انسان وقتی به گزارش ها و آمارهای حوزه نگاه می اندازد شادی و خرسندی تمام وجودش را می گیرد. احساس می کند بسیاری از مشکلات حوزه حل شده است. رشد علمی چشمگیری در بین طلبه ها موج می زند. مثل اینکه طلبه ها در این چندسال به اندازه کل تاریخ حوزه تلاش کرده اند. صدها استاد سطح عالی. هزاران طلبه در سطح عالی و خارج. هزار مقاله نویس حوزوی. هزار محقق و پژوهشگر.
اگر کسی در حوزه علمیه نباشد و این آمارها را بشنود چنان تحیر برش می دارد که می خواهد بال در بیاورد. اگر دغدغه انقلاب و علوم انسانی را هم داشته باشد پیش خود می گوید با این همه طلبه و استاد و محقق، حوزه علمیه امسال حتما طرح تولید علوم انسانی اسلامی را به طور جامع ارائه خواهد داد. و در ادامه همین خیال، چند سال آینده را می بیند که دنیای اسلام چه پیشرفت عجیبی می کند.
اما اگر به حوزه های علمیه سری بزند و یک بررسی اجمالی کند، تمام امیدهایش را در بین رفت و آمد، از دست خواهد داد. مثل اینکه حوزه امروز و بیست سال پیش چنان فرق عجیبی نکردند. همان درس ها، همان روش ها، همان کتابها. به نظر می رسد تعداد دانش پژوهان زیادتر است. اما همه چیز مثل سابق پیش می رود. این آمارها و گزارشات آنقدر هم که جذاب بود، در واقع به چشم نمی آید. این آمارها گزینه هایی بودند که باید ملموس باشند اما چیز قابل توجهی نسبت به گذشته نمی بیند. خب قاعدتا تعداد که زیاد شده، استاد هم زیاد شده. تعداد محقق هم نسبت به قبل بیشتر شده است.
راستی چرا تناقض بین آمار و واقعیت وجود دارد؟ چرا آنچه گفته می شودبا آنچه وجود دارد تفاوت زیادی دارد؟ چرا رشد یاد شده را نمی بینیم؟
اشکال این امیدواری و نا امیدی در این است که انسان فکر می کند این آماری که ارائه می شود مربوط به یک جمعیت پنج هزار نفری است. خب صدها استاد و هزار محقق در مقیاس پنج هزار نفر خیلی امیدوار کننده است. اما آنچه در واقع مشاهده می کند نسبت این آمار به حدود دویست هزار نفر است. یعنی این آماری که ارائه می شود نسبت اش به جمعیت موجود گاهی کمتر از یک درصد است. اگر در کنار این آمار به تمام ظرفیتها، استعدادها و امکانات اشاره شود، خواهیم دید آنچه گزارش می شود در مقیاس با آنچه توقع می رود چند درصد است.آیا اگر آمار افراد موفق در یک سازمان یک درصد باشد، رشد حساب می شود و باید به آن بالید؟ در سالهای پیش و حتی قبل از انقلاب اگر آمار بگیریم شاید به همین یک درصد برسیم. یعنی رشد ما تقریبا صفر است. یعنی ما از ظرفیتها و استعدادهایی که به طور بی سابقه ای در اختیار حوزه های علمیه قرار گرفته است استفاده ی آنچنانی نکرده ایم.
قبل از انقلاب امکانات کم؛ و روحانیت در خفقان بود. اما امروز هرچه بخواهی فراهم است. اضافه کنید بر این مساله؛ که آماری که حوزه از موفقین خود ارائه می کند، معمولا کسانی هستند که از این برنامه آموزشی خیلی بهره نبرده اند و خودشان جدا از سیر روان حوزه حرکت کرده اند. واقعیت این است که رودخانه عادی حوزه، خروجیش این آمار نیست.
علاوه بر همه ی این مطالب، یک سؤال اساسی همواره ذهن مخاطب را درگیر می کند. اینکه این تعداد استاد و طلبه ی به ظاهر موفق و پرتلاش، چه اثراتی بر رشد و بالندگی جامعه و حل معضلات مزمن نظام داشته اند؟ چرا خروجی کار و تلاش ایشان مشهود نیست؟ چرا هنوز روحانیت آنگونه که باید و شاید نمی تواند در عرصه هایی که ذاتا متولی آنهاست به شکل مناسب ظاهر شود؟ اگر حوزه رو به تحول است پس چرا نمی تواند پویا و پاسخگو و مرجع حل مسائل باشد؟!
به امید روزی که بتوانیم بگوییم: دیگر بهتر از این نمی شود.
* حجت الاسلام هادی چیت ساز/ طلبه درس خارج و محقق موسسه فقاهت و تمدن سازی اسلامی قم