کد خبر: ۳۹۱۲۲
زمان انتشار: ۱۸:۰۵     ۱۹ بهمن ۱۳۹۰
یادداشت ۵۹۸
محمد مهدی بهداروند
مقدمه:

الف - انقلاب اسلامى مانعى بزرگى در روند دينزدايى و مادى كردن عالم
يكى از مسائل مورد نياز و ضرورى جامعه ما و انقلاب جهانى اسلام، در شرايط كنونى تحليل صحيح انقلاب اسلامى و ضرورتهاى پيرامون آن است.

مشكلى كه انقلاب اسلامى ايران در شرايط كنونى دارد، مشكل خلاء تئوريك است. خوب مى دانيم كه از نظر ايجاد هيجانات سياسى در دنيا كارهاى فراوانى صورت گرفته و از نظر صدور فرهنگ انقلاب، به نحو عام و شايع، نيز در حد كلى موفق بوده ايم و همه اين هجومهاى فرهنگى كه از ناحيه دشمن وجود دارد در حقيقت جواب حملاتى است كه از ناحيه انقلاب اسلامى صورت گرفته است.

دشمن مسأله مذهب را، در عالم، حل شده مى پنداشت. اگر به حدود بيست و پنج سال قبل برگرديم، روند دين زدايى و مذهب زدايى، رو به رشد و توسعه بود و مسأله مذهب را در امر اداره جهان حل شده مى ديدند. انقلاب اسلامى، مذهب را به مانعى در راه جريان يك پارچه شدن روند مادى كردن عالم، تبديل كرده است.

با تلقى جديد و بينش و گرايش جديدى كه انقلاب اسلامى، از دين به بشريت و مسلمانها القاء كرده است، دين را به مشكلهاى بر سر راه يك پارچگى و انسجام مديريت مادى عالم تبديل نموده و اينك، شاهد هستيم كه سد راه نظم نوين جهانى (به اذعان خود دشمنان) بنياد گرايى اسلامى است.

بعد از انقلاب صنعتى و رنسانس، در دنياى غرب، مذهب را منزوى كردند و آن را از امر اداره جامعه بشرى كنار زدند، يعنى اداره را به عهده علم گذاشتند و كار مذهب، تنها منحصر در تهذيب اخلاق در طرح و شكل خاص و مراسم خاصى گرديد.

طبيعتاً در اين تقسيم كارى كه صورت گرفت، امر اداره و تعيين روابط اجتماعى به عهده دين نبود، كم كم علومى پيدا شد كه جاى همان بخشهاى واگذار شده به مذهب را نيز پر كرد، مانند روانشناسى، جامعه شناسى و اقتصاد و ساير علوم انسانى، بنابراين مذهب به عنوان پديده اى كه بتواند در امر اداره دخالت كرده و بخواهد الگوى مديريت بدهد و مدعى تنظيمات جديدى براى بشر باشد، اين نقش را از دست داده بود.
 
ب - اسلام، مدعى اداره جميع شئون بشر

با وقوع انقلاب اسلامى و ادعاى اين كه دين بايد به متن زندگى بشر وارد شود و از معابد و مساجد و كليساها و ... بيرون آمده، عهده دار تنظيم و اداره امور جامعه شود، به خصوص با خونهايى كه در اين راه داده شد، اين اعتقاد شايع شد كه بايد روابط اجتماعى بر اساس دين، بنا شود، همه حركتهاى اسلامى و جنبشهاى اسلامى كه در دنيا مىبينيم دعوايشان بر سر همين است، يعنى مدعى اين نيستند كه به ما آزادى داده نشده تا مراسم عبادى خودمان را در منازل يا مساجد انجام دهيم، بلكه مسأله، مسأله حكومت است، معتقدند قوانين اداره جامعه و تنظيمات اجتماعى، بايد بر اساس اسلام و الگوى مديريتى آن باشد. اين اساسى ترين مشكلى است كه بر سر راه يك پارچه كردن مديريت جهانى وجود دارد.

اينك بخصوص پس از پايان جنگ سرد بين دنياى شرق و غرب، كه نظام دو قطبى برچيده شد و يك قطب از صحنه كنار رفت، تنها مانعى كه بر سر راه يكپارچه كردن نظام عالم وجود دارد، اعتقاد و فرهنگى است كه در بين مسلمين و بلكه همه متألهين، راسخ شده كه معتقدند بايد مذهب را از انزوا بيرون آورده و در متن جامعه وارد كرد، بگونه اى كه عهده دار امور جامعه باشد و الگوهاى زندگى بشر بر اساس دين تنظيم شود. اكنون مى بينيم كه انقلاب اسلامى انسانهايى را تربيت كرده و پرورش داده است كه در اقصى نقاط عالم، بر سر اين عقيده ايستاده اند و تا پاى جان مقاومت مى كنند، خونشان ريخته مى شود، ناموسشان هتك شده و از وطن خود آواره مى شوند ولى دست از آرمان و عقيده خودشان بر نمى دارند.

بنابراين پرورش چنين انسانها و القاء چنين فرهنگى به جامعه دينى، كارى است كه انقلاب اسلامى صورت داده و اين بزرگترين هجوم و يورش فرهنگى است كه انقلاب ما بر فرهنگ مادى برده است. برخورد آنها در حقيقت برخورد انفعالى و عكس العملى است. اگر مى بينيم كه آنها، امروزه بزرگترين بتى را كه با دستهاى خودشان تراشيده و پايبندى به آن را در قلوب اكثريت ملل كاشتهاند و آن (بت دموكراسى و حقانيت رأى و شهوات و اميال اكثريت است) و بر روى آن سرمايه گذارى فراوانى كردهاند از فلسفه و مبادى سياسى آن كه اومانيسم باشد تا الگوهاى جزئى تر كه ساخته و پرداخته اند، با دستان خود در جاهايى نظير بوسنى و هرزگوين و الجزاير و ساير نقاط، به مذبح برده اند و در مقابل دموكراسى و رأى اكثريت مى ايستند و با خواست اكثريت مقابله مى كنند، به خاطر هجوم فرهنگى است كه انقلاب اسلامى بر آنها برده و آنها را ناچار كرده كه روى بت خودشان پا بگذارند و الا آنها هنوز با اين بت كار داشتند.

ج - ضرورت ارائه الگوهاى اسلامى جهت حفظ و بقاى انقلاب اسلامى

بنابراين اينك انقلاب اسلامى، ايدههاى خود را القاء كرده است، تحريك مذهبى كه بايد ايجاد مى كرد، ايجاد كرده است، قدم اساسى ديگرى كه بايد بردارد اينست كه: بايد خلاء تئوريكى را كه وجود دارد با ارائه الگوهاى مختلف كه براى اداره بخشها و شئون مختلف جامعه لازم است پر كند. اگر نظام اسلامى نتواند اين الگو را ارائه نمايد به اين معناست كه نه مىتواند الگوى توزيع قدرت، توزيع ثروت و توزيع اعتبارات فرهنگى در سطح كلان و خرد را ارائه كند و نه مى تواند قوانين توزيع ثروت، قدرت و اعتبارات فرهنگى را تنظيم كند، در قدم دوم قدرت اداره و هدايت انقلاب اسلامى را نخواهد داشت.

