به گزارش پایگاه 598 به نقل از فارس، در سالهای اخیر بسیاری از شاعران کشورمان همگام با دیگر مردم کشورمان در روزها و شبهای منتهی به اربعین خود را با پای پیاده به کربلا میرسانند تا به زیارت حضرت امام حسین (ع) و یاران شهیدشان موفق شوند. در سلسله مطالبی قصد داریم پای سخن و نوشتههای شاعرانی بنشینیم که در سالهای گذشته توفیق زیارت اربعین را داشتهاند.
محمدجواد شرافت از شاعرانی است که دو سفر زیارت اربعین را درک کرده است. او درباره حس و حالش در این سفر ویژه گفت: من دوبار توفیق زیارت اربعین را داشتم یکی 4 سال پیش بود که خیلی فراگیر نشده بود. باید بگویم سفر اربعین، خیلی سفر خاصی است و آنها که رفتهاند این گفته را درک میکنند. نکتهای که این سفر برای من داشت این بود که یک همدلی و همزبانی عمیق بین مردم دیده میشد. سال گذشته هم توفیق درک این سفر را داشتم. سال گذشته خیلی شلوغتر بود اما برای من باز هم تازگی داشت چون از مسیر بغداد به کربلا رفتیم. ایرانی در آن مسیر کمتر بود و توفیق زیارت طفلان حضرت مسلم و حر قسمتمان شد.
شرافت در پاسخ به این سوال که کجای این سفر بیشتر به دلتان نشست و خاطره انگیز بود، اظهار داشت: در اربعین زیارت به معنای خاص نصیب آدم نمیشود که دل سیر روبروی ضریح باشد، اما حسی که یک متری ضریح دارد در این روزها اطراف حرف پخش میشود. روزهای عادی با اربعین فرق میکند.
وی افزود: سال اولی که اربعین مشرف شدیم محل اسکانمان با حرم فاصله زیادی داشت یک شب که بر میگشتیم یک جایی دیدم سر و صدای زیادی بود و گریه بلندی میشنیدم. بعد دیدم با کمک یک خاور سن و پردهای تشکیل داده بودند و تئاتری فوق العاده زیبا اجرا میکردند و نمایش از کاخ یزید شروع میشد و بازیگری با لحن خیلی فصیح خطبه حضرت سجاد را میخواند. بعد پرده عوض شد و تبدیل به خرابه شام شد و بازیگر دیگری با صدای خیلی تاثیر گذار نقش حضرت رقیه را اجرا میکرد و مردم زار میزدند پای این نمایش و روضه مجسم.
این شاعر اظهار داشت: در کنار موکب دیگری مردم جمع شده بودند و مردم الله الله میگفتند دیدم محفل شعر خوانی است. مجری شاعران را معرفی میکرد و در موکب شعر میخواندند. این برنامهها از این جهت برایم جالب بود که به تمام معنا هنر را مردمی کرده بودند. شعر خوانی ما هم میتواند به جای اینکه در سالن باشد، در خیابان یا در حسینیه و بین مردم باشد.
وی افزود: یک بار هم بعد از نماز صبح که از حرم خارج میشدم دیدم دستهای با نظم خیلی قشنگ وارد صحن میشود. دور تا دور دسته را گروه انسانی گرفته بودند و جلوی دسته سادات و روحانیان حرکت میکردند و پارچه نوشتهای داشتند که شعری که در دسته میخواندند و دسته عزاداری جواب میداد را حمل میکرد. شعر به زبان عربی بود و خیلی هم جذاب. شعر حماسی زیبایی بود که بند اولش را نوشتم که دسته اول حمل میکرد اما این شعر 60 بند بود که دستههای دیگر شعرها را با خود آوردند و میخواندند. این دسته این قدر بلند بود که 60 گروه شده بودند و شعر را میخواندند و انصافا هر بند شعر از بند قبلی زیباتر بود. احساس کردم شاعر این شاعر تمام وقت یک سالش را صرف این شعر کرده که شعری به این زیبایی برای صبح اربعین خوانده شود و این برای من خیلی جذاب بود که به زیبایی شعر را مردمی کرده بودند.
شرافت اظهار داشت: بقیه اتفاقها مشترک است. مثل التماس پیرزنی که میخواهد به شما خرما بدهد و باید ببینید و بشنوید تا عمیقا درک کنید. یک جورهایی حواس پنج گانه آدم در این پیاده روی درگیر میشود. هم حس لامسه که تاول پا است و نوازش پرچم. حس بویایی که بوی اسفند و زغال و غذای گرم میآید. حس بینایی که فراوان رنگ و شکل و افراد مختلف را میبینید، حس شنوایی که صوتهای مختلف میشنوید و حس چشایی که آنجا به مدد عشق و ارادتی که مردم عراق دارند و سفرههایی که واقعا کریمانه، پهن میشود.