اين مضمون از قرن چهارم آغاز شده و در سدههاي مختلف اوج و فرودهاي متعددي را پشت سر گذاشت، اما در مجموع در ديوان و سرودههاي شاعران، از بزرگاني چون منوچهري دامغاني، خاقاني، سنايي، سعدي و حافظ گرفته تا شاعران درجه دومي و سومي چون مسعود سلمان، مجير بيلقاني و ديگران. شاعران در اين سرودهها با مضامين مختلف به ماه و هلال عيد اشارت كردهاند؛ از نگاه زاهدانه، عارفانه و هنرمندانه گرفته تا كامجويي و عشرتطلبي. به هر حال اين موضوع جزء مضامين مورد استقبال شاعران بوده است، اما شعر معاصر به نسبت گذشته از اين نظر كمبنيه و گاه لاجان است كه اين خود از دلايل متعددي نشأت ميگيرد. در سالهاي گذشته برخي از شاعران تلاش كردهاند تا با پرداختن به اين موضوع، اندكي از خلأ حاضر را رفع كنند.
رضا اسماعيلي از جمله اين شاعران است كه به مناسبت وداع با ماه مبارك رمضان چند رباعي تازه سروده است. او در اين سرودهها به اين فراز از دعاي امام سجاد(ع) در وداع از ماه مبارك توجه داشته است كه فرمود: «السَّلَامُ عَلَيْكَ مِنْ شَهْرٍ لَا تُنَافِسُهُ الْأَيَّامُ ،السَّلَامُ عَلَيْكَ مِنْ شَهْرٍ هُوَ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ سَلَامٌ ، السَّلَامُ عَلَيْكَ غَيْرَ كَرِيهِ الْمُصَاحَبَةِ وَ لَا ذَمِيمِ الْمُلَابَسَةِ،السَّلَامُ عَلَيْكَ كَمَا وَفَدْتَ عَلَيْنَا بِالْبَرَكَاتِ وَ غَسَلْتَ عَنَّا دَنَسَ الْخَطِيئَاتِ»؛
خداحافظ اى ماهى كه هيچ ماه ديگري از تو برتر نيست. خداحافظ اى ماهى كه تا تو بودى، امن و سلامت بود. خداحافظ اى ماهي كه نه در همنشيني با تو ناراحتي وجود داشت و نه بدي و ناپسندي در حضور تو بود. اي ماه رمضان خداحافظ و به سلامت! همانگونه كه تو بر ما با بركات فراوان و سلامتي فرود آمدي و ناپاكيهاي گناه را از ما زدودي و ما را از خطاها شست و شو دادي!
اي ماه تنزل ملائك! بدرود
نور ملكوتِ جان سالك! بدرود
اي خواهش عارفان، بهار قرآن!
اي مطلع فجر «َامرِ رَبِّك»! بدرود
ما را به تبسم دعا بردي تو
تا روشني فرشتهها بردي تو
ما را ز فريب اهرمن كوچاندي
تا حضرت دوست، تا خدا بردي تو
اي ماه عزيز! حق نگهدارت باد
خورشيد، فداي چشم بيدارت باد
اي ليلۀ قدر! در دل بيداران
تا صبح وصال، شوق ديدارت باد
اي فرصت ناب عشقبازي با او
تفسير فصيح آيه « الّا هو »
حقا كه فراق جانگدازي داري
اي ماه عزيز! مژدۀ وصلات كو؟!
اي سوره دلنواز! نشناختمت
اي مايه سوز و ساز! نشناختمت
سي روز شكوه «رَبَّنَا» را ديدم
يك ماه گذشت و باز نشناختمت!
يك ماه، فرشته همنشين ما بود
آيينه و نور، سرزمينِ ما بود
از خويش تهي و از خدا پُر بوديم
اخلاص، رفيق نازنين ما بود
سي روز تمام، با خدا خوش بوديم
با شوق تبسم دعا، خوش بوديم
در ليله قدر، زير سقف توبه
با هلهله فرشتهها خوش بوديم
سي روز به شهر جان غزلخوان گشتم
دنبال ظهور نور انسان گشتم
در ظلمت جسم، من پريشان بودم
در پرتو روزه، من پري شان گشتم
سي روز خدا ز بام و در گل ميريخت
با دست فرشته، در گذر گل ميريخت
با تكيه كلام: «من تو را بخشيدم»
از باغ تبسم سحر گل ميريخت
يك ماه تمام، بندگي ميكرديم
افطار و سحر، پرندگي ميكرديم
بر سفره نور، معرفت ميخورديم
با روزي روزه ، زندگي ميكرديم
در ليله قدر، بيكران را ديديم
در جسم زمين، نزول جان را ديديم
با چشم فرشته سي بهارستان از،
زيبايي ماه رمضان را ديديم
با ظلمت نَفس، با هوس جنگيدي
با هر چه كه «من»، نَفس نَفس جنگيدي
سي روز تو آسمان تبسم كردي
اي روح پرنده! با قفس جنگيدي
«هو» گفتم و جان من شد از تن خالي
از حيله رنگ رنگ دشمن خالي
سي روز فضاي سينه پر شد از دوست
از همهمه و هي هي «من، من » خالي
در ماه خدا، خانه تكاني كرديم
همپاي فرشته، مهرباني كرديم
جان را كه اسير تختهبند تن بود
در فرصت روزه، آسماني كرديم
بر سفره روزه، ما مُكرم گشتيم
در خلوت انسِ دوست، مَحرم گشتيم
از دخمه نَفس، سر برون آورديم
در مكتب صبر روزه، آدم گشتيم
بيداري ماه رمضان رفت، دريغ
اين آينه از دست جهان رفت، دريغ
جان بود به جسم مُرده اين دنيا
اي دلشدگان! جان جهان رفت، دريغ