در مرواده هاى سياسى برخى از كشورها به سوى ايران دست نياز دراز كردهاند و تقاضاهايى دارند كه آيا مى گويند شما نظام حقوقى و قضائى اسلام، يعنى مانيفست (مجموعه نظام فكرى و كيفيت تخصيص قدرت) اسلامى چيست؟ اين درخواستى است كه رهبر كره شمالى كرده بود.
در صورت عدم ارائه الگوهاى متناسب در ابعاد مختلف، قادر نخواهيم بود انقلاب را در قدم بعد پشتيبانى كنيم. اكنون ديگر جاى بحث از اهداف كلى نيست. از ما خواهند پرسيد كه ادعاى شما در مسائل مختلف چيست؟ و يا در مورد نظام اقتصادى جامعه چه راه حلى داريد؟ در باب توازن قوا يا مسائل ديگر، الگوى كلان چيست؟

د - ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه براى تحقق الگو و مدل اسلامى

پاسخ به نيازهاى فوق، كارى است كه نه از حوزه به تنهايى بر مى آيد و نه از دانشگاه به تنهايى، لازمه كار، ارتباط منسجم و هماهنگ بين اين دو است، بدين ترتيب كه هر كدام ابتدا خوب تعريف شوند و در جايگاه حقيقى خودشان قرار گيرند و نسبتشان با ديگرى، معين شود. در آن صورت با هماهنگى مى توان چنين چيزى را تأمين كرد و الا چنين چيزى شدنى نيست. لذا مسأله وحدت حوزه و دانشگاه براى رشد و شكوفايى انقلاب جهانى اسلام يك ضرورت جدى است و در غير اين صورت در قدمهاى بعدى رشد انقلاب متوقف خواهد شد. يعنى در مقابل هجوم سئوالات وقتى پاسخ مناسب نداشته باشيم ادعا خواهد شد كه شما دعوايتان بر سر كسب قدرت در عالم است، مسأله اين نيست كه شما حرف جديدى براى اداره زندگى بشر داريد، والا اگر حرف جديد داريد ارائه دهيد!

تا زمانى كه هنوز انقلابها به پيروزى نرسيده اند، مىشود در حد كليات و سطح كلان گفت كه ما اين مسائل كلى را مى گوييم ولى وقتى امر اداره به دست مسلمين افتاد نمى توان به كليات اكتفا كرد و بايد نسبت به جميع مسائل الگو داد و اينك فقدان اين الگوها كاملاً محسوس و ملموس است. لذا مى بينيم يا بايد از الگوهاى سوسياليستى تبعيت و استفاده كنيم يا از الگوهاى سرمايه دارى تقليد و كپى بردارى نماييم - روشن است كه با اين روش، بيش از چند سال نمى توان ادامه داد. طبعاً اين سئوال مطرح مى شود كه اگر شما مدعى هستيد كه بايد دين در امر اداره زندگى بشر دخالت كند، حرف دين چيست؟ و لزوماً بايد پاسخ مناسب خود را بيابد، يا پرسيده مى شود كه نظر شما نسبت به نظم بانكى چيست؟ آرى يا نه؟ و نظرتان نسبت به پول اعتبارى چيست؟ و ساير مسائل كه بايد حل شود. نظر شما نسبت به توزيع اعتبارات فرهنگى چيست؟ و در زمينه مسائل مديريتى چه داريد؟ الگوهاى پرورشى شما چيست؟ نمى توان اين سئوالات و نيازها را ناديده گرفت.

پاسخ به اين سئوالات نيز نه تنها كار حوزه و نه تنها كار دانشگاه است. اگر دانشگاه بخواهد به تنهايى پاسخ بگويد، به نظر مى رسد پاسخها همان اطلاعاتى است كه در دنياى شرق و غرب توليد شده و با همان روشها و پيش فرضها است و اين حرف جديدى نيست. اين همان مدلى است كه در دنيا اجرا مى شود. و اگر حوزه ها نيز بخواهند به تنهائى در مقام حل اين معنى برآيند، و فقط معارف كلى خودشان را بگويند، بدون اين كه اين معارف را به الگوهايى كه از اداره برخيزد تبديل كنند، اين كليات هم مشكلى را حل نخواهد كرد.

ه - ضرورت ارائه مدل براى «وحدت حوزه و دانشگاه»

بنابراين، بايد نسبت بين اين دو مجموعه مشخص شود. هر يك در جاى خودشان و به طور هماهنگ مانند اجزاى يك سيستم بايد به يك سازمان تبديل شوند و رفتارشان شكل سازمانى پيدا كند، سازمانى بزرگ و در تحت يك مديريت واحد كلان كه آنها را اداره كند. هر يك مكمل يكديگر باشند و به عبارتى ديگر، بايد يك نوع علاقه و پرورش سازمانى صورت گيرد كه اينها را به سازمانى واحد و هماهنگ تبديل كند، كه البته اين امر، محتاج يك الگو و مدل است. اگر مدل و الگويى براى ارتباط اين دو مجموعه، وجود نداشته باشد كه نسبت آنها را به شكل كلى و بعد به شكل ريز تعيين كند، نمىتوان آنها را هماهنگ كرد. چنانچه اگر مدلى نداشته باشيم كه در يك سيستم، اجزاى اصولى و تناسبات آنها را تعريف كنيم و نحوه ترابط و هماهنگى آنها را تعريف نماييم، طبيعى است كه قادر به ساخت و تحليل آن سيستم نخواهيم بود.

بنابراين، اين يك نياز ضرورى جامعه ما است كه قبل از اين كه با آن برخورد واقعى و جدى شود، معمولاً برخوردها با آن سياسى است. يا در شكل شعارهاى سياسى گفته ايم كه اين وحدت را برقرار كنيم، يا متقابلاً نمك بر زخم پاشيده و شكل سياسى به مطلب داده و گفته ايم كه اين امر محقق شدنى نيست. در حالى كه در ارائه يك الگوى جديد، هم دانشگاههاى ما به بن بست رسيده اند و هم حوزه ها اين بن بست را به صورت جدى احساس مى كنند. شعار دادن چيزى را حل نمى كند، هر چند در جاى خود لازم است. از طرف ديگر انگشت گذاشتن بر روى ضعفها و بزرگ كردن نارسايي ها و كمبودها نيز چيزى را حل نمى كند. ما بايد به اين دو مجموعه روشى را بياموزيم و دنبال پيدايش روشى باشيم كه توان و استعداد آنها را به كار گيرد و راه را قدم به قدم به آنها نشان داده و برايشان هموار كند، و بياموزد كه چگونه با دستان خود كار كرده و گلستان ها را ايجاد كنند و بپرورند.

نه شعار تنها و نه تكيه بر مشكلات و ضعفها و تعميق فاصله ها! ما بايد به دنبال راه حل باشيم. آن چه كه در اين دستنوشته، تصميم داريم تبيين كنيم، بيان شمايى كلى از اين مطلب است كه چگونه مى توان بين اين دو مجموعه، وحدت و هماهنگى جدى ايجاد كرد كه محصول عمل آنها تركيب شده در نتيجه اين تركيب، الگوهاى لازم براى اداره بخشهاى مختلف جوامع بدست آيد.

