مملکت چند نفر نمازخون داریم؟» (صفحه 232) «پسر اخضری امام جمعه شهر کلی از زمین های وقفی رو برداشته فروخته و برای خودش پورشه خریده» (صفحه 233) «چشم خواهری، خوب چشمی است» (صفحه 255) و اگر بخواهم ادامه بدهم کل رمان را باید بیاورم که همین شعارهاست.
چند نکته1. نویسنده محترم با اعتقاد راسخ، تمام تلاش خود را در بهرهگیری از آیات و روایات و داستانهای قرآنی به کار برده و سعی کرده آنها را امروزی کند و خواسته که رمانی قرآنی و ایرانی خلق کند. این همه در جای خود ستودنی است.
2. به جز شیخ برکت تقریباً هیچ شخصیتی به درستی به مخاطب معرفی نمیشود و همین شیخ چنان متناقض و پریشانی است که به درستی ابعاد شخصیت شیخ را توضیح داده نمیشود. از حق نباید گذشت جناب دیزگاه به خوبی موفق شدهاند چهرهای جدید، معمولی، مسخره، ترسو، مجبور، بیهدف، ریاکار و ذلیلانهای که هیچ جاذبهای ندارد از یک روحانی شیعی به تصویر بکشد. این از مهمترین نکات رمان برکت است.
3. میانرود دهاتی است که خواننده نمیفهمد که کجاست و چگونه است. نویسنده در توصیف مکانها و محلهها و جغرافیای داستان ناموفق است.
4. علت دشمنی روستاییان با روحانیت مشخص نیست. آن همه بدخلقی و بدرفتاری چه دلیلی دارد؟ فقط گفته میشود که این روستا آخوند پران است (صفحه 34).
5. دو دنیای متفاوت که در داستان به صورت بسیار ناقص و مصنوعی و با عجله بین شیخ و سونیا خلق میشود مظاهری بسیار سطحی و عامیانه دارد: ریش داشتن در مقابل ریش تراشیدن؛ «بزن این ریش لعنتی رو» (صفحه 17)، ادکلن فرانسوی در مقابل عطر گل محمدی (صفحه 18)،.سوزاندن عمامة شیخ توسط سونیا (صفحه 119)، اعتقادات پدر سونیا در تقابل و مخالفت با دین و افیون دانستن آن (صفحه 119) و غیره.
6. تعطیلی روزنامهای که شیخ در آن کار میکرده (صفحه 11) و تعطیلش کردهاند یا اعتقادات خاص پدر زن شیخ که میخواهد او را بعد از مرگ آتش بزنند (صفحه 62) و علت عقب افتادگی ایران را دین میداند (صفحه 119) بدون مقدمه و شعارگونه مطرح میشود و اگر از داستان حذف شود هیچ مشکلی برای داستان پیش نمیآید.
7. ترسیم روستایی با آدمهای نفهم و نادان در ابتدای رمان و تغییر به مردمی همه چیز میدانند در ادامه داستان به چه دلیل است؟ (صفحه 187)
8. تنها کسی که بلد است درست جوشن کبیر بخواند کسی است که زندان رفته و در آنجا یاد گرفته است. (صفحه 197)
9. جذب مردم به شیخ یونس به خاطر دوربین عکاسی اوست و گویی رسالت اصلی شیخ که هدایت مردم و معنویت و اسلام است هیچ جاذبهای برای مردم روستا ندارد که شیخ مجبور به استفاده از دوربین عکاسی میشود(صفحه 172).
10. در آمیختگی حالات شیخ یونس با حالتی از طنز و بهرهگیری از پیامهای اخلاقی و آیات و روایات در متن رمان بیش از آنکه به کمک رمان بیاید، موجبات تمسخر شیخ و مفاهیمی است که در رمان به کار گرفته شده است.
