به گزارش پایگاه 598 به نقل از فارس، عربستان سعودی با روی کار آمدن «سلمان بن
عبدالعزیز» و شعلهورتر شدن اختلافات و درگیریهای بین دو جبهه مقاومت و
همسو با غرب، تمام تلاش خود را حول ایجاد اجماع بین کشورهای عربی برای
مقابله با ایران، صرف کرده است.
روزنامه السفیر به قلم «فرید
الخازن» به این مسأله توجه کرده و سعی دارد تا این موضوع را بررسی کند که
آیا ایران در دغدغههای ملیگرایی عربی جایگاهی دارد؟
السفیر مینویسد:
ایران و بلاد فارس هیچ زمانی محل دغدغه اعراب و ملیگرایی عربی نبوده است، چه از سوی نظامیان عرب و چه سیاسیون و اندیشمندان عرب.
ملیگرایی
عربی در زمان امپراتوری عثمانی و با انقلاب بزرگ «شریف حسین» در سال 1916
با حمایت انگلیس، آغاز شد. پس از جنگ داخلی در دنیای عرب و فروپاشی عثمانی،
ملیگرایی عربی در مقابله با غربیگرایی و حکمرانی فرانسه و انگلیس و
استقلال خواهی معنا پیدا کرد و به تدریج با تأثیر پذیری از معادلات جهانی،
ملیگرایی عربی ایدئولوژی سوسیالیستی به خود گرفت و مؤسسان حزب بعث تفکر
سوسیالیستی پیدا کردند.
بعثیها سعی داشتند تا ملیگرایی عربی را به
جنبوجوش بیاندازند یا به قول خودشان دنیای عرب را «عربی» کنند و در
ابتدا سعی داشتند تا مصر را به سمت ملیگرایی عربی سوق دهند. پس از جمال
عبدالناصر وحدت بین مصر و سوریه اتفاق افتاد و به موازات این وحدت، پروژه
مقابله با گسترش صهیونیسم در داخل فلسطین و اطراف آن آغاز شد.
پس از
تشکیل رژیم صهیونیستی در 1948، اشغالگری اسرائیل یک موضوع ملی عربی تبدیل
شد و شکست 1967 و اشغال کامل فلسطین و جولان و صحرای سینا باعث تغییر
معادلات شد و فلسطین در رأس دغدغه جامعه عربی قرار گرفت و فلسطین مسیری
برای وحدت اعراب تلقی شد و نسلی مبارز و جانفشان ظهور کردند.
به طور
مختصر وحدت و فلسطین دو مسأله اصلی ملیگرایی عرب شد. البته پس از 1967
اختلافات در دنیای عرب به خصوص میان عراق و سوریه و سوریه و مصر بروز کرد.
السفیر در ادامه افزود:
تفکر
ملیگرایی عربی با این فرضیه شکل گرفت که کشورهای حاضر را استعمار در
راستای منافع خود شکل داده است؛ در حالیکه همه آنها میتوانند در یک قالب
جغرافیایی، سیاسی و منافع مشترک نمود پیدا کنند.
ملیگرایی اعراب در
ابتدا علیه عثمانیها و سپس رو در روی اسرائیل بود و در حالیکه همه بر روی
منازعه اعراب و اسرائیل مشترک بودند؛ پس از پیمان صلح کمپ دیوید در سال
1979 بین مصر و اسرائیل و پیمان مشابهای بین اردن و اسرائیل در سال 1994 و
پس از آن توافق اسلو، اسرائیل دیگر برای برخی دشمن تلقی نمیشد.
السفیر
سپس به تأثیر ملیگرایی عربی در اتفاقات موسوم به «بهار عربی» میپردازد و
مینویسد: ملیگرایی عربی هیچ تأثیر قابل ذکری را اتفاقات بهار عربی
نداشت. دغدغههای داخلی مردم در کشورهای خودشان هیچ جایی را برای دغدغههای
ملیگرایی نگذاشته بود و جهان عرب نیز عقبگرد کرده و فقط حزبالله بود که
در سالهای اخیر مقابل اسرائیل ایستادگی میکرد و در اینجا یک روند
تاریخی در حال وقوع بود؛ چرا که حزبالله را ایران حمایت میشد و گروههای
مقاومت فلسطینی نیز از سوی ایران حمایت میشدند و این سیاسیتی بود که ایران
برای گسترش نفوذ منطقهای خود بدان متوصل شده بود؛ نفوذی که هر کشوری در
پی آن است.
اصطلاح «دشمن مشترک» که عربستان درباره ایران به کار
میبرد و تلاش دارد تا ملیگرایی اعراب را در مقابل ایران فارسی دوباره در
این زمینه زنده کند، در میان دغدغهها و تفکرات بزرگان ناسیونالیسم عربی از
جمله «زکی الارسوزی» تا «حسنین هیکل» و «صلاح الدین البیطار» و «فارس
الخوری» هیچ جایی ندارد. درگیریهایی فعلی منطقه دینی و مذهبی است نه
قومیتی و عربی و عموما قومیتها به یک دشمن آشکار نیاز دارند اما ملیگرایی
عربی در حال حاضر نمیتواند چنین چیزی را عرضه کند.
السفیر افزود:
حال
چه کشورهای عربی وحدت کنند یا به اختلافات بپردازند، ملیگرایی عربی دیگر
چون زمان عبدالناصر نخواهد بود. رابطه ایران با کشورهای بزرگ دنیا، در حال
متحول شدن است و ملیگرایی عربی نمیتواند این را متوقف کند. کار این
روزهای کشورهای دنیا مبارزه با تروریسم است و ملیگرایی عربی چگونه
میتواند در مقابل تروریسم اقدام کند؛ در حالیکه در میان اختلافات جامعه
عربی گیر افتاده است؟ با کدام هویت عربی میتوان مقابل تروریسم ایستاد؟
السفیر در انتها مینویسد:
در
منطقهای که درد و رنجها و نا امیدیها بر او عارض شده است، از نظر ترکیه
کردهای عراق و سوریه تنها منبع تروریسم هستند و از نظر عربستان، حزبالله،
منبع تروریسم تلقی میشود و تروریسم داعش نیز محل دغدغه ائتلاف بینالمللی
است. اما تروریسم اسرائیل جز در نزد عدهای محل نگرانی کسی نیست و
بلندترین صداها در این موضوع از جانب عرب- اسرائیلیها به گوش میرسد.