- ضرورت و اهميت موضوع

1 - تأثير گذارى آن در نظام سياسى و فرهنگى اقتصادى جامعه

آن چه كه اين بحث را در شرايط كنونى ضرورى مىكند اين است كه اين بحث در اين زمان صرفاً يك جنبه نظرى ندارد كه منحصراً بخواهيم يك بحث نظرى و عقلانى داشته باشيم بلكه جنبه عملى آن به مراتب از جنبه نظرى حساستر است، به عبارت ديگر هر تعريفى كه براى دين و انقلاب اسلامى ارائه بدهيم حتماً بلافاصله آن تعريف در ساختار توزيع قدرت در جامعه و در نظام سياسى و فرهنگى و اقتصادى جامعه منعكس مى شود، اگر نقش دين را محدود كرديم به يك محدوده خاصى و ادعا شد دين بايد در بخش خاصى دخالت نمايد، معنايش ولايت دينى است كه حتماً به همان محدوده قيد مى خورد و معنا ندارد كه بگوييم دين حق دخالت در يك محدودهاى را ندارد اما ولايت عام و گستردهاى است كه مى بايست در همه شئون شريان و جريان داشته باشد، اين تعريف در نظام هويت اجتماعى منعكس مى شود.

2 - انقلاب و شرايط نوين جامعه

بنابراين، اين بحث در شرايط كنونى براى ما يك بحث حياتى است، اگر ما مدعى هستيم كه ما به دنبال يك «ولايت دينى» و يك «نظام نوينى» براى زندگى بشر هستيم حتماً بايد جايگاه دين را در اين نظام نوين زندگى بشر تعريف كنيم اگر دقيقاً اين مسأله معين و معلوم شود آن وقت روشن مىگردد كه مديريت اگر دينى است يعنى چه و اگر علمى است يعنى چه؟ اين يك نكته اساسى است كه بحث را الان براى ما بسيار ضرورى مى كند و از اين روست كه در حال حاضر بعضى نظريات كه در غرب مطرح است و در جامعه ما هم فى الجمله مطرح شده مثل «دين حداقل» اين «دين حداقل» دقيقاً معنايش اينست كه حكومت به عهده دين نيست يعنى ولايت دينى هم يك ولايت حداقلى است يعنى بلافاصله اگر بخواهيم آن را در «نظام توزيع قدرت» در جامعه خودمان منعكس كنيم و به خصوص در شكل كلانش اگر بخواهيم آن را مشاهده كنيم معنايش اين است كه حق «ولايت عمومى جامعه» به ولى فقيه داده نشود، يعنى فقيه محدوده كارش دخالت در همه امور نيست. چرا كه دين محدوده كارش و رسالتش در همه امور نيست، بنابراين شكل سياسى بحث حتماً با شكل فرهنگى آن توأم مى باشد و اگر ما بخواهيم اين دو را از هم تجزيه كنيم در شرايط كنونى خودمان و در شرايط كنونى جهان، امكان چنين تجزيهاى وجود ندارد.

تعريف انقلاب اسلامى

بى گمان تحليل تئورى انقلاب اسلامى در قدم نخست متفرع بر تحليل صحيح از انقلاب اسلامى است زيرا اين امر عامل پى ريزى يك بنيان جديد براى جلوگيرى از آسيب در حوزه انقلاب اسلامى خواهد بود و عامل مهمى در ايجاد يك بصيرت جدى نسبت به آن خواهد بود تا در مقايسه آن با تمدن غربى موجود تبديل به يك نفرت اجتماعى شود و در گام دوم تبديل به يك اميد اجتماعى و شروعى براى يك حالت اجتماعى جديد جهت ايجاد يك تمدن جديد دينى گردد.

نگاه به انقلاب در اين موضع بايستى از نظر فلسفه تاريخ باشد، ولى نه فلسفه اى تاريخى حتى كه تاريخ بشر را برآمده از تكامل ماده و محصول تغيير ابزار و روابط توليدى مى دانند و نه فلسفه تاريخى كه از كمون شروع شده و به كمون ختم مى شود و نه فلسفه تاريخى كه تكامل جوامع را در جامعه فرا صنعتى (دوره الكترونيك) مى داند، بلكه مراد فلسفه تاريخى است كه تكامل بشر و جامعه را چيزى جز اوج قرب به پذيرش بيشتر ولايت الهيه و نزديكى به ظهور و ساحت دولت حقه اهلبيت نمى داند.

در تعريف و تحليل انقلاب سه نظريه و نگاه وجود دارد:
1 - تحليل انقلاب اسلامى به عنوان حركتى ضد استبدادى در قالب انديشهاى محدود در يك جغرافيا و نژاد و خاك خاص.
اين نگاه به انقلاب قطعاً به عنوان يك معضل و مانع در قبال ابرقدرتها نخواهد بود و قطعاً آرمانها و اهداف و ايده آل هاى انقلاب هم در همين حد محدود خواهد بود.
2 - حركتى ضد استعمارى و عصيان بر عليه آن
3 - حركتى نه ناسيوناليستى و نه ضد استعمارى بلكه انقلابى از فطرت انسانها بر عليه مدرنيزاسيون موجود بين الملل

اين تعريف در عرصه تحليل بنيادين انقلاب به نظر مى رسد صحيح ترين تعاريف و تحليل ها باشد. زيرا انقلاب بر اساس اين تعريف در حقيقت به عنوان يك كانون قدرت عليه مدرنيسم مطرح شد و توانست در يك دوره زمانى كوتاه پرچم عدالت خواهى را از دست رقيب و حريف گرفته و خود مديريت كند. پس از اين واقعه عظيم، دو ديدگاه به صورت جدى مطرح گرديدند:

1 - ديدگاه فوكوياما
دنيا به انتهاى خود رسيده و حد پرستش آن همين ليبرال دموكراسى است و نقطه مطلوب ترى بهتر از آن وجود ندارد

2 - ديدگاه هانتيگنتون
ما اول راه هستيم و بعد جنگ سرد، نوبت جنگ تمدن هاست و از ميان هشت تمدن، تمدن اسلامى ملاك است.
به عبارت ديگر بعد از فروپاشى بلوك شرق، اين باور در عدهاى نظير فوكوياما پديدار شد كه ديگر ليبرال دموكراسى پيروز شده و تاريخ به مرحله پايانى خود رسيده است امّا هانتيگتون تئوريسين بزرگ آمريكا كه نظريه پرداز شوراى روابط خارجى آمريكاست و نظريه او به منزله مبناى عمل روابط خارجى آمريكاست متوجه گرديد كه اين گونه نيست بلكه عالم وارد فضاى جديدى مى شود و هويتهاى تمدنى شكل مى گيرد. اين تئوريسين دوره جنگ سرد كه تمام جنگ عالم را خلاصه در جنگ مادى بر سر دنيا بين ليبرال دموكراسى و سوسياليزم مى ديد، نظريه برخورد تمدنها را مطرح كرد و ادعا نمود عالم در شرايط جديدى قرار گرفته به گونه اى كه هويت هاى تمدنى و هويت بر محور فرهنگ درحال شكل گيرى است و از گسل بين اين تمدنها، لبه هاى خونين عالم در آينده پديد خواهد آمد. آنان متوجه شدند كه محور چالشها در عالم از محور دنيا بر دنيا به محور دنيا و خدا منتقل مى شود.

- دستاوردهاى انقلاب اسلامى
آن چه كه در عرصه داخلى و خارجى چهره خود را نشان مى دهد اين است كه بروز و ظهور انقلاب اسلامى ايران در حقيقت حركتى از فطرت بر عليه مدرنيزاسيون موجود بود. آن چه تحت عنوان تحول در مغرب زمين صورت گرفت چيزى غير از دين زدايى و تعلق خاطر به دنيا پس از انقلاب صنعتى اروپا و رنسانس نيست.

