کد خبر: ۳۷۶۷۴۲
زمان انتشار: ۰۰:۳۷     ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵
ضلع شمال غربی میدان فلسطین در تهران، پیرمرد ۸۴ ساله‌ای با کت و شلواری مندرس روی یک صندلی پلاستیکی، کنار انبوهی از قالب‌های یخ نشسته و منتظر مشتریانی است که قبل از آب شدن یخ‌ها از راه برسند.

به گزارش پایگاه 598، روزنامه صبح نو نوشت: ضلع شمال غربی میدان فلسطین در تهران، پیرمرد ۸۴ ساله‌ای با کت و شلواری مندرس روی یک صندلی پلاستیکی، کنار انبوهی از قالب‌های یخ نشسته و منتظر مشتریانی است که قبل از آب شدن یخ‌هایش از راه برسند. ۵۵‌سال می‌شود که آقای قربانعلی چراغعلی هر روز هفت صبح قالب‌های یخ را از ماشین حمل یخ تحویل می‌گیرد و تا زمانی که امید داشته باشد قبل از آب شدن یخ‌هایش آنها را بفروشد.

شغل عجیب پیرمرد تهرانی +عکس

چشم به راه مشتری می‌نشیند. می‌گوید تا قبل از آنکه هر خانه یک یخچال داشته باشد وضعیت خرید و فروش یخ خوب بوده اما الان فروشش خیلی پایین آمده و چون کاری به جز یخ‌فروشی بلد نیست، چاره‌ای ندارد جز آنکه همین کار را ادامه بدهد و با درآمد روزی حدوداً ۱۲ هزار تومان زندگی را سر کند. مش قربان شاید از معدود بازماندگان نسل یخ‌فروشان باشد که در حال حاضر روزی‌اش را از همین راه به دست می‌آورد. سراغش رفتیم تا دقایقی را با این مرد خوش‌قلب که هیچ چشم‌داشتی از مردم و از روزگار ندارد، هم‌کلام شویم.
به سال‌ها قبل برمی‌گردد؛ زمانی که هنوز جوان بوده و برای آنکه بتواند روزی حلال به دست آورد با برادرش از تویسرکان ملایر راهی تهران می‌شوند. حالا از آن دوران ۶۰ سال می‌گذرد و می‌گوید: «وقتی با برادرم به تهران آمدیم ابتدا کارگری ساختمان می‌کردم اما برادرم وارد کار یخ‌فروشی شده بود. چند سال بعدش به من گفت وارد کار یخ‌فروشی شوم. من هم قبول کردم.
آن زمان او دو دکه یخ‌فروشی داشت که با هم آن را می‌گرداندیم و خدا را شکر بد هم نبود. ۱۵ سال پیش برادرم فوت کرد. بعد از ۴۰ سال کار کردن، سهم برادرم را هم خریدم و خودم به‌تنهایی یخ‌فروشی کردم.» قربانعلی الان بعد از ۵۵ سال یخ‌فروشی ۸۴ سال دارد و هنوز هم برای امرار معاش مجبور است کار کند؛ کاری که دیگر از سکه افتاده. او می‌گوید: «تا قبل از آنکه در هر خانه‌ای یخچال پیدا شود، همه یخ می‌خریدند. ما هم وضع کارمان به همین دلیل خوب بود اما الان خیلی وضع بازار یخ‌فروشی بد شده است.» 
 
روزی صد قالب یخ می‌فروختم اما الان...
از مشتریانش که می‌پرسیم می‌گوید: «بیشتر کسانی‌اند که دارو می‌خرند و باید در همان لحظه کنار یخ نگهداری کنند. در کلمن آنها یخ می‌ریزم و دارویشان را کنارش می‌گذارم. بعضی برنامه‌ها و جشن‌ها هم هستند که نیاز است بعضی اجناسشان را کنار یخ بگذارند. دانشجویان هم زمانی که می‌خواهند اردو یا مسافرت‌های دسته‌جمعی بروند، یخ لازم دارند. کلینیک‌های پزشکی، هتل‌ها و بیمارستان‌ها و همچنین کسانی که به بهشت زهرا می‌روند به اینجا می‌آیند و یخ می‌خرند اما بازار فروش یخ خوب نیست. زمانی می‌شد در روز صد قالب یخ می‌فروختم اما الان به روزی ۲-۳ قالب رسیده است.»
 
