به گزارش پایگاه 598 به نقل از فارس، «حسین قدیانی» در روزنامه «وطنامروز»نوشت:
نویسنده سرشناس از جایی رد میشد. شخصی ابله بنا کرد به او حمله کردن و بد و بیراه گفتن! اعتنایی نکرد اما بعد از چند قدم، برگشت طرف آن فرد بیاخلاق و به او گفت: «شما با این رفتار و گفتار، خودت را به من معرفی کردی! من میبینم بیادبی است خودم را به شما معرفی نکنم! من فئودور داستایفسکی هستم!»
در مثل مناقشه نیست! اواسط هفته گذشته، مأموران فلان اداره، بیآنکه حجتی نزد خدا و وجدان خود داشته باشند، با ریختن میز و صندلی سردبیری به خیابان، خودشان را به ما معرفی کردند! اینک بعد از چند گام دور شدن از روز سهشنبه پنجم مرداد، واقعا به دور از ادب است که ما هم خودمان را به ایشان معرفی نکنیم! دوستان عزیز! ما روزنامه «وطن امروز» هستیم!
***
خندهدار است یا گریهدار نمیدانم اما گمانم بیسابقه باشد رفتاری که اداره محترم، سر یک اختلاف رقم اجاره یک ساله با روزنامه «وطن امروز» انجام داد. فیالواقع فکر میکنم آخرین نمونه از رفتارهایی از این دست، بازمیگردد به کودتای 28 مرداد! از مرداد 32 تا مرداد 95 اما نه فقط یک انقلاب اسلامی در این مملکت رخ داده، بلکه آنقدر فاصله هست که اندکی تغییر منباب مدنیت بیشتر، خواستهای دور از انتظار تلقی نشود! آن هم از ادارهای که زیرمجموعه سازمانی است که دست آخر، کاری جز تسری فرهنگ اسلامی و اخلاق اسلامی ندارد!
***
نه اینکه الان پیر شده باشم اما در عصر شباب، در مجلهای سردبیر بودم. از همکاران، عزیزی برای ما یک گزارش تهیه کرده بود درباره این طرح همچنان محل بحث یکسانسازی مزار شهدا. خواندم تا اینکه رسیدم به این جمله؛ «در همین رابطه یک منبع آگاه که خواست نامش فاش نشود، ضمن انتقاد از این طرح گفت...»! به این همکار عزیز گفتم: «مگر طرف میخواسته اسرار هستهای مملکت را بگوید که از فاش شدن نامش بیم داشته؟!» و بعد با توجه به سوژه که هر چه بود یک موضوع امنیتی نبود، درآمدم: «از این پس اگر شخصی حاضر به آوردن نامش نشد، شما هم حاضر به انتشار سخنانش نشو! حالا مگر چه میخواهد بگوید مثلا؟!» فیالحال اما طرفه حکایت اینجاست؛ بخشی از مهمترین و حساسترین اسناد هستهای مملکت به علت خوشخیالی و خاماندیشی این مردمان دیپلمات، از ناحیه جناب آمانو به دشمنترین دشمنان این مرز و بوم منتقل شده، آنوقت خبرگزاری دولت راستگویان، برای دروغپردازی علیه 4 تا جوان که در ساختمان نیمبند و درب و داغان روزنامه «وطن امروز» مشغول کارند، مایه از یک «منبع آگاه» میگذارد که کمافیالسابق حاضر به افشای نام قشنگش نیست! باورم هست این منابع آگاهی که علیالدوام از افشای نام خود پرهیز دارند، به اندازه کافی فلان و بهمان هستند که دیگر لازم نباشد برای خوراندن اخبار دروغ خود، آن هم علیه 4 تا جوان و 2 طبقه و نصفی ساختمان سرشار از ترک روی سقف و در و دیوار، مایه از منبع آگاهی که نمیخواهد نامش فاش شود، بگذاریم! بیخیال برادر من! دروغ میخواهی علیه وطن و «وطن