سر در گریبان داشت و خیره به دستبندهای آهنین می نگریست که دستهایش را به یکدیگر حلقه زده بود. انگار در افکار خود به صحنه های وحشتناکی می اندیشید که چگونه همسرش را درون صندوقچه فلزی محبوس کرده و با شعله های اجاق گاز تک شعله، بدنش را سوزانده است. شاید هم به آینده تاریک و سرنوشت نامعلوم خود فکر می کرد که... بهآرامی کنارش قرار می گیرم. رشته افکارش بریده می شود، گویی از نگاهم می خواند آنچه را قصد دارم از او سوال کنم. بی مقدمه می گوید: تقصیر خودش بود، اگر اعتراف می کرد من هم کتکش نمی زدم! و...
متولد 1365 هستم
بله! تا کلاس سوم راهنمایی درس خواندم.
4 خواهر و 2 برادر بودیم ولی یکی از برادرانم که 5 سال از من بزرگتر بود از پشت بام سقوط کرد و جان سپرد. در این میان یکی از خواهرانم نیز دانشگاه خود را در یکی از شهرهای استان خراسان شمالی به پایان رساند.
مواد مخدر را بعد از ازدواجم شروع کردم اما کلاس اول راهنمایی بودم که برای اولین بار مشروبات الکلی مصرف کردم.
او دختر دایی من است و من به خاطر نسبت فامیلی کاملاً او را می شناختم به همین خاطر هم سال 1382 با او ازدواج کردم.
چون پدر او هم مانند پدر من به هروئین اعتیاد داشت. دایی ام و همسرش وقتی از یکدیگر طلاق گرفتند که همسر من و 2 برادرش خردسال بودند به همین دلیل آن ها زیر دست مادربزرگم رشد کردند. مادرزنم پس از جدایی از همسرش به مشهد مهاجرت کرد و در این جا هم با مرد دیگری به زندگی خود ادامه داد. در واقع وضعیت خانواده همسرم از هر لحاظ شبیه خانواده خودم بود. او دختری درد کشیده بود می توانست زن خوبی برایم باشد.
او تا کلاس سوم دبیرستان تحصیل کرد. البته یک سال از تحصیلاتش را در دوران نامزدی با من ادامه داد ولی به خاطر این که چند تجدیدی آورد نتوانست دیپلم بگیرد.
بله! ما تقریباً 3 سال نامزد بودیم. پدرم منزل 2 طبقه ای را در منطقه 20 متری بلال مشهد خریده بود که بعد از ازدواج، ما در یکی از طبقات آن ساکن شدیم البته یک طبقه دیگر آن را هم حدود 5 سال قبل با کمک من ساخت.
در آن روزها برخی از دوستان و یا اطرافیان همسرم که با هم خیلی رابطه خوبی داشتیم نزد من می آمدند و به طور تفریحی مواد مخدر مصرف می کردیم اما کم کم آلوده شدم. بیشتر وقت ها در خانه مادربزرگم و یا منزل داییام مواد می کشیدیم.
از ماه ها قبل کریستال می کشیدم ولی بعد از آن شیشه را تجربه کردم و دیگر به مصرف آن ادامه دادم.
چرا! حدود 4 ماه قبل بود که تصمیم گرفتم اعتیادم را کنار بگذارم. وضع مالی ام خوب نبود از سوی دیگر هم زندگی ام نابسامان و آشفته شده بود. دیگر فهمیده بودم که مواد عاقبتی ندارد.
بله! حدود 2 ماه در یک کمپ ترک اعتیاد بودم ولی پس از مدت کوتاهی دوباره شروع کردم. حتی قبل از وقوع این حادثه (دستگیری) نیز شیشه می کشیدم.
چرا! او مدرسه می رود.
من از شب چهارشنبه سوری سال گذشته آن ها را در خانه حبس کردم که تقریباً مدرسه تعطیل شده بود.
نه! من فقط در اتاق را قفل میکردم که هیچ کس بیرون نرود.
آن روز من در خانه نبودم به همین خاطر هم در اتاق و منزل را از بیرون قفل کرده بودم.
اختلاف و دعوا که از ابتدا وجود داشت و من او را کتک می زدم اما از حدود 7 ماه قبل این اختلافات شدت گرفت.
برادرزنم در جاده قدیم قوچان منزل مجردی داشت. او پس از این که ازدواج کرد یک روز نزد من آمد و گفت: من دیگر متأهل هستم و نمی توانم این گونه زندگی کنم من هم که می خواستم کمکی به او کرده باشم. گفتم بیا در یکی از همین طبقات منزل ما زندگی کن! اگر پول رهن هم نداری اشکالی ندارد فقط ماهی 200 هزار تومان اجاره بده! ولی از زمانی که پای او به زندگی ما کشیده شد اختلافات ما هم شدت گرفت چرا که برادرزنم راه دادگاه و پاسگاه را به همسرم آموخت و هر بار که او را کتک می زدم از من شکایت می کرد! همسرم با هر نزاعی قهر می کرد و من عصبانی می شدم! حدود 20 روز قبل از این ماجرا هم دیدم همسرم کم غذا می خورد نگران شدم و برادرش را صدا کردم تا او را نصیحت کند که بیشتر غذا بخورد اما کارمان به کتک کاری کشید. همسرم با چاقو به من حمله کرد من هم با مشبک های فلزی نوک تیز روی دستش کشیدم.
بله! ولی اصل ماجرا این است که من پس از بازگشت از کمپ ترک اعتیاد، یک شماره تلفن روی کتاب نقاشی دخترم پیدا کردم و این گونه به همسرم مشکوک شدم.
قبول دارم من پاهای او را روی زمین کشیدم که زخم شد.
آن روز من به دنبال مواد مخدری میگشتم که فکر می کردم فردی به نام «ح» که به منزل ما رفت و آمد دارد آن ها را در خانه ام جاسازی کرده است. به همسرم گفتم محل مخفی کردن مواد را به من نشان بده! چون این موضوع برای ما خطر دارد! اما همسرم اظهار بی اطلاعی می کرد او را به طبقه دیگر منزل بردم ولی او پشت ساعت دیواری، قاب عکس، داخل گوشی تلفن و غیره را به من نشان داد و گفت: چیزی نیست گفتم من خودم خلافکارم تو دروغ می گویی! باید اعتراف کنی! چون من تکه پلاستیک هایی نیز پیدا کردم که احتمال می دادم داخل آن ها شیشه بوده و به همین خاطر یقین داشتم که «ح» مواد مخدری را که می فروشد در خانه من جاسازی کرده است.
من او را داخل صندوقچه فلزی گذاشتم و در آن را هم قفل زدم سپس اجاق گاز تک شعله کوچک را روشن کردم و زیر صندوقچه فلزی گرفتم.
حدود 10 تا 15 دقیقه.
آن ها را با ناخن گیر شکسته روی صورتش ایجاد کردم. یعنی تیزی محل شکستگی ناخن گیر را روی صورتش می کشیدم.
حدود 15 بار.
قبول دارم که همه آثار ضرب و جرح مربوط به من است و تاکنون درباره علت آن دروغ گفته ام اما بقیه موارد مانند شکستگی دماغ و غیره را با مشت و سیلی و لگد ایجاد کرده ام. من عمری در میان خلاف بزرگ شده ام. اول به او گفتم اعظم راستش را بگو تو می دانی جنس ها (مواد مخدر) کجاست ولی او نمی گفت.
نه!
نمی دانم شاید همسرم آن ها را کتک زده باشد.
نه! پدرم به شهرستان رفته بود و ما تنها بودیم.
پشیمانم! من هنوز همسرم را دوست دارم!
نمی دانم! تقصیر خودش بود اگر از اول محل جاسازی مواد را می گفت من هم او را اذیت نمی کردم! ولی باز هم باید با او صحبت کنم.
گفتم بیا طلاق توافقی بگیریم! او حتی وسایل را به طبقه بالا برد ولی دیگر دیر شده بود من حتی پول نداشتم که به شهرستان بروم!
نه! من همه چیز را گفتم!
نمی دانم! ولی فرزندانم از مادرشان میترسند.
مدیرعامل مرکز خیریه سراج رضوی توس که نگهداری و مراقبت از آسیب دیدگان این پرونده را به عهده گرفته است درباره آخرین وضعیت زن جوان و دخترانش به خراسان گفت: آن ها هم اکنون تحت مراقبت های جسمانی و روانی قرار دارند و هم اکنون وضعیت روحی و روانی این آسیب دیدگان اجتماعی مساعدتر شده است. اما با این وجود هنوز گروهی از متخصصان پزشکی در حال مداوای آن ها هستند. علی صدری افزود: این مرکز برای مراقبت و نگهداری از آسیب دیدگان مذکور از همه توان و امکانات خود استفاده میکند اگر چه به یاری هموطنان دلسوزمان هم نیازمندیم.
منبع:خراسان