بعد از مدتها دعوت ما را پذیرفته است و با روی باز میهمان ما شده است.
گفتوگو با آقای خاص کشتی فرنگی جهان چندان هم راحت نیست، اما خیلی راحتتر از چیزی که فکر میکردیم پاسخگوی سوالات ما بود و حتی یک بار هم درخواست رد شدن از سوالات را مطرح نکرد.
آنقدر خوش مشرب و شوخ طبع است که با بچههای تحریریه شوخی میکند و با هر کسی در حوزه فعالیت خودش به گفتوگو و بعضا بحث مشغول میشود. حتی از آنها در مورد نتایج کشتی در المپیک سوال میپرسد و به سوالات آنها پاسخ میگوید.
محمد بنا آنقدر داستان زندگیاش را خوب روایت میکند که تمام آن صحنهها و لحظات، بسان فیلمی از مقابل چشمانمان میگذرد و با او همراه میشویم. وقتی از او میپرسیم آیا تا به حال به بازیگری فکر نکرده است به شوخی و خنده میگوید: «من هر روز مقابل شاگردانم فیلم بازی میکنم، همان بس است. هنرپیشه زندگی خودم هستم که تماشاگری غیر از خدا ندارد. از زندگی 57 ساله من 40 سالش اکشن است که اگر بخواهیم فیلمش را بسازیم یک فیلم اکشنی میشود.»
آقای خاص کشتی فرنگی از علاقه زایدالوصفش به فوتبال و دروازهبانی گفت، از ماجرای کشتیگیر شدنش به خاطر عشق پدرش به تختی، از روزی که پایش را از ایران بیرون گذاشت و سالهایی که در غربت هدر داد و درسهای زیادی که از آن گرفت. از هر دری گفت، از زندگی خصوصیاش تا علایقش و...
بنا از جمله آدمهایی است که در مورد هر موضوعی تحلیل خودش را دارد از ورزش گرفته تا سیاست و حتی جامعهشناسی. گفتوگو با آقای خاص کشتی فرنگی و صحبت از زوایای پنهان زندگی این مربی بزرگ که دوران پر فراز نشیبی را در زندگیاش پشت سر گذاشته است جذابیتهای خاص خودش را دارد؛ جذابیتهایی که میتوانید یا مطالعه این گفتوگوی خواندنی و متفاوت به آن برسید.
البته قسمتی از صحبتهای بنا درباره زندگی خصوصیاش نزد ما به امانت ماند تا شاید در روزی که خودش رضایت دهد منتشر شود.
محمد بنا ملقب به «معمار کشتی فرنگی» و «آقای خاص کشتی»، دارنده مدال نقره مسابقات جهانی 1983، بهترین مربی کشتی فرنگی جهان در سال 2011، سرمربی تیم ملی کشتی فرنگی قهرمان المپیک لندن و سرمربی فعلی این تیم با حضور در خبرگزاری فارس، از سیر تا پیاز زندگیاش را بازخوانی کرد که می توانید آن را در زیر مطالعه کنید.
* سکانس اول: از فوتبال تا کشتی و 2دوران قبل از انقلاب
داستان کشتیگیر شدن محمد بنا هم در نوع خودش جالب است آن هم به خصوص فرنگیکار شدنش. سرمربی تیم ملی کشتی فرنگی در این باره میگوید: در محلهمان در جنوب شهر همه در زمین قیایی فوتبال بازی میکردند. با نفراتی مانند وحید قلیچ، مجید جلالی و خیلیهای دیگر فوتبال بازی میکردیم و من هم عشق دروازهبانی بودم و الگویم ناصر حجازی بود؛ البته پرسپولیس دو آتیشه بودم (باخنده). علی پروین هم بچه محل ما بود و تمام زندگی من فوتبال بود.
