
وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا * * * شما را چه شده که در راه خدا و [رهایی] مردان و زنان و کودکان مستضعف [ی که ستمکاران هر گونه راه چاره را بر آنان بسته اند] نمی جنگید؟ آن مستضعفانی که همواره می گویند: پروردگارا! ما را از این شهری که اهلش ستمکارند، بیرون ببر و از سوی خود، سرپرستی برای ما بگمار و از جانب خود برای ما یاوری قرار ده. * * * بدون کشته شدن سرنوشت بیهوده است / شهید اگر نتوان شد بهشت بیهوده است
بچه شش هفت ساله شده بود. یک روز این زن از خانه رفت بیرون. دید پسرش در
میان بچهها از همه ضعیفتر است. بچههای کوچکتر از او وی را به زمین
میزنند. این زن خیلی غصهدار شد. آمد فکر کرد دید این بچه بابا ندارد.
پدرها میآیند بچههایشان را میبرند و این پسر میبیند. فکر کرد که چه
کند. یک نقاش آورد و گفت: عکس یک جوان رشید را بکشد و برای او نشان و
شمشیری بگذارد. نقاش عکس را کشید. آن را قاب کرد و روی دیوار نصب نمود و
پردهای روی آن کشید.
فردا که بچه خواست از خانه بیرون رود گفت:
می خواهی پدرت را ببینی؟ گفت: بله. پرده را کم کم کنار زد. این بچه چشمش
را به عکس دوخت. همان طور که نگاه می کرد دید بازوی بزرگی دارد. یک تکان به
بازوهایش داد. نگاهی به ابرو و صورت پدرش کرد، چهرهاش باز شد. نگاهی به
سینه او کرد و سینه را جلو داد. مادر گفت: هر وقت کسی با پدرت کشتی می گرفت
پدرت پای او را میگرفت و به پشت بام میانداخت. بعد از این او قوت و قدرت
گرفت. وقتی از خانه بیرون میآمد بچهها جرات نمیکردند نزدیک او بروند.
کسی که یاد ولی خدا و عزیز خدا میکند، قوی میشود. شما هم غصهدار
نباشید چون صاحب دارید. خدا و پیامبر(ص) و امامها(ع) صاحب شما هستند. در
پیشامدها و اضطرابها شکست نخورید. صاحب ما همه ما را یاد میکند. ما را
رها نمیکند. انسان که یاد امام زمان(عج) کند، این طور میشود. میرزا جواد
آقا برای غیبت حضرت حجت(ع) این مثل را زد که مردم سرشکسته نباشند. بدانند
صاحبی دارند.