امروز» بنویسی، مایه از خودت بگذار! دیگر چرا این منابع آگاه بدبخت را که روی انتشار نامشان هم حساسیت دارند، بدنام میکنی؟! آری! دوره این شامورتیبازیها گذشته، که معلقبازی پیش قاضی جواب نمیدهد! باشد خبرگزاری دولت راستگویان، دیگر هنگام دروغپراکنی، این حداقل از انصاف و شجاعت را داشته باشد که دروغ را خودش بگوید، نه آنکه از نردبان منبع آگاه نگونبخت بالا برود! حال گمانم همه فهمیده باشند که منبع مورد نظر خبرگزاری دولت، فیالواقع «سوراخ» بود، نه آگاهی که خواسته نامش فاش نشود! گفتنی است بیانیه اداره محترم، با همه ادعاهای ناقص و نادرستی که داشت، پرده از دروغ بزرگ خبرگزاری دولت برداشت! ما در صفحه یک شماره 7 مرداد خود «توضیح وطن امروز» را دراینباره به شکل کافی و وافی ارائه کردهایم لیکن خبرگزاری دولت راستگویان، نه بعد از بیانیه اداره محترم و نه حتی بعد از توضیح مبسوط ما، حاضر به حذف خبر کذب خود نشد!
نکته اینجاست که آیا از آن خبرگزاری یا از آن روزنامه که به محض جابهجایی رؤسای جمهور، 180 درجه تغییر عقیده میدهند، انتظاری جز این هم میتوان داشت؟! بگذریم که کار اصلی و لایتغیر جماعت، نه انتشار اخبار از دریچه حق، که در یک کلام «مجیزگویی» است؛ روزی مجیز رئیسجمهور اسبق، چرا که جماعت «خبرگزاری دولت» هستند، روزی مجیز رئیسجمهور سابق، چرا که جماعت همچنان خبرگزاری دولت هستند و امروز هم!
***
همچنان که از موج نظرهای حقیقی و کامنتهای مجازی برمیآید، آنچه اواسط هفته پیش بر روزنامه «وطن امروز» گذشت، بهرغم میل بدخواهان، مایه آبرو، احترام و شخصیت بیشتر مجموعه «وطن امروز» نزد نیروهای انقلابی شد و بر این عزیزان همیشه همراه، بیش از پیش معلوم شد ما نه اهل زدنیم، نه اهل بردن و نه اهل خوردن! که اگر بودیم، بهخاطر یک قسط یک ساله، اسباب و اثاث اتاق سردبیرمان را کف خیابان مشاهده نمیکردیم! که اگر بودیم، لااقل با مشکل ساختمان روبهرو نمیبودیم! که اگر بودیم، این حداقل از امکان را میداشتیم که ما هم مثل این همه روزنامه زنجیرهای، مالک ساختمان محل کار خود باشیم! مضحک است اما رسیدهایم به جایی که باید بپرسیم: آیا روزنامهنگار جناح مردم پایین شهر، حتی مشکل اجاره ساختمان هم باید داشته باشد؟! آن هم تا آنجا که میز و صندلی سردبیری خود را کف خیابان مشاهده کند؟! اما باکی نیست! با سیلی، صورت خود را سرخ نگه داشتن، هنری است که ما از همان روزگار ارسال قلکهای خود به مناطق جبهه و جنگ آموختهایم! و با افتخار و غرور، ما هنوز هم در خط همان پابرهنههایی هستیم که هرگز از زبان خمینی بتشکن، آن امام مستضعفین نیفتادند! ما با همه پوست، گوشت و استخوان و با همه ترکهای در و دیوار ساختمان محل کارمان «انقلابی» هستیم! هیهات که دکمه ذوب در ولایت ما تنها محدود به بسته شدن اولین دکمه لباسمان باشد! ما به پاسداری خود از انقلاب اسلامی مفتخریم، لیکن از خط مقدم فقر و استضعاف و محرومیت و از خط مقدم کوچههای تنگ و تاریک چند شهید داده! این فخر ما را بس!