از آنجایی که پدرم علاقه خاصی به مرحوم تختی و کشتی داشت من را به باشگاه کشتی فرستاد. البته در آن زمان نفراتی مانند هوریا که بچه محل ما هم بود کشتی میگرفت. شوهر عمهام هم کشتیگیر بود و همین موضوع باعث شد من کشتی را از باشگاه پناهی شروع کنم و با خواست و اصرار پدرم کشتیگیر شوم. پدرم میگفت معلوم نیست در فوتبال کی به کی است، اما در کشتی برای خودت قهرمان میشوی.
حالا چرا کشتی فرنگی؟ در آن زمان همه آزاد کار میکردند و فرنگی جایگاهی نداشت؟
بنا با خنده میگوید: داستان دارد؛ یکی از دوستان ما را به باشگاه پناهی برد برای شروع کشتی و مبلغی هم از ما گرفت تا در آنجا ثبت ناممان کند؛ بگذریم که بعدها فهمیدیم باشگاه مجانی بوده است (میخندد) خلاصه وقتی ما رفتیم دیدیم کلاس کشتی فرنگی است و ما هم ماندگار شدیم هر چند که با آزادکاران زیادی هم دوست بودم و هم تمرین میکردم. کلأ دوران کودکی پر فراز و نشیبی داشتم و خیلی از زمان کودکیام اکشن بوده است.
* زندگی من خودش یک مثنوی است
وی درباره اینکه رشته تحصیلیاش در دبیرستان چه بوده است؟ گفت: ادبیات میخواندم.
شنیدهایم به شعر و شاعری هم علاقه داشتید؟
میگوید: کم و بیش؛ برخی مواقع هم چیزهایی مینویسم، اما سختیهای کشتی من را شاعر کرد چراکه تمام این سختیها شعر، غزل و قصیده است. اگر به مسیر حرکت زندگی من نگاه کنید خودش یک مثنوی است.
بنا درباره خاطراتش از دوران دبیرستان و حضورش در یک نمایشنامه گفت: به حضور در چنین برنامههایی علاقه داشتم و یک روز یکی از دوستانم پیشنهاد بازی در نمایشنامهای با عنوان «دیکته و زاویه» را داد. من اصلا اطلاع نداشتم این نمایشنامه سیاسی است آن هم در دوران سخت آن زمان. چند روزی را تمرین کردیم و علاقمند به حضور در این تئاتر بودم که آمدند و ما را گرفتند و کلی ما را سوال و جواب کردند تا بالاخره فهمیدند کارهای نبودیم
* سکانس دوم؛ دوران انقلاب و حضور در کمیته انقلاب اسلامی
آیا در زمان انقلاب فعالیتهای انقلابی هم داشتهاید؟
به هر حال فضای آن زمان آگاهانه یا ناخودآگاه هر فردی را به آن سمت میبرد به خصوص من که در محلههای پایین شهر که اغلب مردم مذهبی بودند زندگی میکردم.
وی درباره خاطراتش از دوران انقلاب اسلامی گفت: زمان ورود امام خمینی (ره) کمیتهای برای محافظت و استقبال از ایشان تشکیل شد که با توجه به حضور طالقانی تعداد زیادی از کشتیگیران نیز در این کمیته حضور داشتند که فقط طالقانی در این بین معلوم است، اما تعداد زیادی از کشتیگیران در طول مسیر مراقبت میکردند تا حادثهای رخ ندهد. خوشبختانه امام آمد و رفت و حادثهای رخ نداد، اما آن شب خواب جالبی دیدم.
خواب دیدم زمانی که امام در حال عبور از محلی است که من نگهبانی میدهم، یک نفر تصمیم به سوءقصد به جان ایشان میگیرد و با اسلحه به سمت امام شلیک میکند، اما من مثل فیلمها خودم را جلوی گلوله پرتاب میکنم و تیر به من میخورد. امام هم میآید و سر من را روی عبایش میگذارد. علاقه بسیار زیادی به حضرت امام داشتم و حتی در سفری که به کربلا داشتم فقط برای سلامتی ایشان دعا میکردم؛ الان هم این علاقه وجود دارد. تا مدتها این خواب را میدیدم.