غربى ها و به تبع آنها شرقى ها كه هر دو يك روى سكه مدرنيسم بودند بر اين باور غلط بودند كه دين افيون ملت هاست و يا اين كه جايگاهى اجتماعى در نظامات اجتماعى و سياسى براى دين قائل نبوده و عرصه فعاليت او را در محدوده رابطه فردى خدا و بندگان (مسائل باطنى) از قبيل امورات معنوى و جزئى تعريف مى نمودند.

غرب همين مبناء را اساس انديشه اومانيزمى و راسيوناليستى خود قرار داد و تمدن مادى را پى ريزى كرد. اين تمدن در صدد جهان گشايى بوده كه با بدست آوردن قدرت صنعتى درصدد فتح تمام ميدانها و عرصههاى جهانى (فرهنگ دهكده واحد جهانى) بود و تا كنون به خوبى توانسته تمام رقباى خود را از ميدان به در نمايد.

انقلاب اسلامى واكنشى از كانون فطرى شيعه بر عليه تمدن غربى است كه ظهور تقابل ديندارى با تمدن مادى و شيطانى موجود است.

بنابراين در يك نگاه مختصر مىتوان دستاوردهاى انقلاب اسلامى را اينگونه برشمرد:

الف - تغيير موازنه سياسى جهان به نفع دين
اصطلاح موازنه در موارد مختلف گزارشات سياسى تا كنون ديده شده است. به عنوان نمونه گاهى ادعا مىشود: در تصميمگيرى شوراى امنيت موازنه قدرت سياسى به نفع آمريكا حل شد (رهبرى جهان غرب پذيرفته شد). با نگاهى تطبيقى به دو حركت سياسى فرهنگى حضرت امام خمينى و شيخ فضل الله نورى و ساير علمايى كه در جريان قيام مشروطه عمل كردند در مى يابيم كه آنان مىخواستند حقوق خود را براى روحانيت به صورت كمى و كيفى به ثبت برسانند (نوشته شدن متمم قانون اساسى توسط شيخ فضل اللَّه نورى)، در حالى كه در جامعه، موازنه قدرت به نفع علماى حسى صورت مى گرفت. امّا امام خمينى موازنه قدرت را به نفع علماى مذهب و روحانيون تمام كردند كه حاصل آن شد كه موازنه به نفع دين تغيير نمايد و اثر جزيى آن اين بود كه قوانين هم به نفع مذهب ثبت شد. امام نوعاً امورات را به صورتى انجام نمى دادند كه به صورت لايحه و قانون در مجلس ثبت شود، بلكه پذيرش عمومى را به گونهاى مهيا مى ساختند كه تمايلات عمومى در آن سو و جهت حل شود و بدون صرف مؤنه و تلاش آن قانون ثبت گردد. همين خصوصيت سبب شد كه يافتن توفيق در به هم زدن نظام سياسى طاغوت پهلوى را به دست آورده و به عرصه سياست جهانى پا گذارند و در آن جا هم موازنه قدرت سياسى و اعتبار سياسى را به نفع مذهب حل و تغيير دهند.

- تحليل شكست ماركسيزم
با اندكى دقت و ترسيم نمودار خواهيم ديد كه از سال پيروزى انقلاب اسلامى (57) مردم دنيا در هر كجا كه عليه نظام سياسى قيام مىنمودند، به نام سوسياليزم و ماترياليزم نبود، بلكه به نام مذهب بود كه تدريجاً رو به گسترش گذاشت و طرفدارى از ماركسيزم تدريجاً كم شد و يك مغالطه جهانى در وجدان بشريت در قرن گذشته ايجاد نمود. آن مغالطه اين بود كه بشريت و جداناً خواهان عدل و پرستش است و نمىتوان انسانى را در جامعه بشريت يافت كه طالب و خواستار عدل و پرستش نباشد. در حالى كه انسان موجودى است فطرتاً اهل پرستش و عبوديت (پرستش و عبوديت دنيوى يا الهى)، ولى درون وجدان بشر در قرن گذشته اين انحراف پديدار شد كه براى پرستش خداى متعال بايستى از عدل و عدالت دورى جست و طالبان عدالت بايستى به سوى كمونيزم و رهايى از مذهب گام بردارند.

امام خمينى اين مغالطه را شكست و ارتقاء وجدان بشرى را ايجاد كرد، به عبارت بهتر به جاى اين كه روبروى بلوك شرق (سوسياليزم) بايستد در مقابل بلوك غرب (سرمايه دارى غربى) يعنى سمبل مذهب ايستاد. زيرا آمريكا مدعى خداپرستى و طرفدار انجيل بود. بر اين اساس در عرصه بين الملل، جوامع و ملت هايى كه از نظام در اجتماعى منجر به سرمايه دارى رنجيده بودند و تلخى محروميت و فقر و نظام سياسى، فرهنگى و اقتصادى را چشيده بودند، به جاى تمايل به سوسياليزم به سوى اسلام گرايش پيدا نمودند و همين عاملى شد كه انقلاب هايى كه قبل از پيروزى انقلاب اسلامى به سوى بلوك شرق و كمونيزم هدايت مىشد و وسيلهاى براى شانتاژ سياسى و باجگيرى كشورهاى سوسياليست از آمريكا مى شد، دگرگون شوند و موازنه روانى مردم به نفع دين حل شود.

براين اساس بلوك شرق پرچمدارى عدالت اجتماعى خود را از دست داد و منفعل و مضمحل و سپس به فروپاشى منجر گرديد و همين رو يكرد هم نسبت به نظام ليبراليستى غربى هم صادق خواهد بود و عنقريب خواهيم ديد كه غرب هم در معرض تهديد جدى بيشترى قرار خواهد گرفت.

شاهد اين مدعا سخن ساموئل هانتيگنتون تئورى پرداز سياسى جهان غرب است كه بر اين باورست كه در اين موقعيت زمانى تنها تمدن رقيب و هماورد غرب تمدن اسلامى است كه در آينده نزديك درگيرى تمدنها تحقق خواهد يافت.

ب - گرايش به مذهب در سطح بين الملل
پس از پيروزى انقلاب اسلامى و تغيير وضع موجود آن زمان و تبديل آن به نظمى مطلوب از طريق دگرگونى بنيادين در ساختار سياسى، اجتماعى و تحولى عميق در باورهاى ملت ايران با تكيه بر ارزشهاى اسلامى، وحدت كلمه، حركت پيشگام متقيان و صالحان و قيام قهرآميز مردم مسلمان، حركتى با سه ويژگى خاص تحقق عينى يافت 1 - سازمان يافته 2 - زير بنايى 3 - دربر گيرنده حداكثر نيروهاى اجتماعى. اين شاخصه ها را كمتر مى توان در نهضت هاى صد ساله گذشته مشاهده نمود كه گاه از عدم تشكل رنج مى بردند و گاه به دليل توجه به تغييرات رو بنايى و سطحى و يا عدم عدم تكيه به آگاهى و ايمان مردم در سطح اصلاح رو بنايى و يا قيام مقطعى متوقف مى شدند و به تحولى انقلابى و بنيادين منجر نمى گرديده اند.

اين خصلت درونى در كمتر مدتى، بروز برون مرزى (منطقهاى - جهانى) پيدا نمود و تبديل به يك پديده جهانى گشت و در قالب صدور انقلاب جاى خود را در اقصى نقاط جهان باز نمود و توانست در كمترين مدت در دل دشمن طرفداران جدى پيدا نمايد كه با تنوع مليتها - گرايشها - نژادى مختلف حاضر به ايثار جان خود گردند. قيامهاى خونين مردم فلسطين - لبنان، عراق و ... همه و همه جلوه هايى از آثار سياسى انقلاب اسلامى در عرصه بين الملل است.

اين خصوصيت حاصل اين تفكر نو و جديد است كه انقلاب اسلامى از اعماق باطن عالم شروع شد و جامعه جهانى را به قرب ظهور نزديك كرد، آن هم مقابل تمدنى مادى كه جوهرهاش دين زدايى، معنويت زدايى و عصيان عليه دين و دين مدارى بود. اين انقلاب بر محور دين، تكامل بشر و جوامع بشرى را چيزى جز اوج قرب به پذيرش بيشتر ولايت الهيه و نزديكى به ظهور و ساحت دولت حقه اهل بيت نمى داند.

ج - ارتقاء وجدان بشريت
تغيير گرايشات عمومى جامعه داخلى و خارجى و گسترش روحيه انقلابى براى توسعه قدرت اسلام از ديگر دستاوردهاى انقلاب اسلامى است.

البته تذكر اين نكته ضرورى است كه تحرك تاريخى ناشى از ارتقاء وجدان بشرى بدين معناست كه حادثه بسيار عظيمى در عالم دنيا محقق گرديده است و بايد بتواند تمدن جديدى را به دنبال بياورد ولى نه فرداى پيروزى سياسى انقلاب.

پيدايش رنسانس تا ايجاد تمدن فعلى كه حاصل حس گرايى است مدت مديدى طول كشيد. ايجاد نظام دينى در كنار كارهاى ديگر شدنى نيست. تبديل نمودن اين ارتقاء وجدان بشريت در تحليل و تعريف جديد از دين و دين دارى و تبديل آن به يك ساختار نظام سياسى مدتها وقت خواهد برد. امروزه هيچ انقلابى حتى انقلاب روسيه و فرانسه در 22 سالگى به شادابى انقلاب اسلامى نيست و همين بهترين عامل در جهت نهادينه نمودن ارتقاء وجدان بشريت در تحليل از دين بوده است.

بنابراين ارتقاء وجدان بشرى و گرايش به مذهب نياز به تمدن جديدى دارد كه در گرو توجه به دو امر است:

1 - يك نظام فكرى كه به حساسيت خاص و عملكرد خاص نياز دارد.
2 - تغيير كيفيت و منزلت موضوعات.
 
مراحل انقلاب اسلامى

- الف - مرحله سياسى
انقلاب اسلامى ايران منشأ پيدايش تحولات عظيمى در صحنه جهانى بوده است و تنها تكيه گاه و نقطه اميدى است كه مىتواند بشر را به سوى خواستههاى درونى خود از دير باز تا كنون رهنمون باشد. مسئله عدالت اجتماعى و آرزوى دست يا زيدن بدان از جمله اهداف عاليه اى است كه افكار و انگيزه هاى بشر را به خود معطوف داشته و همواره در راه رسيدن به آن در تلاش دائمى و كوشش خستگى ناپذيرست.

جرقه انقلاب اسلامى در دنيا در مرحله سياسى نه تنها به سقوط رژيم سياسى پهلوى و نه تنها به شعار آزادى خواهى از يوغ استعمار و مقابله با كفر جهانى اكتفا ننموده بلكه دورنمايى از شكوفايى يك تمدن نو بنياد و بر اساس انگيزههاى فطرى و خداجويى بشر بود تا بتواند زير بناى تمدنهاى پوشالى و توحش مدرن را از هم پاشيده و جلوه زيبايى خود را به ديدههاى رمق ديده جهانيان عرضه نمايد.

انقلاب اسلامى در سراسر جهان نويد يك انقلاب نوين در تمدنهاى بشرى بر سر آرمانهاى آسمانى و ملكوتى است تا انسان را از ناسوت دنيا به ملكوت هدايت رهنمون گرداند و مدينه فاضله عدالت اجتماعى را در جامعه به عنوان يك تمدن بالنده به جهانيان ارائه نمايد.

تشنگى و عطش مفرط جهانيان بعد از شكست مذبوحانه رژيم پهلوى و سپس بلوك شرق نسبت به اسلام و اصول گرايى، نويد تحقق آرمانهاى ديرينه مومنين را در جهت جهانى شدن اسلام زنده مىنمايد. زيرا انقلاب سياسى آرمان جديدى را به دنيا عرضه كرده و دنيا هم به آرمانها امام روى كرده است. حاصل اين انقلاب غلبه سياسى در نظام سياسى عالم و در موازنه قدرت بوده است. قدرت مذهب در دنيا بالا رفته و اينك تمام كانونهاى بحران بر عليه نظامهاى استكبارى كانونهاى مذهبى است به خلاف دوران پيش از انقلاب اسلامى كه همه كانون هاى بحران به كانون هاى غير مذهبى بودند و ماركسيزم ها پرچم دار مبارز بودند. پيروزى انقلاب اسلامى در گام اول (مرحله سياسى) ماركسيسم را كه نصف دنيا را گرفته بود، شكست داد و الان همه مراكز انقلابى دنيا شعارشان، شعار مذهب است.

انقلاب اسلامى در مرحله سياسى خود و عده هايى را به ملتها داده كه بايستى براى تحقق عينى آنان به راهكارهاى علمى برسد.

بنابراين انقلاب اسلامى در مرحله پيروزى سياسى خود به يك پيروزى قطعى و بزرگ رسيده و موازنه جهانى را تغيير داده تا جايى كه بحث جنگ سرد بين دو قطب و دو بلوك مطرح جهان تبديل به نظريه برخورد بين تمدن ها شده و مسئله شكل گيرى هويتهاى تمدنى و برخورد تمدنها مورد توجه تئوريسينهاى دوره جنگ سرد قرار گرفت. زيرا انقلاب اسلامى در فاصله كوتاهى مرزهاى خود را در نورديد و به همه جهان سايه افكند و يكى از ابر قدرتهاى مطرح جهان يعنى سوسياليزم را از ميدان بيرون نمود. بدون ترديد مهمترين عامل شكست كمونيزم به ظهور انقلاب اسلامى است هر چند ضعف درونى كمونيسم و نبود برخى از آزادى هاى فردى هم تأثير داشت.

هم چنين انقلاب اسلامى جناح دوم (ليبرال دموكراسى) را نيز در معرض خطر جدى قرار داده است و به عبارت ديگر، تمدن مادى غرب بواسطه انقلاب اسلامى در حال غروب و افول است. اكنون ديگر شعار محورى تمدن غرب در ميان جامعه جهانى جذابيت ندارد. اين فروپاشى در نگاه فلسفه تاريخ هم صادق است و همگان ديگر به خوبى دريافته اند كه سر و صداى تمدن غرب در حال عقب نشينى از ميدان جامعه جهانى است.

