به گزارش پایگاه 598 به نقل از آی اسپورت،قبل از تبدیل شدن به چهره مورد توجه شبکههای اجتماعی، سرهنگ علیرضا علیفر گزارشگر ثابت فوتبالهای بامدادی تلویزیون بود. چهرهای که فوتبالهای ضبط شده را با گزارشش تبدیل به یک تجربه خوابآور میکرد و البته بعد از رد و بدل شدن هر گل با نعرههای مستانهاش، خواب را از سر مخاطبِ بیگناه میپراند.
جای درستِ سرهنگ همانجا بود. پشتِ میکروفون گزارش بازیهای بیاهمیت. جایی که او مجالی برای دیدهشدن و شنیدهشدن به دست نمیآورد. جایی که گافهایش پررنگ تلقی نمیشدند و هیچ کس به تکیهکلامهای فریزشدهاش اشاره نمیکرد.
علیفر اما راه فرار از گمنامی را بلد بود. آقای گزارشگر به خوبی میدانست که چند اظهارنظر عجیب، چند باور افراطی، چند جمله تکراری لجبازانه، او را در معرض دیدهشدن قرار خواهند داد. اصرار به دفاع خطی و سرزنش گواردیولا، پای سرهنگ را به پربینندهترین برنامه تلویزیونی نیز باز کرد. جایی که قرار بود جماعتی نه به حرفهایش، که به جدیتاش در مطرح کردن آن حرفها بخندد. علیفر خودش را بدنام کرد تا گمنام نباشد.
اظهارنظرهای همیشگی سرهنگ، شنبه شب درست در همان ثانیههای ابتدایی مسابقه بارسلونا و بتیس آغاز شدند. او حتی به خودش مجال نداد تا بعد از معرفی بازیکنان به سراغ معرفی ایدههای پرت و پلایِ شخصیاش برود و باز هم هر جملهای را با عبارت "خدمتتون عرض کرده بودم" آغاز کرد.
تاکید او روی وضعیتِ افتضاح دفاع خطی، از ثانیههای اول شروع شد و با خوردن گل دوم بتیس، به اوج خودش رسید. او سرخوشانه گل لوئیز سوارز را به عنوان نشانهای بر اثبات تئوریهایش جشن میگرفت و به مربی تیم میزبان پوزخند میزد.
سرهنگ با تکرار جملاتِ خندهدار همیشگی و تاکید روی تلفظِ نام "فن وولفس وینکل" نشان داد که هدفاش چیزی فراتر از گزارش فوتبال است. او این روزها برای دابسمشسازها گزارش میکند، نه برای مخاطبان فوتبال!
نسلِ جدید گزارشگرهای جوان فوتبال ایران، باید گزارشگری را از علیفر بیاموزند. تنها کافی است هر کاری که او انجام میدهد، انجام ندهند تا یک گزارش منطقی و موفق را پشت سر بگذارند.
از یک گزارشگر چه انتظاراتی داریم؟ اینکه دقیقه و به روز باشد؟ اینکه تلفظهایش را درست ادا کند؟ اینکه ریتم صدایش در طول گزارش سینوسی نباشد؟ اینکه حداقل متوجه باشید آماری که مدام در ویکیپدیا میخواند فقط آمار مربوط به بازیهای لیگ هستند و ابدا در توصیف عملکرد کلی یک بازیکن درست نیستند؟ اگر از یک گزارشگر چنین توقعاتی داشته باشیم، سرهنگ بنرِ متحرک ناامیدکنندهبودن است.
سالها قبل، اندی وارهول پیشبینی کرده بود که یک روز در جهان، هر فرد برای مشهورشدن تنها به 15 دقیقه زمان احتیاج خواهد داشت. به نظر میرسد این زمان حالا از زمان پیشبینی وارهول نیز کوتاهتر شده است و چند کنایه به دفاع خطی، میتواند از یک گزارشگر گمنام یک چهره سرشناس بسازد.
با این وجود شاید سرهنگ بیرحمی شبکههای اجتماعی را نادیده گرفته باشد. ستارهها در این فضا درست به همان سرعتی که ساخته میشوند، به ورطه نابودی میروند. مردم برای مدتی با توئیتهایی با هشتگ سرهنگ تفریح میکنند اما زیاد طول نمیکشد تا این سوژه و این جملهها تکراری شوند و دیگر جذابیتشان را از دست بدهند و به فراموشی سپرده شوند.
از فرنود تا ستایش، همه سوژههای شبکههای اجتماعی بعد از مدتی فراموش شدهاند. برای سرهنگ هم چنین اتفاقی خواهد افتاد. هم خود او هم ما، خوب میدانیم که فرضیه مربیگری در لیگ برتر، رویای دست نیافتی علیفر خواهد بود.
او برای مدتی سوژههای تازهای به دابسمشبازها میدهد اما وقتی دابسمش هم تبدیل به یک پدیده قدیمی شد، وقتی کاربران فضای مجازی به طرف سوژههای دیگری کوچ کردند، وقتی "وحیدآنلاین" و "مملکته" رفتند پی سرنوشت داستانهای جدیدتر، وقتی جملههای او دیگر هیچکس را به خندیدن وانداشت، سرهنگ هم رفته رفته دوباره به طرف گزارشهای دو بامداد تبعید میشود.
شهرت آقای اشتباهی، مدت زیادی دوام نخواهد آورد و او را به عنوان استندآپ کمدینی به یاد خواهیم سپرد که به باکس گزارشگری تلویزیون نفوذ کرده بود. «نرود میخ آهنین در سنگ». چقدر این جمله او برای خط دفاعی بتیس، مناسبِ حالِ خودش بود.