بعد از آن هم به عضویت کمیته انقلاب اسلامی در زمان مرحوم آیتالله مهدوی کنی در آمدم هر چند به خاطر برخی مسائل زیاد دوام نیاوردم، اما جزء بهترین سالهای زندگیام بود که هیچگاه فراموش نمیکنم.
چه شد کمیته را رها کردید؟
زمانی که میخواستم به مسابقات جهانی 1983 اعزام شوم با مرخصی من موافقت نمیکردند چراکه آن زمان شرایط فرق میکرد و ورزش جایگاه چندانی نداشت، اما من اصرار کردم و برای حضور در مسابقات استعفا کردم. در آن زمان ترخاق رئیس فدراسیون کشتی بود و به من قول داد اگر از کمیته استعفا دهم در وزارت نفت استخدام میشوم که نشد.
در آن زمان 1200 تومان حقوق میگرفتم که به خاطر غیبت و بیانضباطی بیشتر از 200-300 تومان دستم را نمیگرفت (میخندد). مادرم همیشه میگفت این چه پولی هست که با این همه زحمت میگیری، اما میگفتم با حضورم در شرکت نفت شرایط بهتر میشود که اینطور نشد.
2 - 3 سالی که در لباس پاسداری بودم بهترین و قشنگترین لحظات زندگی من بود و حال و هوای دیگری داشت. هیچ موقع آن زمان را فراموش نمیکنم چراکه همه با اخلاص کار میکردند. خیلی از دوستانم در آن زمان شهید شدند، اما آن دوران هم سپری شد و رفت.
زمانی که من در خارج از کشور زندگی میکردم و میخواستم برگردم میگفتند که او در این سالها در اروپا عشق و حال کرده و حالا که جنگ تمام شده، به فکر بازگشت به ایران افتاده است. در حالی که در آن زمان من پاسدار بودم و در بحبوحه جنگ و انقلاب در ایران حضور داشتم. من بچه جنوب شهر بودم و در زمان انقلاب دقیقا 20 سال سن داشتم. آن زمان مادرم میگفت اگر مردم بدانند تو چه کارهایی انجام دادهای اینطور با تو رفتار نمیکنند، اما من تمام آن کارها را براساس شرایط زمانی و برحسب وظیفه انجام دادم و منتی سر کسی ندارم.
* سکانس سوم؛ خروج از ایران و سفر به آلمان
* قلم پاهایم را میشکنم که نروم
داستان رفتن محمد بنا از ایران هم در نوع خودش جالب است؛ وی در واکنش به این سوال که آیا تاریخ روزی که از ایران خارج شد را به خاطر دارد خیلی سریع میگوید: آن تاریخ را دقیقا به خاطر دارم؛ چهارم ژانویه 1989 حدود ساعت 9 شب بود که پرواز داشتم.
با چه امید و رویایی عازم اروپا شدید و دلیل رفتنتان چه بود؟
خیلی خسته شده بودم، اذیت هم میشدم. شرایطی پیش آمده بود که دیگر نمیتوانستم در ایران بمانم. از طرفی از نظر خانوادگی هم شرایط سختی داشتیم و با توجه به اینکه پسر بزرگ خانواده بودم بار مسئولیت را روی دوشم احساس میکردم و مسئولیت زیادی داشتم، زدم به سیم آخر و تصمیم به ترک ایران گرفتم. تا سال 1985 کشتی گرفتم و بعد از آن آخرین مسابقات جهانیام را هم شرکت کردم و سپس یاغی شدم.
اکنون برخی جوانها میگویند برویم خارج زندگی کنیم، اما کشور به این خوبی کجا میخواهید بروید. الان اروپا خودش گرفتار بدبختی است و فکر میکنند همه چیز برای آنها آماده است در حالی که در آن سالها که من رفتم شرایط خیلی بهتر بود، اما همان زمان هم آش دهنسوزی نبود.