خیلی‌ها آمدند، وعده دادند، عکس گرفتند و رفتند
در همین زمان خانمی با کلمن می‌آید تا روی داروهایش یخ بریزد. مش قربان هم دست‌به‌کار می‌شود و با میله آهنی یخ‌شکنش به جان یکی از قالب‌های یخ می‌افتد، آن را چند تکه می‌کند و داخل کلمن می‌اندازد. می‌گوید ۲هزار تومان می‌شود اما آن خانم می‌گوید بیشتر از هزار تومان نمی‌دهد و می‌رود...
در همین زمان مش قربان می‌گوید: «می‌بینید که کار من چطور است! مردم به این چیزها هم زورشان می‌آید پول بدهند. الان من قالب‌های یخ را دانه‌ای ۴۵۰۰ تومان می‌خرم و نهایت هزار تومان بالاتر می‌توانم بفروشم که باز هم همین قالب‌ها به فروش نمی‌روند.» نه گلایه از کسی دارد و نه انتظار از کسی؛ اما اینکه یک‌سری می‌آیند و به او وعده کمک می‌دهند و بعد می‌روند، ناراحتش می‌کند: «شده بارها و بارها مسوولان آمده‌اند وضعیت کار من را دیده‌اند. حتی به من گفته‌اند کمکت می‌کنیم تا دیگر با این سن و سال مجبور نباشی کنار خیابان یخ بفروشی اما همین که از من جدا شدند دیگر خبری از آنان نشده است. حتی آقای حداد عادل به من گفت کمکم می‌کند و دکه برایم می‌گیرد اما چند سال از آن ماجرا می‌گذرد و هنوز خبری نیست. از خیلی جاها آمدند و با من حرف زدند، عکس انداختند و رفتند... هیچ‌کس کاری نکرد که تغییری در زندگی من ایجاد شود. یک بار خانمی آمد و با من صحبت کرد و دستش درد نکند، دم عید که شد به من صد هزار تومان عیدی داد. به جز او واقعاً کسی به من کمکی نکرده. البته بگویم من به کمک هیچ‌کس احتیاج ندارم، روزی دست خداست. تا الان توانسته‌ام با همین کار زندگی‌ام را بچرخانم و ان‌شاالله باز هم می‌توانم.»
 
درآمدم صرف یخ‌هایی می‌شود که آب می‌شوند
درآمدش خیلی بالا نیست. حتی می‌گوید بعضی وقت‌ها به ماهی ۵۰۰ هزار تومان هم نمی‌رسد: «خدا را شکر قدیم‌ها، همان زمان‌ها که مشتری برای یخ خوب بود، توانستم یک خانه خیلی کوچک در هفت چنار بخرم و نیاز نیست که دیگر اجاره بدهم.
در این روزها هم نهایت شاید روزی ۱۲هزار تومان بفروشم که خیلی از این درآمدم بابت بدهی و یخ‌هایی می‌رود که آب می‌شوند.» کاغذی از جیبش بیرون می‌آورد که روی آن لیست بدهی‌اش نوشته شده که جمع آن یک میلیون تومان است: «الان با این بازار خرابی که می‌بینید یک میلیون تومان هم بدهکارم که باید آن را تسویه کنم. با این سن که دیگر کاری از دستم برنمی‌آید.»
 
خدا سلامتی بدهد؛ کمک نمی‌خواهم
دو دختر و دو پسر دارد که همه آنان را سر و سامان داده اما همسرش بیمار است و نگران حال اوست: «چهار فرزند دارم. یکی از پسرانم در کار سیم‌کشی برق است و پسر دیگر، کارهای ساختمانی می‌کند. اما الان که ساخت و ساز خوابیده اوضاع آنان هم چندان خوب نیست. دخترانم هم ازدواج کرده‌اند و الان صاحب چند نوه‌ام. متاسفانه همسرم ناراحتی قلبی دارد و یک بار هم سکته کرده. الان هم ریه‌هایش مشکل دارند... خیلی مریض است. خدا سلامتی بدهد، اصلاً کمک نمی‌خواهم. همین که روزی‌ام از این راه برسد، برایم کافی است.»
 
یخ‌هایی که خریدار ندارند و آب می‌شوند
یخ‌های مش قربان زیر آفتاب آب می‌شوند و قطره قطره یخ‌های آب‌شده از آنها سرازیرند. او در طول روز آب شدن سرمایه کوچکش را می‌بیند اما چاره‌ای جز نگاه کردن ندارد.
او حتی دکه‌ای داشته که شهرداری جمع کرده است و الان هم هر چند وقت یک‌بار از او ایراد می‌گیرند که همین چند قالب یخ را هم نباید در آن محدوده بگذارد؛ «شهرداری دکه‌ام را برده، ۲۵ جعبه نوشابه‌ام را برده، یخچالی که یخ‌هایم را در آنجا نگهداری می‌کردم برده... گلایه ندارم، آنان هم مسوولیت دارند اما من هم، نه سواد دارم نه توان کار کردن؛ چه کنم؟» می‌خندد و می‌گوید با تمام این حرف‌ها با هم کنار می‌آییم...


نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها