وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا * * * شما را چه شده که در راه خدا و [رهایی] مردان و زنان و کودکان مستضعف [ی که ستمکاران هر گونه راه چاره را بر آنان بسته اند] نمی جنگید؟ آن مستضعفانی که همواره می گویند: پروردگارا! ما را از این شهری که اهلش ستمکارند، بیرون ببر و از سوی خود، سرپرستی برای ما بگمار و از جانب خود برای ما یاوری قرار ده. * * * بدون کشته شدن سرنوشت بیهوده است / شهید اگر نتوان شد بهشت بیهوده است

  •  
      
کد خبر: ۳۸۵۹۶۱
زمان انتشار: ۰۱:۲۴     ۰۳ مرداد ۱۳۹۵
حاتمی کیا در اینستاگرامش، از خاطرات تصویربرداریش در جبهه سخن می گوید.
به گزارش پایگاه 598 به نقل از باشگاه خبرنگاران، ابراهیم حاتمی کیا، کارگردان برجسته کشورمان در صفحه شخصی اینستاگرام ش، از اوایل فیلمبرداری خود در جبهه این چنین گفت:

اوایل وقتی برای فیلمبرداری می خواستم برم جبهه، صبح روزی که می خواستم بروم، مادرم بلند می شد، خواهرهایم بیدار می شدند و همه من را با مراسم اشک ریزان تا دم در بدرقه و راهی می کردند. ما باید می رفتیم داخل یک پادگان و از آنجا می رفتیم به جبهه. گاهی تا ظهر آنجا علاف می ماندیم، ظهر می گفتند امروز لغو شد و بروید فردا بیایید. ما هم می آمدیم خانه، همه خوشحال و شاد می شدند و شب هم شام خیلی خوبی بود. فردا صبح دوباره این ماجرا تکرار می شد. منتهی با یک پرده ضعیف تر؛ مثلا مادر دوباره من را از زیر قرآن رد می کردو آب پشت سرم می پاشید ولی خواهرها مثلا یکی شان غایب بود. یادم نمی رود، دیگر یک وقت شد که فقط مادرم از زیر لحاف گفت: "پسرم انشاالله سلامت باشی، رفتی؟" و من می گفتم بله، رفتم. البته این جوری حس راحت تری داشتم؛ این که الان دارم می روم، دیگر کسی کاری به کارم ندارد. دیگر خسته شده بودند.

حکایت اعزام حاتمی کیا به جبهه +عکس
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها
نیازمندیها
09107726603 تماس یا پیام در پیام رسان های ایتا و تلگرام