به گزارش پایگاه 598، نسيم نوشت: 21 روزي مي شد كه آمده بودند تهران و دخترش را براي انجام آزمايشات تخصصي و پيگيري درمان در يكي از بيمارستان هاي شهر بستري كرده بود؛ دختري كه از ترس شناخته شدن حتي اسم اصلي اش را به كادر بيمارستان نگفتند تا مبادا اعضاي حلقه عرفان برايشان دردسري درست كنند.
مهسا 25 ساله كه تنها توان حركت پلك ها و يك دستش را دارد، آرام در تخت بيمارستان نظاره گر اتاق و مادرش است، حالتي كه گويي قرار نيست به اين زودي ها از آن خلاص شود.
مادرش درباره بستري شدن دوباره مهسا مي گويد: يك ماه پيش بود كه دخترم به من فهماند اطراف دهانش احساس بي حسي مي كند و وقتي در اصفهان پيش دكتر رفتيم و آزمايش داديم، باز هم دكتر هچي بيماري را تشخيص نداد و به همين دليل و به پيشنهاد دكترش به تهران آمديم تا در اينجا بتوان دليل علمي براي فلج كامل دخترم پيدا كرد، در حالي كه با وجود انجام بيستم ام آر آي و آزمايش هاي مختلف، هنوز دكترها دليلي را مطرح نكرده اند.
وي با بيان اينكه متاسفانه دكترها تنها علم را قبول دارند و اعتقادي به مسائل ماورالطبيعه ندارند، افزود: در حالي كه اگر اين مسئله را قبول داشتند و با من همكاري مي كردند، حتما مي توانستم كساني كه چنين كاري با دخترم كردم را به دادگاه بكشانم؛ ولي تاكنون موفق نشده ام و حتي زماني كه دادگاه قوه قضائيه ما را به پزشكي قانوني ارجاع داد نيز هيچ دليل علمي و منطقي براي وضعيت دخترم تشخيص داده نشد.
مادر مهسا درباره دليل فلج شدن دخترش مي گويد: دخترم چندين بار توسط خانم (....)، دختر عمه اش با مستري جلسه برگزار كرد و اولين جلسه آن نيز در خانه خودمان بود ولي بعد از مدتي كه دخترم اتصال برقرار كرد، عنوان كردند كه حتما بايد در يك مهماني شركت كند كه اتفاقا مهماني نيز در شب قدر ماه رمضان سال 91 بود و وقتي دخترم از آن مهماني برگشت، عنوان كرد كه ديگر در اين جلسات شركت نمي كند و تنها اتصالش را مي گيرد؛ چرا كه آنها در مهماني لباس قرمز پوشيده و خوشحالي مي كردند و به دخترم نيز گفته بودند كه نبايد به اهل بيت (ع) متوسل شد و حتي براي اموات فاتحه خواند و تنها بايد مستقيم با خدا و ملائكه ارتباط گرفت. البته به گفته خودشان در اين جلسه به دخترم تشعشع دفاعي دادند، تشعشي كه ظاهرا ارتباطي با فرادرماني ندارد و اتفاقا هم با اجازه خود شخص انجام مي شود، ولي درباره مهسا از او اجازه نگرفتند و به وي تشعشع دفاعي دادند.
وي ادامه مي دهد: تنها 6 روز بعد از آن اتفاق دخترم به يك باره سرش را با حالت بدي تكان مي داد و حتي سياهي چشمش از بين رفت و وقتي وي را به دكتر برديم، دكترها هيچ بيماري را تشخيص ندادند، يك روز بعد از آن دخترم با صداي وحشتناكي از خواب بيدار شد و زبانش ميان دندانهايش قفل شده بود و فقط به يك گوشه ديوار اشاره مي كرد و بعد از آن بدنم دخترم به صورت كامل فلج شد.
مادر مهسا با بيان اينكه از همان زمان تا الان با وجود انجام ازمايش هاي فراوان ولي دليل علمي براي وضعيت دخترم تشخيص داده نشده، معتقد است: دخترم چند سال پيش دچار بيماري روماتيسم بود و دكترها تلاش دارند كه وضعيت فعلي اش را به اين بيماري مرتبط كنند، ولي به گفته دكتر روماتولوژيست اش بيماري دخترم خاموش شده و هيچ علائمي مبني بر وجود اين بيماري در بدنش وجود ندارد.