11. بعد از گذشت 33 سال از انقلاب (با توجه به تاریخ وقایع رمان) چگونه هیچ طلبه یا شیخ خوب رفتاری به آن روستا نرفته است و روستاییان، همه متفق القول، از شیخها بیزارند؟
12. شیخ یونس برکت چه مشکلی از روستاییان حل میکند؟ به جز عکسهایی که میگیرد و دعاهایی که ربطی به او ندارد و مارهایی که او نکشته است و پول هایی که برای ساخت مسجد میگیرد و کاری با آنها نمیکند چه مشکلی را برطرف میکند که او را بهتر از شیخ قبلی میدانند؟ جناب دیزگاه معتقدند که این شیخ با منش امام موسی صدری خود محبوب میشود و ایشان خواسته بخشی از منش امام موسی صدر را به تصویر بکشاند اما سئوال اینجاست که این منش در مقابل منش کدام دسته و گروه دیگر از روحانیون قرار میگیرد؟ کدام بخش از نگاه شیخ رمان به نگاه امام موسی صدر نزدیک است؟ مهربانی کردن با سوسک ها؟ حرفهای جفنگی که در دل و یا زبان به همه میگوید؟
13. آیا رمان قرآنی یعنی اینکه همهجا آیه قرآن و حدیث بیاید و کلمات تخصصی حوزوی و عربی استفاده شود؟ به نظرم اگر پای تنزل مقام روحانیت درمیان نبود، سیل انتقادات نسبت به شعاری بودن کتاب و رمان نبودنش مطرح میشد و همین روشنفکران کتاب را به هیچ می انگاشتند و حتی نقد و نظری بر آن نمینوشتند.
15. چیز دیگری که در رمان آدم را آزار میدهد ندید گرفتن انقلاب توسط نویسنده است. پسر امام جمعه که دزد و پورشه سوار است و امام جمعه کاری نکرده است، رئیسک سازمان تبلیغات که به فکر رفقای خودش است، رئیس شورای روستا که همان پسر کدخدای زمان شاه است، مردم یا دزدند یا معتاد یا قاچاقچی و...؛ هیچکسی نماز و روزه بلد نیست و شیخ میپرانند و.... .
نکته آخر اینکه نویسنده محترم که وابسته به جریان حزب الهی است و سردبیر سایت «الف یا»، دولتیترین بنیاد ادبیات داستانی کشور، در اظهار نظری جالب در باب ممیزی با جمع بستن جمهوری اسلامی و رژیم پهلوی خائن اینچنین میگوید:
«در بحث عوامل بیرونی من منکر مسائل و مصائب سانسور و ممیزی نیستم؛ چراکه حداقل سه تا از کتابهایم دچارِ این بلیّه شدهاند و از چاپشدن بازماندهاند. برای حل این مسئله هم قائلم به اینکه باید دنبالِ راهی غیر از سیاست بود؛ چون مسیرِ سیاست در طول پنجاه سال گذشته نه تنها مشکل را حل نکرده، بلکه گرهها و سوءتفاهمهای ویرانگری را ایجاد کرده است. به نظرم، داستاننویسها بهتر است برای این مسئله به سینماگرها اقتدا کنند، مسیرِ تعامل و گفتوگو را از طریقِ صنفی دنبال کنند تا راهِ ناهموار سیاست.
اولین رمانم رمانِ من به هر سیبی یک گاز میزنم بود که با نشر چشمه قرار بود منتشر کنیم که خورد به ماجرای تعلیقِ چشمه! البته، کتاب من هم غیرقابل چاپ اعلام شده بود، هم در قبل از تعلیق هم بعد از تعلیق. رمان بعدیام آیتتمام بود که شما و آقای احمد غلامی نظرِ مثبتی در مورد آن داشتید، ولی معالأسف هیچ کس و هیچ ناشری جرئت نکرد به ارشاد بفرستد، که رمانی عاشقانه و دینی بود و هست. رمان بعدی شاهکشی هست که قرار است شهرستان ادب چاپ کند. مجوزش بعد از کلی ان قلت و قلت صادر شده و سندش هم موجود است. برکت چهارمین رمان بنده است.مرحوم سعید نفیسی(1274- 1345) میگوید: «انسان فانی است در ایران بیشتر». من فکر میکنم اگر آن انسان «نویسنده» باشد، فنایش هم مضاعف میشود، هم زودتر اتفاق میافتد.»