«خبرگزاري دانشجو»؛ جلسه
مسئولان بسیج دانشجویی کشور بود، همه از سراسر کشور آمده بودند، جلسه بعد
از قرائت قرآن شروع شد، مجری بعد از حضور در پشت تریبون مژده حضور مهمانانی
ویژه را در مراسم داد، اما نام آنها را از زبان مسئول سازمان آقای مهندس
قدیانی شنیدیم، خانواده ولایی شهید احمدی روشن.
درب سالن باز شد، پدر شهید احمدی روشن
همراه مادر و همسر و خواهران آن شهید داخل سالن شدند و جمعیت یکجا همه به
احترام این خانواده به پا خواستند، پدر شهید بعد از دعوت مجری سالن پشت
تریبون رفت و با توجه به سختی صحبت در این جمع برای او داستان لانه را خوب
تعریف کرد، او گفت سی سال پیش امثال شما دانشجویان بسیجی از دیوارهای لانه
جاسوسی بالا رفتید و داستان سیطره ابر قدرت امریکا را در ایران اسلامی به
پایان برسانند، او گفت که چگونه ابر قدرت هایی که دستشان از جمهوری اسلامی
کوتاه شده بود جنگ تحمیلی را به راه انداخته و انتقام مقاومت مردم ایران در
جریان انقلاب را گرفتند، اما مردم در این جنگ پیروز شدند و باز قدرت ایران
اسلامی به رخ تمامی جهانیان کشیده شد.
حال نوبت تحریم های بعد از جنگ بود تا انقلاب نوپای اسلامی نتواند خود و
هدف خود را با پیشرفت تکنولوژی و فناوری پیاده سازی کند، اما با مقاومت
مردم در این مرحله نیز پیروز میدان جوانان پر نشاط ایران اسلامی بود.
و پدر رسید به قسمت غمناک صحبت هایش، او گفت از داستان جبهه جدیدی که مصطفی
را از او و مادرش گرفته بود، داستان ترور دانشمندان هسته ای، این داستان
را همه حاضران در جلسه درک کرده بودند؛ زیرا خون شهدای هسته ای هنوز در
دانشگاه های رنگ و بوی تازه دارد، دیگر کسی نمی تواند بگوید شهدا برای سال
های گذشته بودند و ما آنان را درک نمی کنیم ! شهدای هسته اي استادان همین
دانشجویان بسیجی بودند، دانشجویان با آن ها بزرگ شده بودند، در کنارشان علم
آموزی می کردند و در یک کلام درکشان کرده بودند!
صحبت های پدر به آخر نزدیک می شد که برق شادی را می شد در چشمان پدر شهید
دید، زمانی که داشت داستان بعد از شهادت پسرش را مطرح می کرد، او با افتخار
می گفت خون مصطفی باعث آن شد تا چند صد دانشجو رشته های خود را عوض کنند،
او خیلی خوشحال بود وقتی با صدای بلند می گفت اسرائیل می خواست دانشجویان
ما را از رشته های هسته ای دور کند اما با این کار چند صد دانشجو متقاضی
ورود به این رشته شدند و این یعنی ثمره خون مصطفی.
حالا نوبت مادر بود، اول نمی خواست بالای تریبون برود، اسرار و خواهش
خواهران بسیجی مادر را مجبور کرد که پشت تریبون حاضر شود، وقی صلوات
دانشجویان فرو نشست، صدای لرزان مادر آغاز شد.
((من نمی توانم در این جمع صحبت کنم، چون
به هرکدام از شما که نگاه می کنم مصطفی خودم را می بینم، این جمع با همه
جمع هایی که من تا به حال در خدمتشان بودم فرق می کند، من می دانم که تک تک
شما عزیزان راهتان و مسیرتان از مصطفی بیشتر نباشد کمتر نیست، و همه شما
پیرو خط ولایت هستید همین جا از همه شما خواهش می کنم که هیچگاه پشت ولایت
را خالی نکنید.))
صدای گریه دانشجویان بلند شد، وقتی مادر همه را مصطفی خود نامید، دیگر حال کسی نبود که منقلب نباشد.
مادر خیلی کم صحبت کرد ولی نشان داد خوب به مصطفی درس داده است، او می
خواست به همه دانشجویان حاضر نیز درس دهد و سر فصل این درس همان سرفصل های
وصیت نامه های شهدا بود ((تنها راه حفظ انقلاب از دست نا اهلان پشتیبانی از
ولایت فقیه است و لا غیر ))
نوبت رسید به همسر داغ دار مصطفی، او هم وقتی شروع کرد به صحبت، تکرار کرد
که جمع حاضر برای او و خانواده اش بسیار آشناست و همسرش را قبل از هر چیز
یک بسیجی نامید.