امروزه انقلاب اسلامى به خوبى از مرحله سياسى خود عبور كرده است و آن به معناى اين كه يك حركت از لايه هاى باطنى عالم و از اعماق عالم عليه دو گرايش غالب در جهان بود، دو فرهنگ مسلطى كه هر دو در يك چيز با هم شريكند و آن نفى ديانت و معنويت و قدسيّت است. انقلاب اسلامى ظهور مجدد مذهب از لايه هاى باطن عالم عليه اين دو جريان است، بنابراين با اين دو جبهه درگير است، يكى در جبهه نفاق درگير با ليبرال دموكراسى و ديگرى در جبهه كفر درگير با سوسياليزم و كمونيزم. همين ويژگى سبب گرديده كه اين دو حريف هم به سرعت معناى انقلاب اسلامى را فهميده و با هوشيارى تمام وارد هماوردى و درگيرى با آن شدند. بر اين اساس طبيعتاً انقلاب با مشكلات بسيار جدى و چالشهاى بسيار شديدى در جامعه جهانى مواجه شده است.

ب - مرحله فرهنگى (انقلاب فرهنگى)
پس از اتمام مرحله سياسى انقلاب اسلامى، نوبت مرحله دوم يعنى مرحله فرهنگى است كه تأثيرى بنيادين در ادامه و توسعه هويت انقلاب اسلامى در سطح بين الملل دارد.

پس از پيروزى سياسى انقلاب اسلامى، مسير و راه انقلاب با يك رفورم و در واقع جابجايى مهرهها و تبديل نيروى انسانى ولى با تكيه بر همان ادبيات كهن راه خود را ادامه داد. يعنى انقلاب با تغيير آرايش نيروهاى انسانى و تكيه بر همان علوم و ادبيات گذشته در صدد برآمد تا به آرمانهاى خود دست پيدا كند. طبيعى است كه اين روند تا جايى ادامه پيدا مىكند كه به طور قهرى بين آرمانهاى اين انقلاب و ادبيات پيشين تناقض و تعارض عينى آشكار مىشود و در اين زمان است كه اصل آرمانهاى انقلاب مورد تهديد قرار مىگيرد. براى رهايى از اين دو بحران دو كار اساسى بايد به عنوان ضرورت هاى جدى انقلاب صورت گيرد.

1 - تدوين فلسفه سياسى
2 - توليد ادبيات جديد اداره

عدم پى گيرى و انجام اين دو مهم سبب خواهد شد كه انقلاب سياسى در مرحله سياسى خود منحل در نظام جهانى خواهد شد و توسعه و پيشرفتى نداشته باشد.

انقلاب در بازسازى خود و همچنين در برخورد با نظام هاى جهانى تا حدى زيادى تكيه به ادبيات و مدلهاى ديگران يعنى ادبيات و مفاهيم اداره مبتنى بر ليبرال دموكراسى يا سوسياليزم دارد و اين ادبيات اداره قابل هماهنگى با آرمانهاى دينى نيست. جامعه ما امروز به نقطه ظهور تعارض بين اين دو رسيده است. نقطهاى كه اصل آن آرمانهاى سياسى انقلاب و فلسفه سياسى آن مورد هجوم قرار گرفته و اين اساسى ترين نكتهاى است كه دشمن در تهاجم فرهنگى به آن اهتمام ورزيده و با تكيه به آن اصول فلسفه انقلاب (كه همان اصل بودن دخالت دين در تعاريف حاكم بر عدالت سياسى فرهنگى و اقتصادى جهانى است) را مورد تهديد قرار داده است، اين ضرورت همان مرحله انقلاب فرهنگى است كه امام تأكيد جدى در ايجاد و تحقق آن داشتند يعنى تحقق عينى اسلام به معناى تحقق اسلام در برنامه ريزى براى اداره كشور. شايد نتوان در ميان نظريه پردازان مادى و الهى شرق و غرب، كسى را يافت كه در توجه جدى به امر فرهنگ، ساختار فرهنگى، ابزارها و روشهاى توسعه فرهنگ، ضرورت شناخت عوامل رشد ونكس فرهنگ، تسامح را روا دانسته و نسبت به حفظ ارزشهاى مورد پذيرش، تداهن و سستى را مجاز شمرد.

اگر شعار اصولى انقلاب ما حفظ و توسعه ارزشهاى الهى نبود، اگر چنين حركتى، تمام نظام مادى غرب و شرق را به چالشى عظيم فرا نخوانده بود؛ اگر انديشمندان، بر بسيارى از ابزارها و روشهاى توسعه فرهنگ اسلام ناب، قبل از پيروزى انقلاب اسلامى نيز دست يافته بودند، اگر لشگر دشمن تا اين اندازه خود را در بدنام كردن و مقابله همه جانبه با اين انقلاب مبارك مجاز نمىدانست باز هم صحيح بود كه انقلاب فرهنگى و توسعه آن به عنوان مهمترين محور استراتژى انقلاب اسلامى قلمداد شود.

زمانى كه فرهنگ به عنوان يكى از مهمترين مؤلفه ها در سرپرستى جامعه محسوب مى شود، زمانى كه وابستگى فرهنگى، منشأ ديگر وابستگى ها و استقلال آن، زمينه ساز رهيدن از تمامى قيود است، زمانى كه دو نهال سياست و اقتصاد در زمين بكر فرهنگ غرس مى شوند، از آن تغذيه مى كنند و با حيات او مى زيند، زمانى كه اولين خاكريز ما و دشمن در نبرد تاريخى و بى امان اسلام و الحاد، فرهنگ است و فتح آن توسط رقيب، نقب نفوذ او تا آخرين سنگرهاى عقبه و مفتاح الفتوحش در ديگر عرصه هاست، چه جاى درنگ و تساهل؟

هر چند در سالهاى پس از پيروزى در مرحله سياسى انقلاب اسلامى تحرك هايى از سوى انديشمندان متعهد براى رونق دادن به جريان تحقق و توسعه «انقلاب فرهنگى» صورت گرفت اما به دلايل متفاوت اين حركتها نتوانستند تأثيرات جدى و بنيادين در ساختار فرهنگى كشور و به تبع در ديگر عرصهها به جاى گذارد. آن چه تا كنون صورت گرفته و منشأ صدور پيام انقلاب تا اقصى نقاط جهان گشته است، بيشتر متأثر از همينه سياسى انقلاب بوده است تا تأثير يافته از تلاشهاى فرهنگى، هر چند بايد پذيرفت كه قدرت سياسى انقلاب، ريشه در فرهنگ غنى دينى وارد اما نبايد غفلت كرد كه زمان پيروزى انقلاب با دوران تداوم و گسترش آن در سراسر جهان و ارائه تمدنى نوين بر پايه ارزشهاى الهى بسيار متفاوت است.

اگر تا ديروز براى پيروزى اين حركت عظيم الهى و متعاقباً صدور پيام كلى انقلاب به اقصى نقاط عالم، چنين سطحى از خيزش فرهنگى كامل بود، اما امروز كه نيازمندى هاى كلان فرهنگى در سطح و گسترهاى متفاوت با قبل مطرح است، حتماً نمى توان با ابزارهاى موجود به مصاف دشمنى رفت كه با حربه علم و تكنولوژى ملل ديگر را مقهور و با سحر معادلات و مفاهيم، ايشان را مسحور خود نموده است. در اين جنگ نابرابر فرهنگى، همتى مضاعف بايد، مسلماً اين سخن، هيچ گاه به معناى غلبه دائمى دشمن نيست بلكه اين فرهنگ زبون ماديت است كه همواره از درك ابتدايى ترين مفاهيم الهى عاجز است. اگر امروزه جنگ فرهنگى در بعضى عرصه ها به نفع ما نيست، علت را بايد در ضعف و تساهل خود جستجو كرد نه در قوت فرهنگى دشمن.