اگر زمان به عقب برگردد آیا دوباره آن تصمیم را میگیرید؟
قلم پاهایم را میشکنم که نروم. البته تجربیات زیادی به دست آوردم، اما اگر در ایران میماندم و نمیرفتم خیلی بهتر بود. نرفتم که بمانم؛ ویزای من 15 روزه بود، اما 15 سال ماندم. همیشه میگویم خدا را شکر که ویزایم 15 روزه بود و اگر یک ساله بود چه میشد. (میخندد)
* ماجرای تمرین با سوختهسرایی و مرحوم سلیمانی
شنیدهایم با سوختهسرایی، کشتیگیر سنگین وزن تیم ملی تمرین میکردهاید؟
حق من بود مدالهای بیشتری میگرفتم و باید در سه المپیک کشتی میگرفتم، اما شرایط آن سالها اجازه نداد. حریف تمرینی نداشتم و مجبور بودم با نفرات سنگینتر از خودم تمرین کنم. یکی از اینها رضا سوختهسرایی بود که او هم حریف تمرینی نداشت و در ورزشگاه شهید شیرودی با هم تمرین میکردیم. حتی او را بارانداز هم میزدم، در حالیکه او نمیتوانست من را بارانداز کند. تمرین سنگینی انجام میدادیم.
روزی مرحوم سلیمانی از دوستانش سوال میکند که سوخته سرایی کجا تمرین میکند که میگویند با من تمرین میکند. یک روز به سالن توفیق آمد و به من گفت «تو با من رفیق هستی، اما با سوختهسرایی تمرین میکنی؟» که به او گفتم بیا با تو هم تمرین میکنم، اما حالا اگر به کشتیگیری بگویی با یک وزن بالاتر از خودش تمرین کند ناز میکند و میگوید ضرب میخورم.
* سکانس چهارم؛ زندگی در آلمان و داستان معامله با خدا
* نمیگویم استثنایی هستم، اما خدا استثنایی به من نگاه کرد
زندگی در آلمان چطور گذشت؟
به هر حال زندگی در آلمان فراز و نشیبهای خودش را داشت، اما دچار اشتباهی شدم که تاوانش را هم دادم، اما هیچ موقع فکر نمیکردم خدا اینقدر راحت من را ببخشد و از گناهانم بگذرد و جایگاهی به من بدهد که شاید برای خیلیها رویا باشد، اما هیچ گاه به این جایگاه مغرور نشدم چراکه میدانم چیزی برای خودم نیست. اگر به خدا توکل داشته باشیم و با او معامله کنیم همه چیز درست میشود.
آیا این معامله را انجام دادید؟
این کار را انجام دادم و با خودش صحبت کردم؛ خدا را در کنار خودم حس کردم و به من فرصتی دوباره داد. من کسی بودم که بعد از 15 سال دوری از ایران هیچ کس من را نمیشناخت و کاملا فراموش شده بودم، اما این فرصت دوباره به من داده شد. گناهکار و با دل شکسته سمت خدا رفتم و او هم دست من را گرفت و بالا کشید.
به چه نتیجهای رسیدید که به فکر معامله با خدا افتادید؟
طبیعتا تمام آدمهای گرفتار به سمت خدا میروند؛ مهم این است که چطور به سمت خدا برویم و چطور معامله کنیم و چگونه خدا را حس کنیم و روی عهد خودت بمانی؛ اینها همه بستگی به شرایط آدم در آن لحظه دارد. من نمیگویم آدم استثنایی هستم، خیلی وقتها هم خدا گوشمالیام داده است، اما در آن زمان خدا استثنایی به من نگاه کرد.
خیلی از مواقع درد و دلهایم را با خدا انجام میدهم و برخی از آنها را که قابل گفتن است با مادرم در میان میگذاشتم. بسیاری از این حرفها بین من و خدا میماند. خیلی از حرفها را نمیتوان به کسی به غیر از خدا زد؛ نه اینکه حرفهای سختی باشد بلکه حرفهای عادی را هم.
مدتی هم در سوئد زندگی کردهاید.
برادرم در سوئد زندگی میکرد و بعد از صحبتهایی که صورت گرفت یک باشگاه از من درخواست کرد در آنجا تمرین دهم. حدودا 33 - 34 سال سن داشتم که آن زمان هنوز هم کشتی میگرفتم و تمرین میدادم، اما در آلمان این شرایط فراهم نشد. هرچند که در آلمان هم برای سرگرمی و تفریح دور هم جمع میشدیم و تمرین میکردیم.
* سکانس پنجم؛ بازگشت به ایران و آغاز دوران مربیگری
شاید مهمترین قسمت زندگی بنا به نحوه بازگشت او به ایران برگردد. وی درباره علت بازگشتش به ایران بعد از 15 سال دوری گفت: قرار بود برای عروسی خواهرم با پسرعمهام یک ماه به ایران بیایم و برگردم؛ به هر حال من برادر بزرگتر بودم و باید در عروسی خواهرم شرکت میکردم؛ به خصوص اینکه این وصلت فامیلی بود، اما چشمم را باز کردم و دیدم در حال تمرین دادن در سالن توفیق هستم. چشمم را باز کردم و دیدم سرمربی تیم ملی جوانان شدم؛ چشمم را باز کردم و دیدم تیمم قهرمان المپیک شده است. تمام اینها مانند یک خواب و تمام این 12 سال مانند یک لحظه بود.
طالقانی در آن زمان با توجه به شناختی که از من داشت و جریان زندگی من را میدانست به من اعتماد کرد. شاید هر کس دیگری بود این کار را نمیکرد. طالقانی از علاقه من به مربیگری آگاه بود. حتی در زمان کشتی گرفتنم خیلی از همتیمیهایم با من تمرین میکردند و از همان زمان عاشق مربیگری بودم. در همان سالنی که تمرین میکردم مربیگری هم میکردم. از ساعت 2 تا 4 جوانان را تمرین میدادم و بعد از آن همراه با بزرگسالان تمرین میکردم. بعد از بازگشتم به ایران همان داستان تکرار شد. حتی خیلیها بعد از من آن کلاس را گرفتند تا راه من را بروند، اما دیدند که نمیشود، اما شانس من خوب بود. (باخنده)
* برای اینکه دلم برای مادرم تنگ نشود، تلفنی با او صحبت نمیکردم
آیا از فرمول خاصی در مربیگری استفاده میکنید؟ شاهدیم برخی مواقع با مهربانی و برخی زمانها با جدیت برآمده از عصبانیت با کشتیگیران برخورد میکنید؟ آیا از مطالعات روانشناسی هم بهره میبرید؟
خیلی علم را قبول دارم، اما در کشتی خیلی از مواقع مسائل علمی جواب نمیدهد و دو ضربدر دو چهار نمیشود؛ گاهی دو میشود، گاهی یک و گاهی هم هشت. باید در آن زمان و براساس شرایط تصمیم گرفت. ممکن است شما در طول 4 سال یک مسیر را خیلی منظم و خوب طی کنید، اما در پایان نتیجه مورد نظر را نگیرید. ممکن است ذهن کشتیگیر به خاطر یک حرف یا یک برخورد اشتباه یا راهنمایی غلط لحظاتی قبل از مسابقه به هم بریزد و همه چیز خراب شود.