حالا می خواست مصطفی را برای بچه ها تشریح کند، می گفت مصطفی خیلی سن کمی
داشت، 32 سال، برای همین او را الگوی نسل جوان می دانست، او می گفت مصطفی
برای شما بسیجی ها الگویی مهم تر است چون او بپیش از همه چیز بسیجی بود،
مصطفی بینش خیلی بالایی داشت یعنی همان بصیرتی که آقا فرموده بود، مصطفی
خیلی پر تلاش بود و خستگی ناپذیر، یعنی همان همت مضاعف و کار مضاعف که
امام خامنه ای می گفت، مصطفی را زیرک و با فکر می دانست و این همان نشانه
های مومن است، او مصطفی را ولایت مدار می دانست و این نیز یکی از شاخصه های
بسیجی است. همسر مصطفی داشت ویژگی ها بسیجی واقعی را شرح می داد، می دانست
که دارد چندین سال با یک بسیجی زندگی می کند.
در لا به لای صحبت های این خانواده فکر
هایی به ذهنم خطور می کرد، فکر مصاحبه با آن ها، فکر سوال هایی که دیگران
تا به حال نپرسیدند و..
وقتی صحبت ها تمام شد، خانواده شهید احمدی روشن وارد اتاق مهمانان شدند و
رئیس سازمان بسیج دانشجویی از آنان قدر دانی کرد، مجلس آن قدر بی ریا بود
که رئیس سازمان به پذیرایی از این خانواده مشغول شد، چایی و کیک بود که
جلوی مهمانان می چید هم زمان از حضورشان تقدیر و تشکر می کرد، با کمی دست
پاچگی از مادر شهید خواستم که برای مصاحبه به صندلی مجاور بیاید، حالا مادر
در صندلی کنار من نشسته بود و من باید سوال می پرسیدم، سوالم این بود:
حاج خانم یک مطلبی از مصطفی بگویید که تا به حال نگفته اید.
می گفت مصطفی آدم های اطرافش را به خاطر انسانیتشان دوست داشت و
نه عقیده شان، برای همین همه افراد با عقیده های مختلف جذب اخلاق و رفتار
مصطفی می شدند، مادر می گفت شهید مصطفی را فقط بسیجی ها دوست ندارند، بلکه
همه ایرانی ها حتی جوانانی که شاید اعتقادات اسلامی هم نداشته باشند مصطفی
را به عنوان سرباز وطن دوست دارند، جاذبه حداکثری مصطفی را ویژگی اصلی
اخلاقی مصطفی می دانست.
پرسیدم : شما در مصاحبه های خود گفته اید من دیگر فرزندانم و البته
علیرضا را همانند مصطفی تربیت می کنم ، این رمز تربیت شما برای مصطفی چیست
تا مادرانی که می خواهند مصطفی تربیت کنند الگو بگیرند ؟
می گفت مصطفی برای من یک هدیه الهی بود، مصطفی را خدا به من داد و
خیلی زود هم از من گرفت، اما تلاش من در طول زندگی مصطفی این بود که
فرزندم را انسانی آزاده بار بیاورم، روش کسب بینش صحیح را به او بگویم و او
را فقط راهنمایی کنم، تا خود به مسیر الهی هدایت شود، من همیشه به آنها
آموزش می دادم زیر بار حرف زور نروند و آزاد مرد باشند.
و سوال آخرم را که جوابش معلوم بود این گونه پرسیدم : مصطفی را
ظاهرا از دست دادید ، اما بعد از این جمع ها و شور های جوانان، چند مصطفی
بدست آوردید ؟
گفت من خیلی مصطفی ها را در این مدت دیدم، باور کنید من فکر می
کنم اسرائیل روزی صد بار به خودش می گوید غلط کردم ! اسرائیل می خواست
جوانان ما را، خانواده های ما را بترساند، من فکر می کنم آنها مصطفی را خوب
می شناختند و می خواستند با شهادت او خانواده ولایی او را بشکنند، ولی ما
مقاومت کردیم، همه مقاومت کردن حتی عقاید مختلف، همه در این مسیر مشترک
شدند که باید راه مصطفی ادامه داشته باشد.