بنابراين انقلاب اسلامى در مرحله دوم خود يعنى انقلاب فرهنگى محتاج نوعى استراتژى است كه در آن «فن و علم هماهنگ سازى عمليات در برترين ماضع سياسى - فرهنگى و اقتصادى» موضوعيت دارد. هدف از استقرار در برترين مواضع نبرد در واقع دستيابى به مواضعى است كه بر آن اساس مى توان وضعيت نبرد سياسى - فرهنگى و اقتصادى را از يك وضعيت به وضعيت فتح و پيروزى تبديل نمود. بر اين اساس مفهوم استراتژى در كلىترين مرتبه توجه به بالاترين «محورهاى تغيير وضعيت» و اساسى ترين راههاى انتقالى يك حالت به حالت آتى يا مطلوب است، حال انقلاب با موضوعى پيچيده به نام انقلاب فرهنگى روبروست كه در درون خود از اجزاء و روابطى خاص برخوردارست و براى بهترين استفاده جهت رسيدن به اهداف خود (استراتژى برنامه انقلاب فرهنگى) بايستى به «تغيير مبناى روشهاى توليد فرهنگ» همت گماشت كه مهمترين آنها به عنوان ابزار لازم براى ايجاد انقلاب فرهنگى عبارتند از:
 
1 - روش توسعه «فرهنگ تعبدى» در قالب تأسيس علم اصول احكام حكومتى
2 - روش توسعه «فرهنگ كاربردى» در قالب تأسيس نظام تعاريف و معادلات كاربردى
3 - روش توسعه «فرهنگ اجرايى» در قالب تأسيس مهندسى طرح تحقيقات

با توجه به ادعاى فوق مى توان اثبات كرد كه تحكّمى نيست اگر مدعى شويم شكل اوليه و فورى نظام و انقلاب اسلامى در اين زمان، ناهماهنگى ساختار فرهنگ جامعه با آرمانها و شتاب روز افزون حركت انقلاب است نه مشكلات اقتصادى و يا سياسى كه از صبعة و جلوهاى پررنگتر برخوردارند.

اصولاً محور قرار دادن مسائل اقتصادى و سياسى با هر وزن و اندازهاى، غفلت از عامل مهم تكوين ساختار آنها می باشد كه چيزى جز اصلاح نظام تمايلات و به تبع نظام ادراكات يا فرهنگ جامعه نيست.

از اين رو اگر مرحله دوم انقلاب اسلامى يعنى انقلاب فرهنگى توسعه نيابد و دامنه هاى آن افق انقلاب سياسى و اقتصادى را در تمامى ابعاد روشن ننمايد استفاده از معادلات و مفاهيم ناهمگن با هدف نهايى حركت تكاملى جامعه نخواهد توانست تضمينى براى تحقق آرمانهاى الهى در جامعه باشد.

ج - انقلاب اقتصادى

مراد از انقلاب اقتصادى در اين مقال يعنى ارائه يك الگوى اداره و مديريت در ابعاد معيشت جامعه بر محور دين است.

انقلاب اسلامى بر پايه اين اعتقاد صحيح و قطعى شكل گرفته كه اسلام داراى نظامى اجتماعى است و انقلاب، روش و منش جديدى را براى اداره جوامع و تنظيم امور مردم نويد می دهد و سعادت و بهروزى جوامع را در گرو عمل به چنين روش و منشى می داند.

در اين ميان ارائه يك نظام اقتصادى بر محور دين به واسطه مرحله سوم انقلاب، كه اصل وجود و ضرورت آن به عنوان بخشى از اين اعتقاد خدشه ناپذير، نزد همه معتقدين به اسلام و انقلاب اسلامى مسلم و قطعى تلقى مىشود پس از پيروزى انقلاب و نفى حاكميت جور مى بايست طرح، تبيين و تشريح می گرديد.

شكى نيست كه بايد بر اين باور صحيح كه نظام اقتصاد اسلامى بايد زمينه ساز عدالت اجتماعى گردد، پاى فشرد و اين موهبتى است كه جز در پرتو حكومت دينى براى جوامع حاصل نخواهد شد. زيرا عدالت اجتماعى، آرمان مقدسى است كه تنها در جريان حكومت دينى محقق شدنى است. ولايت اجتماعى به هر ميزان كه بتواند توسعه جامعه را بر جريان توسعه ولايت الهى و گسترش زمينه عبوديت حضرت حق منطبق سازد تحقق عدالت در جامعه را شاهد خواهد بود و به هر ميزان كه در نيل بدين مهم توفيق حاصل نشود بايد علت آن را در موارد اصلاح نشده غير اسلامى جستجو نمود. اما از طرف ديگر تنظيم امور جامعه بر اساس اسلام نيز جز از طريق جريان يافتن روابط و دستورات الهى معنا و مفهوم نخواهد داشت و استقرار عدالت نيز جز در پرتو حاكميت چنين روابطى قابل تفسير نيست. بدين ترتيب آن چه از بررسى نظرى ديدگاهها حاصل مى گردد، انطباق طولى هر دو اصل بر محورى واحد و موافقت آنها با يكديگر است و نه بنا به حكم آن چه در اين زمينه واقع شده تعارض اين دو با هم.

بنابراين تحقق عدالت اجتماعى در سايه هماهنگ احكام و ضوابط الهى بايستى صورت گيرد و اين دو علاوه بر عدم تعارض با هم، اتحاد و هماهنگى آنها ممكن و بلكه لازمه تحقق حكومت دينى است.

هر مكتبى اعم از الهى و غير الهى داراى يك نظام خاص فكرى - سياسى - اقتصادى - و اجتماعى است و جهت گسترش و ترويج اهداف خود، از طريق نظام هاى ويژهاى تلاش و كوشش مىكند. بدين سان مكاتب الحادى نظام اقتصادى را می پسندند كه محصول تحقق احكام اقتصادى آن، ظهور و اشاعه اصول مادى مكتب خودشان باشد، در حقيقت نظام اقتصادى هر مكتبى سازگار و هماهنگ با اصول پذيرفته شده آن مكتب است يعنى همان مبنايى كه مكتب بر آن بنا نهاده شده و كليه نظام ها هم با اصول و قواعد خاص خود در خدمت تحقق آن مبنا می باشد.

اين مبنا در مكتب مادى همان اصالت ماده و مادى گرايى و در مكتب توحيدى اسلام، اصالت وحى الهى و در نهايت اصل توحيد است.

انقلاب اسلامى جهت ايجاد مرحله سوم حركت خود يعنى ارائه يك نظام اقتصادى نيز ضرورتاً نمی تواند از اين قاعده مستثنى باشد. نظام اقتصادى ارائه شونده از سوى انقلاب اسلامى، اولاً بايستى درصدد تحقق اصول زير بنايى دين باشد.