به گفته مادرش گويي همه مسائل دست به دست هم دادند تا نتواند شكايتش از دختر عمه دخترش و مستر را به سرانجام برساند؛ چرا كه دادگاه تنها ادله منطقي و علمي مي خواهد و دكترها نيز تا به حال نتوانسته اند چنين ادله اي را ارائه كنند؛ البته زماني كه مادر مهسا دخترش را پيش بزرگان دين برده، آنها عنوان كرده اند كه مهسا تسخير شده و هيچ بيماري نيز ندارد، ولي اين صحبت ها نمي تواند ادله محكمي براي دادگاه باشد.
مادر مهسا كه همان ابتدا از دختر عمه و مستر به پليس امنيت اصفهان شكايت كرده بود و بعد از پيگيري ها، پليس آنها را به دادگاه قوه قضائيه ارجاع داد و از آنجا به پزشك قانوني رفتند ولي پزشكي قانوني دليل علمي براي وضعيت دختر پيدا نمي كنند و با وجود اينكه قاضي دادگاه تنها 2 روز به خانم ادهمي، فرصت مي دهد تا مستر را به دادگاه معرفي كرده و دادگاه درباره آن تصميم بگيرد، ولي به گفته مادر مهسا به يك باره تصميم دادگاه تغيير مي كند و خانم ادهمي نيز با وجود اينكه يك بار به ارتباط با مستر و بردن مهسا به مهماني اعتراف كرده بود، همه مسائل را تكذيب مي كند.
مادر مهسا مي گويد: مي دانم كه دخترم از ترس به چنين وضعيتي افتاده است؛ چرا كه در جلسات عرفان حلقه به اعضا تليق مي كنند كه چيزهايي مي بينند كه ديگران قادر به آن نيستند و بعد از آن شب ديگر دخترم نتوانست از لحاظ بدني حركتي انجام دهد و مسئله ناراحت كننده اين است كه هنوز اعضاي عرفان حلقه جلسات شان را در شهرها برگزار مي كنند.
وي در همين زمينه تصريح مي كند: چند ماه پيش كه دخترم در بيمارستان اصفهان بستري بود، يك خانم در همان بيمارستان به من پيشنهاد داد كه براي شفاي دخترم آن رابه جلسات عرفان حلقه ببرم و اين مسئله بسيار ناراحت كننده است؛ وقتي صحبت به اينجا مي رسد، مهسا با اشاره چشم و دست به مادرش مي فهماند كه مي خواهد مطلبي را بنويسد، مطلبي كه وقتي روي كاغذ مي آيد تنها يك جمله است «خدا بكشتش!» و مادرش مي گويد: منظورش طاهري است، هر بار كه از مهسا درباره طاهري مي پرسيم، همين را مي نويسد.
مادر مهسا درباره روند پيگيري درمان دخترش مي گويد: تنها به دليل تهران آمدم كه مطمئن شوم دخترم از لحاظ علمي بيماري اي ندارد و ديگر به اين شكل دنبال درمانش نخواهم بود، البته كه براي حفظ همين وضعيت بايد با دكترها ارتباط داشته باشم تا وضعيت دخترم از اين بدتر نشود؛ چرا كه دخترم نه تنها قدرت تكلم ندارد، بلكه حتي نمي تواند غذا را بجويد و مجبورم غذايش را ميكس كنم و به او بدهم.
وي در پايان صحبت هايش مي گويد: چرا زماني كه با دكترها از مسائل ماورالطبيعه صحبت مي كنيم عنوان مي كنند كه آنها خرافات است، در حالي كه بايد آنها و روانشناسان بيايد و در اين زمينه صحبت كنند تا ديگر شاهد نباشيم افراد كم سوادي مانند خانم ادهمي جوانان مردم را به جلسات عرفان حلقه ببرند و مشكلات زيادي را به آنها به وجود بياورند.
از همه اين مسائل هم كه بگذريم، مهسا و خانواده اش با يك مشكل اساسي ديگري روبه رو هستند، آن هم مشكلات مالي و هزينه هاي درمان مهسا است؛ چرا كه وقتي از مادرش در اين زمينه سوال مي كنيم تنها يك جمله مي گويد: «خيلي سنگين است و ديگر توانايي آن را نداريم.»
از مهسا و مادرش خداحافظي كرديم در حالي كه نگاه او همچنان به ديوار خشكيده بود و به چيزي فكر مي كرد؛ كسي نمي داند به چه چيزي؛ شايد به چيزهاي عجيبي كه ديده بود يا به خوشبختي و زندگي از دست رفته اش يا شايد هم به عاقبت محمدعلي طاهري كه اين روزها در زندان است.