حالا نوبت همسر شهید بود ،خواستم
مصاحبه را شروع کنم دیدم بهترین سوال همان سوال اولیست که از مادر مصطفی
پرسیدم،يک مطلبی از مصطفی بگویید که تا به حال نگفته اید و به درد
دانشجویان و همفکران مصطفی بخورد.
در پاسخ به سوال من گفت که بروند بینششان را تقویت کنند مصطفی
کتاب های اعتقادی بسیار می خواند کتاب های شهید مطهری و.... می گفت مصطفی
برای اثبات مسئله غدیر برای خودش حتی 7 کتاب از اهل تسنن را مطالعه کرده
بود تا درک خودش را نسبت به موضوع افزایش دهد، او می گفت مراقب برخورد های
تعصبی و بدون فکر باشند، وقتی مصطفی در مقابل افکار مخالف و گوناگون می
ایستاد اصلا تعصبی و افراطی برخورد نمی کرد و با استدلال تلاش می کرد فرد
مقابل را قانع کند، (برخلاف برخی افراد به ظاهر بسیجی و مذهبی.)
او می گفت مصطفی حتی برخی از دوستانش از
گرایش های سیاسی فتنه بودند اما او آن ها رها نکرده بود و سعی در جذب آنان
داشت، البته نه با حرف تنها بلکه با رفتار صحیح، یکی از همین دوستانش که
طرفدار جنبش سبز بود بعدا آمد به من گفت که حتی ولایت را قبول نداشته و
نظام را نمی خواسته، اما با استدلال ها و منطق های مصطفی راه را پیدا کرده و
الا بعد از شهادت مصطفی تصمیم دارد بسیجی شود ! و این همان قدرت جذب مصطفی
بود، مصطفی اهل تظاهر نبود می دانست باید به فرمان ولایت عمل کند، همه
سخنرانی های آقا را گوش می داد، او می دانست که رهبرش فرمان گسترش سازمان
انرژی اتمی را داده و در همین راه هم تمام تلاشش را کرد.
شما هم می خواستید علیرضا را مثل مصطفی تربیت کنید ، برای مادرانی مثل خودتان چه توصیه هایی دارید ؟
من فکر می کنم علیرضا و امثال علیرضا باید با شناخت نسبت به
پدرانشان بزرگ شوند. من می خواهم در درجه اول مصطفی را به علیرضا معرفی
کنم، به او بگویم که پدرت شجاع بود و فقط از خدا می ترسید، در سازمان از
هیچ کس ترسی نداشت و به بلند مرتبه ترین شخص سازمان هم بدون ترس انتقاد می
کرد.
حالا سوال اختصاصی را باید از او
می پرسیدم برای جوانانی که هنوز زندگی تشکیل نداده اند ! پرسیدم، شما
زندگی خود را با مصطفی چگونه آغاز کردید و مدل زندگی شما چگونه بود ؟
مصطفی وقتی خواستگاری من آم ، نه خانه داشت و نه ماشین و نه حتی
شغل! سربازی اش را هنوز نرفته بود، در ترم آخر آمده بود خواستگاری من، همان
ابتدای ماجرا من رضایت خودم را با همه وجود اعلام کرده بودم با این که سطح
خانوادگی من تقریبا بالا بود و از نظر مالی هیچ مشکلی نداشتیم، ولی من هیچ
کدام از مسائل مالی برایم مهم نبود، وقتی مصطفی صادقانه گفت من هیچ چیز
ندارم ولی می توانم با توانایی هایی که دارم آنها را به مرور زمان فراهم
کنم، این را قبول کردم، از همه چیز مهم تر برای من اعتقاداتش بود که در
همان ابتدا فهمیدم خیلی محکم پای آن ها ایستاده است.
مراسم عقد و عروسی در منزل خود ما بود، با حضور نود نفر خیلی ساده و
ابتدایی بود. مهریه را خانواده ها 500 تا سکه تعیین کردند و با اسرار آنها
پذیرفتیم ولی بین من و مصطفی همان 14 سکه قرار بود که بعد از ازدواج هم همه
سکه ها را به من داد.
و در آخر اینکه بعد از شهادت مصطفی شما چند مصطفی دیگر را دید؟
پاسخش این بود: همین که یک معلم می آید به من می گوید من قول می
دهم از این به بعد با دقت و حساسیت بیشتری به دانش آموزان آموزش دهم، همین
برای ما و مملکت ما کافی است، اگر خون مصطفی عامل انگیزشی برای فعالیت بهتر
افراد شود ما به جامعه آرمانی خودمان نزدیکتر می شویم.