ثانياً به طور قطع با كليه بخشها و نظامهاى ديگر مكتب در هماهنگى كامل باشد. از همين جهت است كه پرداختن به نظام اقتصادى بدون توجه به اصول نظام اسلامى امرى نادرست خواهد بود و در همين راستا متفكرينى چون شهيد صدر بر اين نكته تأكيد دارند كه:

«روا نيست مجموع بحث نظام اقتصادى را به طور مستقل به عنوان يك سيستم و نظام جداى از سايه اصول نظام اسلامى مطرح كنيم و توجهى به ارتباطاتى كه بين اقتصاد اسلامى و ساير اصول است نداشته باشيم(1)»

در خاتمه اين بخش به عنوان حسن ختام به كلمات حضرت امام خمينى در ضرورت اين كار استناد می شود:

«ارائه طرحها و اصولاً تبيين جهت گيرى اقتصاد اسلام در راستاى حفظ منافع محرومين و گسترش مشاركت عمومى آنان و مبارزه اسلام با زراندوزان، بزرگترين هديه و بشارت آزادى انسان از اسارت فقر و تهيدستى به شمار مىرود(2) يكى از مسائل بسيار مهمى كه بر عهده علماء، فقها و روحانيت است مقابله جدى با دو فرهنگ ظالمانه و منحط اقتصادى شرق و غرب و مبارزه؛ سياستهاى اقتصاد سرمايه دارى و اشتراكى در جامعه است(3).»

- ضرورتهاى بنيادين انقلاب اسلامى

1 - توليد ادبيات جديد اداره

آن چه كه تا كنون در افواء و اقوال نسبت به ضرورتهاى انقلاب اسلامى صورت گرفته، مسائلى رو بنايى و سطحى بوده كه هيچ كدام كارآمدى خاصى را از خود نشان نداده اند. پس از شروع انقلاب فرهنگى در اوايل پيروزى انقلاب اسلامى در دانشگاهها اين ضرورت تا به امروز خود را نشان داده است كه ضرورت اصلى انقلاب اسلامى حل مشكل نرم افزارى است. اگر ما نتوانيم ادبيات جديد اداره را توليد كنيم و بخواهيم با تكيه بر ادبيات كهن - چه ادبيات سوسياليستى و چه ادبيات سرمايه دارى - به آرمان هاى خود دست يابيم، از اول قافيه را باخته ايم. البته اين علوم كارآمدى خاص دارند. اين فن آورى و تكنولوژى كارآمدى آنها در مسير اهداف اسلام نيست. ما در طول دو دهه گذشته كار آمدى ادبيات كهن را تجربه كردهايم كه به عدم كارآمدى عينى آنها واقف گرديده ايم. در دهه اول يعنى تا پايان دفاع مقدس، نظام هاى سوسياليستى را تجربه كرديم و مالكيت دولتى يا دولت متمركز در كشور آزمايش شد و پس از پايان جنگ و آغاز بازسازى هم ده سال نظام سرمايه دارى را تجربه كرديم. نيروهاى اين دو دوره هم كارآمد و هم دين دار بودند. گر چه بسيار تلاش شد آهنگ مخالفت قطعيه اين دو نظام را با شرع بگيريم و در بعضى از امورت فيلتر بر سر راه قرار داده شود، ولى جواب نداده است.

آن چه انقلاب اسلامى را تهديد مى كند اين است كه بخواهيم براى دستيابى به آرمانهاى خود به الگوى ديگران روى بياوريم و از نرم افزارهاى آنها استفاده كنيم. نمى توان نوع آسيبشناسى آنها را آسيب شناسى انقلاب دانست. شكى نيست كه همه بحران هاى انقلاب مربوط به تحليل هاى كارشناسانه سوسياليستى و يا ليبراليستى از انقلاب و چالشهاى آن و بعد نسخه هاى آنهاست. اين نگاه همانند آن است كه آسيب شناسى از بيمار خود داراى آسيب باشد زيرا بدترين بحران را براى بيمار بوجود مى آورد. امروزه آسيب شناسى و مدل آسيب شناسى و مدل نسخه پيچى متداول جامعه، مدل برخاسته از ادبيات سرمايه دارى و سوسياليسم و مطلق گرايى حس می باشد.

البته اين تحليل بدان معنا نيست كه مهلت پاسخ دادن انقلاب به ضرورت هاى اصيل گذشته است. در سده هاى اخير هيچ انقلابى به عظمت انقلاب اسلامى كه در 23 سالگى خود اين قدر جوان و شاداب باشد نبوده است. مهمترين انقلاب ها، انقلاب فرانسه و روسيه بود كه اگر آنها در دوران 23 سالگى شان مطالعه كنيم خواهيم ديد كه به شادابى انقلاب اسلامى نبوده اند.

بنابراين توليد ادبيات اداره و نرمافزار متناسب به آن به مثابه دستيابى به سلاح استراتژيك است كه كه نيازى به كاربرد ندارد بلكه توليدش موازنه قدرت را به نفع دين به هم مى زند. البته توليد سلاح استراتژيك فرهنگى گاهى نيازمند بيست سال تحقيق و تأمل است و سپس اثر خود را نشان مى دهد. از ضرورت هاى مهم انقلاب اسلامى، امروزه دستيابى به فلسفه تغيير اسلامى و فلسفه روش است كه توليد اين فلسفه جديد بر پايه معارف اسلامى (فلسفه شدن) است كه حاصل آن فلسفه روش ها و پرداختن به روش علوم خواهد بود.

2 - توليد و تدوين فلسفه سياسى

پس از آن كه انقلاب اسلامى در ابتداى راه در چالش بين ايده هاى انقلاب و ادبيات متداول قرار گرفت، عدهاى معتقد بودند كه طبق ادبيات موجود نيازى به فلسفه سياسى انقلاب نيست در حالى كه ضرورت فلسفه سياسى انقلاب طبق فرهنگ انقلاب اسلامى مشهود است و آن اين كه دين بايد عدالت اجتماعى در حوزه سياست - فرهنگ و اقتصاد را تعريف كند و به عبارت ديگر دين بايد در عرصه تعاريف حاكم بر مناسبات جهانى بنشيند و بتواند تعاريف حاكم بر اداره عالم را تغيير دهد. به عبارت ديگر توسعه تعاريف بايد بر محور دين و ادبيات دين صورت گيرد نه اين كه بر پايه تعاريف فعلى حاكم بر جهان، ساختار مناسبات توليد شود و آن گاه درون آن ساختار به دنبال حق بود. اين ادعا همان چيزى است كه حضرت امام خمينى مى فرمودند:«اسلام بايد سنگرهاى كليدى عالم را فتح كند« اين سنگرها فقط سياسى نيستند بلكه مهمتر از آنها سنگرهاى فرهنگى جهان است. اگر انقلاب اسلامى نتواند در مصاف با قدرتهاى مقابل خود، تعاريف حاكم بر معادلات جهانى را تغيير بدهد و تعاريف جديدى ارائه دهد، مبارزه را باخته است.

امروزه انقلاب اسلامى به اين نقطه رسيده است كه تعارض بين ادبيات اداره و فلسفه سياسى دين تمام شده و جامعه به خوبى اين مطلب را درك مى نمايد. متفكرين و انديشمندان به خوبى احساس مى كنند كه يا بايد ايده ها را بگيريم و يا راهكارها و ساز و كارهاى عملى را و اين نقطه مناسبى براى شروع كارست. بدون ترديد بايستى نرم افزار و ادبيات اداره را توليد كرد و سپس به دنبال سخت افزار اداره رفت. تا نتوانيم سخت افزار و نرم افزار اداره را توليد كرد چگونه مى توان ادعاى تمدن اسلامى نمود؟
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها