کد خبر: ۳۶۲۵۱۰
زمان انتشار: ۱۹:۳۱     ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
«یک شهروند کاملا معمولی»،«جشن تولد»،«دلبری» و «آخرین بار کی سحر را دیدی؟»
فرهنگ نویس/ محمد حسین مقدسیان

ىک شهروند کاملا معمولى/مجید برزگر

قصه اش چى بود؟ يه پیرمرد نیمه حواس پرت گیر کرده تو بيست سى یا شایدم چهل سال پيش؛ چرا؟ دقیق نميشه گفت چون اگه بگيم قصه همه فهم میشه و خب پرستیژ فيلم میاد پايين فقط بدونید فى الجمله عاشق بوده حالا اين چه نوع عشقيه که تا الآن اينجورى جنون مى آفرينه اصلا مهم نيست حتى اگر همه قصه رو همين موضوع بچرخه. یه پیرزنم بود؟ آره قرار بوده اين دقيقا نقطه مقابل پيرمرده باشه تا اونايي که عاشق اينجور نشانه هان کيف کنن؛ اون تو خونش نم کشیده این يکى اهل مسافرته/ اون رنگ خونه اش آبى چرکه این صورتى/ اون لباساش مال بيست سال پيشه اين مال همين روزا/ اون عکساى قديمى رو دیوارش داره اين یکى عکس نوه هاش و عکس ژيگول شب عروسيش/ اینو داشته باش اون وقتى پىرهنشو در مياره بدنش پر موه اين يکى تيغش حاضر و آماده تو حموم آويزون/  تازه پيانو هم ميزنه بازم بگم؟ جان من کيف نکردين اين يعنى شخصيت پردازى مدرن!!! اون دختره صدا قشنگه چى؟ نيرو محرکه پىرمرده بود دیگه تنها کسى بود که به پیرمرده همونجورى که بود ابراز علاقه کرد. پس چرا پيرمرده قبل و بعد اون تغییر خاصى نکرد؟ فقط خل بازیاش بيشتر شد؟ اصلا چرا اينهمه گره باز نشده تو فیلمنامه بود؟ بابا ول کن عوض اش تیکه هاى سیاسى اش رو حال کردى؛ مى خواستن برن کانادا، میگفت اونجا برا این حواس پرتیا یه درمونى دارن پلیىسش چقدر لومپن بود چه حالى داد وقتى له شد؟ راستى چرا آقاى سفرى آخر فيلم وايساد و پشت سرش رو نگاه کرد بعد رفت تو کوچه مسافرى؟ اون اسماى مذهبى که تو مسیر روزمرگريش رو در و ديوار بودن یعنى چى؟ خسته ام کردى!فیلم به اين با حالى دیدى از اون فیلما که کلى احساس میکنى نفهمیدى بازم دارى ناشکرى میکنى همه اش به خاطر اینه که با نون سنگک بزرگ شدى و الا اونور دنیا که نون سنگک ندارن اين فيلما رو خوب مى فهمن بهش جايزه هم میدن. باشه مبارک آقاى فيلمساز!

جشن تولد/عباس لاجوردی

جنگ مهمترین و پر مهمل ترين بستر روایت سينمايى است چرا بايد يک کارگردان فيلم اولش رو ببره تو چنين بسترى؟ دريغ از يک لانگ شات خوب، دريغ از یک بازى ، دريغ از یک ديالوگ تأثيرگذار، آدم بداى فيلم يه مشت پپه منگل؟ داعش یعنى اين؟! پس چطور اينهمه پيشروى داشته؟ لابد با یه پوتين آمريکاىى؟! واقعا تو اين دوران که مدام مستندهاى خوب از زوایاى مختلف فاجعه سوریه ساخته ميشه و از تلوىزىون پخش ميشه بهتر نبود به همون سابقه مستند سازیش بسنده مى کرد. ولى متأسفانه نکرد به خاطر همین موقع فيلم کلى تماشاچى سالن رو ترک کردن در حالى که فيلم سزاوار اين هم بود.

دلبرى/سید جلال دهقانی اشکذری

جدى ترين فيلم امروز ميتونست باشه ولى دچار مشکلات اساسى است. مقدمه بيشتر از اینکه صميمى باشه لوسه. ديالوگها خيلى پس ميزنه و بازى نوجوونها نچسب. تمام فيلم از لحظه تنهايى شروع میشه؛ چيزى که قرار بوده از ظاهر شروع شه و به عمق کشيده شه. اینجا بهترین انتخاب شده و هنگامه قاضيانى از تمام هنرش براى فيلم خرج میکنه اما مشکل اينه که در اين بزنگاه فیلمنامه نويس جز چندتا مونولوگ قلمبه و خارج از تحمل هيچ فضایى نمى سازه و انگار او هم منتظره تا ببينه خانم بازیگر چيکار مى کنه. لحظه شهادت اصلا خوب نيست و منطق روايى میان کنشها از بين مى ره. دوربينى که جاى میثم قرار گرفته چه فرقى با دوربين بقيه فيلم مى کنه؟ اصلا قابش حس قاب چشم رو داره؟ بايد فيلم رو تو گروه هنر و تجربه ميذاشتن هر چند در نوع تجربه خودش ابتر مى مونه.

  پى نوشت: 3رديف جلوتر از من ىه خانومى مشغول فيلمبردارى از فيلم بود و دقيقا در جايى که فيلم داشت با تنهايى همه رو درگير مى کرد دوستان برقرارى امنيت از 2طرف با حرکات چشم و دست طرف رو شناسايى کردن و در ىک فرآيند مرموز که سعى هم مى شد محترمانه باشه شخص مورد نظر در پاىان فيلم تا بيرون همراهى کردن؛ اينجورى ديدن اين فيلم نميدونم رو ما تأثير خوب گذاشت يا بد ولى قطعا تجربه عجيبى بود.

آخرين بار کى سحر را ديدى؟/فرزاد مؤتمن

فرزاد مؤتمن، امير عربى و بازيگراى خوب تئاترى؛ پس چرا نتيجه هيچ چيز خاصى از يه مينى سرىال کارآگاهى نداره؟ ظاهرا همه مقصرند؛ به خصوص فيلمنامه که مشکلات کاملا تو چشمى داره؛ فيلم یکى در ميون سحر رو مجرم مى کنه و قربانى. بالاخره تکلیف چىه؟ با هر دو تاش که نمى شه همذات پندارى براى مخاطب ساخت فقط مى شه چندتا جمله شعارى اخلاقى داد که متأسفانه فيلمنامه همين رو انتخاب کرده. از عرب نيا چند وقتى هست بازى جديدى نديدىم؛ همش يه شکله از بازيش مشکل دارتر نوع اداى جملاتشه. ژاله صامتى و سيامک صفرى هم که معمولا خوبن اينجا جواب ندادن. جووناى قصه هم از يه مشت الوات حالا خوب يا بد فراتر نمى رن. نيمچه قتل اول فيلم هم اینقدر کم بسط داده شده که لوپ آخر فيلم فقط شده يه پيام اخلاقى در حد ميان برنامه هاى تلويزىونى. اون قضيه آقاى کيو هم شده يه کمدى ناخواسته و به آدما و به دردى که بايد مخاطب در ضرباهنگ قصه بکشه لطمه مى زنه.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها