کد خبر: ۳۷۰۱۶
زمان انتشار: ۱۲:۲۸     ۰۹ بهمن ۱۳۹۰
این عکس را در مهران گرفتم. دوربین چند تایی بیشتر فیلم نداشت و قصد داشتم حداقل استفاده را بکنم. یک بسیجی تا دوربین مرا دید گفت: یک عکس از من بگیر که یادگاری بمونه. گفتم نگاتیو ندارم برادر. بی خیال شو.
مشرق ، سید مسعود شجاعی طباطبایی ، متولد 1342 است. درست همان سالی که حضرت روح الله درفش حیدری اش را بلند کرد و وقتی که آن درفش بر تارک جهان اسلام به اهتزاز درآمد ، فقط 15 سال داشت. سبیلکی که پشت لبش سبز شد ، کفش کتانی را با پوتین عوض کرد و زد به دشت های باروت زده ی خوزستان و شد بسیجی روح الله. این بسیجی علاوه بر پاره های فولاد ، چشمی شیشه ای هم بر دوش داشت و غنیمت های ماندگاری هم از جهاد اصغر با خود به پشت جبهه ها آورد.
دو عکس زیر از اوراق ثبت شده به نام این بچه پیغمبرِ با صفا است. خودِ عزیزش درباره این دو عکس این گونه روایت کرده است:

«تو اوج درگیری با دشمن در ارتفاعات قلاویزان ، جایی که تا سه مرحله عراقیها رو عقب زده بودیم ، در اوج گرما، با انفجار خمپاره ها و شلیک گلوله ها ، دوربین به دست  راه افتادم تا روحیه بخش  دل پاک بچه ها باشم. به سنگری رسیدم بدون سقف در حالیکه بچه ها به شدت مشغول نبرد بودند. در این میان یکی از این دسته های گل منو دید و گفت:
- برادر! یک عکس از من می گیری؟
- عزیزم ، روراست زیاد فیلم برام باقی نمونده ، ناراحت نشیا ، عکس یادگاری نمی گیرم.
- خوب اگر من بهت بگم تا چند لحظه دیگه تو این دنیا نیستم ، ازم عکس می گیری؟
- برادرم ، این حرفها چیه ، من مخلصتم . (نمی تونستم تو چشماش نگاه کنم ، یه حس مبهم ولی زیبا تو چشماش  موج می زد.)، بشین فدات بشم تا یه عکس خوشگل ازت بگیرم. ولی یه شرط داره؟
- چه شرطی قربونت برم.
- این که اسم منو حفظ کنی !
- تو از من عکس بگیر من هم اسم خودتو و هم اسامی فامیلاتو برات حفظ می کنم!
- سید مسعود شجاعی طباطیایی!
- بابا این که یه تریلی اسم شد ، می تونم همون آقا سیدشو حفظ کنم!(با خنده)
- باشه  عزیزم، تا ما رو اینجا نکشی ول نمی کنی . بشین اونجا ...
- حجله ای باشه ها آقا سید ، صبر کن این عطر تی رزم رو بزنم ، مدالمو (مدال غنیمتی از عراقی ها بود) به سینه بزنم
 ( حالا بچه هایی که پشت خاکریز مشغول تیر اندازی ونبرد بودند ، نگاهشون متوجه ما شده بود و از بستن چفیه او به سرش ، عطر زدن و مدال آویزون کردنش می خندیدند.)
- کلیک...
- دست گلت درد نکنه ، زیاد از اینجا دور نشی ها ، کارت دارم...
....هنوز چند قدم دور نشده بودم که صدای الله اکبر بچه ها بلند شد ، این به این معنا بود که اتفاقی افتاده...
برگشتم دیدم خمپاره درست خورده بغل دستش...
دوربینمو بالا گرفتم ، در حالیکه چشممام از اشک پر شده بود ، عکسی از شهادتش گرفتم.
راستی شما می دونید این خود آگاهی از لحظه شهادت از کجا سرچشمه گرفته بود؟»

عزیزانی که این شهید را می شناسند ، مشرق را در یافتن نام و نشانی از او یاری کنند


برای مشاهده تصاویر با کیفیت مناسب ، ابتدا آن ها را ذخیره نمایید

صبر کن این عطر تی رزم رو بزنم ، مدالمو (مدال غنیمتی از عراقی ها بود) به سینه بزنم
 ( حالا بچه هایی که پشت خاکریز مشغول تیر اندازی ونبرد بودند ، نگاهشون متوجه ما شده بود
 و از بستن چفیه او به سرش ، عطر زدن و مدال آویزون کردنش می خندیدند.)


نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:۹
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
ارسال نظرات
سينا
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۳:۳۹ - ۰۹ بهمن ۱۳۹۰
۱۳
۰
روحش شاد
پاسخ
رضا
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۴:۲۷ - ۰۹ بهمن ۱۳۹۰
۱۰
۰
روحش شاد
پاسخ
ygfiytf
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۲۲:۱۹ - ۰۹ بهمن ۱۳۹۰
۵
۰
وای بر ما
پاسخ
حلما
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۱:۳۴ - ۱۰ بهمن ۱۳۹۰
۶
۰
شهادت هنر مردان خداست ،
نه هنری که درمحافل خاص با سیاست های خاص ازدست یک کابائیست جایزه بگیرد
پاسخ
مونا
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۴:۵۱ - ۱۰ بهمن ۱۳۹۰
۱
۰
وش به حالش
پاسخ
en
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۲:۱۴ - ۱۱ بهمن ۱۳۹۰
۲
۰
شهدا شرمنده ایم.
پاسخ
رضا
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۶:۳۱ - ۱۱ بهمن ۱۳۹۰
۲
۰
شهادت قسمت ما میشد ای کاش
پاسخ
مهدی . از مهران
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۱:۲۴ - ۱۲ بهمن ۱۳۹۰
۴
۰
مهران ، خاک پاک قهرمانان است . ناموس وطن است . سرداران زیادی در این خطه به خاک افتادند تا ایران سرپا بایستد . سردارانی چون شهید سید موسی حسینی که جنازه ی بی سرش سه سال در ارتفاعات میمک افتاده بود . سردارانی چون غیوری و سابوته که یک تنه در مقابل گردان های دشمن ایستادگی کردند . سردارانی چون ولیزاده که هنگام مجروحیت در بیمارستان متوجه بچه ها و همسر مجروح خود که در اثر بمباران در بیمارستان بستری بودند شد .
یادشان گرامی
پاسخ
ندا
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۷:۴۲ - ۱۳ بهمن ۱۳۹۰
بسیار زیبا نوشتی .
یاد شان گرامی
جدیدترین اخبار پربازدید ها