اگر بخواهيم به سمت تمدن اسلامي بر اساس منويات رهبري حركت كنيم، توليد نرمافزارها و دانشهاي لازم از مهمترين لوازم قطعي حركت در اين مسير است.
برخي مدعي هستند كه بايد يك انقلاب فرهنگي عظيم در جامعه اتفاق بيافتد تا انقلاب سياسي كنوني به نتيجه برسد. انقلاب فرهنگي هم اعم از فرهنگ عمومي و تخصصي و بنيادي جامعه است. ظرفيت فرهنگي جامعه ايران پيش از انقلاب از يك سو به فرهنگ سنتي ايراني، از سوي ديگر به فرهنگ اسلام و در زاويه ديگر نيز تحت تأثير فرهنگ مدرن قرار داشت.
البته تنها فرهنگ مذهبي ما را در مسير گسترش تمدن اسلامي كمك ميكند اما كافي نيست فرهنگ غرب هم مزاحم اين مسير است كه اگر نباشد در مسير رسيدن به آرمانهاي ما كمك كرده است، فرهنگ سنتي صرف نيز كارا نيست بنابراين ما در مسير انقلاب فرهنگي و مهندسي آن به لايههاي سنت و اسلام با لوازم توليد علم ديني نياز داريم.
نكته ديگر اين است كه بايد بررسي كنيم راه دستيابي به علم ديني چيست؟ منظور از اصطلاح علوم انساني اسلامي چيست؟
مقصود از علوم اسلامي علم به معناي تخصصي خود است در اينجا بحث ما با كساني است كه معتقد به علم ديني و انقلاب اسلامي براي تحقق اسلام در عينيت جامعه هستند نه كساني كه علم ديني را باور ندارند.
يك رويكرد اين است كه نياز به تحول براي ما يك نياز محدود است، يك نظريه هم اين است كه ما براي اينكه به سمت تمدن اسلامي حركت كنيم بايد تحول در سه حوزه صورت بگيرد، نخست در حوزه تفقه ديني، دوم علم و سوم اجرا و اينها بايد با هم هماهنگ باشند.
به تعبير ديگر اگر ميخواهيم جامعهاي ديني شود مجموعه فرهنگ و عقلانيت اجتماعي آن جامعه بايد ديني شوند.
بنابراين اگر ما بخواهيم حيات اجتماعي را مرتبط با آموزههاي ديني بكنيم، معارف ديني و معرفتهاي اسلامي به مفهوم خاص در فرآيند زندگي اجتماعي و برنامهريزي آميخته ميشوند در نهايت اين سه حوزه مطرح شده با هم پيوند ميخورند.
پس به لحاظ دامنه تحول اين رويكردها با هم متفاوت هستند برخي معتقدند كه تحول بايد در حوزه بخشي از علوم به نام علوم انساني اتفاق بيافتد، برخي اين تحول را به حوزه همه علوم و دانشها گسترش ميدهند و از اين گستردهتر برخي نظريات اين است كه بايد هم در حوزه مدلها و هم معادلات علمي و كاربردي و در نهايت حوزه معارف ديني تحول ايجاد شود.
نكته ديگر اين است كه در ديني شدن و تأثير دين در فرآيند توليد علم نظريات مختلفي وجود دارد برخي معتقدند ما در حوزه علوم انساني بايد علوم را متحول كنيم و در اين مسير راه اين است كه علم را تهذيب كنيم رويكردي كه از نقيب العطاس طرفدار داشته و تا الان هم ممكن است طرفداراني داشته باشد.
در واقع در رويكرد اول، ما بايد هم به دانشهاي مدرن مشرف باشيم و هم تهذيبي نسبت به معارفي كه اين علوم از معارف ديني فاصله گرفتند، داشته باشيم؛ خود اين تهذيب علم هم كار سادهاي نيست.
رويكرد دوم كه كمي از نظريه اول عميقتر است و با آن آشنا هستيم، رويكرد فلسفه علمي است. يعني طرفدارانش معتقدند كه بايد ما بايد فلسفههاي مضاف به علوم را مبتني بر فلسفه اسلامي توليد كرده و بعد براساس اين فلسفههاي مضاف دانش توليد كنيم يعني فلسفه علم روانشناسي، جامعه شناسي و ... مبتني بر فلسفه اعلي اسلامي توليد و ذيل اين فلسفهها سعي كنيم دانش توليد كنيم.
رويكرد سوم كه از همه جامعتر است، معتقد است كه ما اولاً به جاي فلسفه مضاف بايد حكمت مضاف را قرار دهيم و حكمت مضاف را در علم و سپس در برنامهريزيها جاري كنيم. مقصودشان از حكمت هم اين است كه بايد معارف و انديشههاي اساسي كه در فرآيند توليد علم و مدلهاي اجرايي دخالت ميكنند مستنبط از دين باشند نه اينكه زيرمجموعه فلسفه باشند.
مقصود از مكتب هم همين است يعني معارف فرادستي ديني كه در علم و اجرا دخالت ميكند و جاري ميشود.
دوماً اين مكتب براي جاري شدن در حوزه علوم و اجرا اگر به لحاظ روش جايگاه معارف و نحوه حضور آن در فرآيند توليد دانش و مدلهاي اجرايي ملاحظه نشود امكان حضور آن در معارف و علم و برنامه ريزي فراهم نميشود بلكه حداكثر يك سري معارف انضمامي يعني ضميمه دانش ميشوند. بنابراين اين مكتب بايد از طريق روش تحقيق در علم اجرا شود.
همچنين مقصود از اين مكتب، احكام كلان در حوزه معرفت ديني هم نيست چرا كه بين معارف كلان و توليد علم فاصله زيادي است.
مكتب اگر ناظر بر برنامهريزي اجتماعي است بايد در يك مقياسي باشد كه امكان حضور در برنامهها و حوزههاي اجتماعي را فراهم كند، بنابراين مكتب نياز به استنباط دارد تا امكان دستيابي به روش ديني را فراهم كند. در حوزه استنباط بايد در حد استنباط مكتب مبتني بر روش اجتهاد و وسع فهم ديني ـ همان روشي كه فقها در طول هزاران سال به آن متعهد بودند ـ البته با ارتقا به استنباط مكتب كه واحد مطالعه آن جامعه است، ارتقا يابد.