برخی مواقع مطالعه میکنم، اما در مجموع مدیریت ذاتی است. پدر من یک کلاس هم سواد ندارد، اما خاطرم هست سالها قبل که من کودک بودم همراه او به کارگاه خیاطیاش در بازار میرفتم به طوری که وقتی وارد کارگاه میشد تمام کارگران حساب کارشان را میکردند. شنیدم که پدر بزرگم هم اینطور بوده است و همه میگویند جذبه من به او رفته است، اما در مسیری که رفتم این ذات مدیریت باعث شده مواقعی رهبری دوستانم را به عهده بگیرم که از همان زمان کشتیگیری این موضوع شروع شد. البته خدا هم در این راه خیلی کمکم کرد.
چطور این توازن را برقرار میکنید، بین مهربانی و خشم؟
اینها قابل بیان کردن نیست بلکه باید در آن موقعیت و شرایط قرار گرفت تا بهترین تصمیم را اتخاذ کرد. خیلی از مواقع به صورت اتفاقی برخی مسائل به ذهنم میرسد.
مانند سال 2010 که سوریان میگفت آماده نیستم، اما چطور طلا گرفت؟ یا همین مسابقات جهانی 2015 که اعتقاد داشتم سوریان نباید شرکت میکرد. میدانستم شرایط روحی و روانی خوبی ندارم و من هم هیچ موقع به او نگفتم که نرود و حتی تشویقش میکردم چون میدانستم خودش میخواهد شرکت کند و از طرق مختلف به او کمک میکردم. تمام این مسائل مانند زنجیر به هم وابسته است. تمام کشتی عشق و علاقه است. من تمام زندگیام را دراین 12 سال پای کشتی گذاشتم و به هیچ چیزی غیر از کشتی فکر نکردم.
حتی برای اینکه دلم برای مادرم تنگ نشود و هوای او را نکند تلفنی با او صحبت نمیکردم. این نه شعار است نه منت؛ بلکه به خاطر عشقم این کارها را کردم. از ادیسون بعد از 80 سال سوال کردند که چقدر از زندگیات را کار کردهای؟ او گفت حتی یک دقیقه هم کار نکردهام. شاید ماهها در آزمایشگاه زحمت میکشید، اما چون تمامش عشق بود آن را کار کردن نمیدید.
شاید خیلیها بتوانند مدرک مربیگری را بگیرند، اما مربیگری ریزهکاریهای خاص خودش را دارد که باید بر آنها مسلط بود. مربیانی مانند فرگوسن که سطح بسیار بالاتری نسبت به سایر همکارانشان دارند به همین دلیل است در مربیگری اسطوره میشوند و آنقدر خودشان را از بقیه جدا میکنند که شاید برای بقیه مربیان به عنوان یک راز، دست نیافتنی، شوند. شاید اگر حالا من بخواهم روشهای کارم را افشا کنم دیگر خاصیتی نداشته باشد و نتوانم شاگردانم را حمایت کنم. شاید زمانی این کار را بکنم که دیگر توانی برای حضور روی تشک نداشته باشم.
چندی پیش یکی از مسئولان انستیتو کشتی به من گفت که اگر در کلاسهای مربیگری اتفاقی رخ دهد مسئولیتش با شما است. گفتم چرا؟ گفت چون مدرک مربیگری نداری! گفتم، من که در سال 2011 بهترین مربی جهان شدم، چطور ممکن است مدرک مربیگری نداشته باشم؟ 30 سال پیش من مدرک مربیگری درجه یک را گرفتم؛ در زمان پروفسور حمیدی. وقتی او مدرک من را مشاهده کرد تعجب کرد. مربیگری به کلاس رفتن و دوره دیدن نیست بلکه باید در وجود خود شخص وجود داشته و ذاتی باشد.
کدام یک از شاگردان شما میتواند مربی بزرگی شود؟
اگر نام ببرم بقیه حسودی میکنند! (میخندد) به همین دلیل نام نمیبرم، اما خود آن شخص هم تمایلی برای حضور در این عرصه ندارد و اهداف دیگری را دنبال میکند. در این مدتی هم که نبودم کنار تیم بچهها را به خوبی هدایت و راهنمایی میکرد. تمام مربیانی که در کنار من کار میکنند هرکدام قابلیت هدایت تیم ملی را دارند.
از چه کسی در زمینه مربیگری الهام و الگو گرفتهاید؟
حس پدر بودن و رابطه شاگرد و مربی را از مربی خودم «مرحوم پذیرایی» یاد گرفتم. وقتی به رفتار خیلی از کشتیگیران دقت میکنیم میبینیم که خیلی شبیه مربیانشان هستند. خیلی سعی کردم شبیه پذیرایی باشم چراکه مانند یک پدر راه و رسم زندگی کردن را به من آموخت. هرچه دارم در زندگی معمولیام از پدر و مادرم و در زندگی کشتیگیریام از پذیرایی است.
* ماجرای سیلی به نوروزی و فرار کردن تماشاچیان
البته خیلی هم مهربان نیستید و برخی اوقات برخوردهای فیزیکی هدایتگرانه هم با کشتیگیران داشتهاید مانند ماجرای امید نوروزی؟
برای شرکت در جام آزوماش نوروزی را همراه خود به اوکراین برده بودیم. در برخی مواقع یک سیلی مسیر زندگی آدم را عوض میکند و آن سیلی هم که به نوروزی زدم سیلی پدرانه بود. نوروزی در انتخابی تیم ملی بعد از باوفا دوم شده بود، اما خیلی به کشتی او اعتقاد داشتم. نوروزی در آن مسابقات با حریف قرقیز که خیلی هم خوب بود مسابقه داشت، اما با و جود شناختی که از قابلیتهای بالای فنی او داشتم خیلی گیج بود و در تایم اول خیلی بد کشتی گرفت.
وقتی زمان استراحت فرا رسید؛ تا نوروزی به کنار تشک آمد، سیلی محکمی زیر گوش او نواختم که همین باعث شد در تایم دوم حریفش را با اختلاف شکست دهد و به قول کشتیگیران او را لای تشک کرد. همین باعث شد تا امید در کشتیهای بعد هم همه را یکی پس از دیگری شکست دهد و طلا بگیرد و عضو ثابت تیم ملی شد تا در نهایت به طلای المپیک رسید.
خاطرم است سالن پر از تماشاگر بود و وقتی این سیلی را به نوروزی زدم، همه فرار کردند. (میخندد) البته شوخی میکنم نه اینکه فرار کنند، اما یک پله بالاتر رفتند. (میخندد) بعد از ناکامی در مسابقات جهانی 2009 و 2010، آخرین فرصت را برای نوروزی بازیهای آسیایی 2010 در نظر گرفته بودم که در آنجا نتیجه گرفت و خودش را در تیم ملی نگه داشت.
امید نوروزی در المپیک هم رفتارهای هیجانی از خود نشان داد و بعد از پیروزی در مرحله نیمهنهایی و فینالیست شدن به سمت تماشاگران رفت و به احساسات آنها پاسخ گفت؛ شاهد بودیم در آن لحظه هم برای کنترل این کشتیگیر با ظرافت وارد میدان شدید.
نوروزی حالات هیجانی دارد و بعد از پیروزی در مرحله نیمهنهایی به سمت تماشاگران رفت و در حال پاسخگویی به ابراز احساسات آنها بود. در حالی که من تمام ذهنم مشغول فینال بود، متوجه درگیری لفظی نوروزی و خیرآبادی شدم که یک دفعه نوروزی با ناراحتی گفت در فینال کشتی نمیگیرم. در آن زمان اگر مدیریت نمیکردم کار سخت میشد، اما به سمت نوروزی رفتم و ناز او را خریدم و شرایط کلا تغییر کرد. حتی از خیرآبادی هم عذرخواهی کرد چون به او گفتم خیرآبادی خیلی برایش زحمت کشیده است و جا دارد از مربیاش عذرخواهی کند، بعد از چند دقیقه دیدم نوروزی و خیرآبادی دست در گردن هم از اتاق خارج شدند.
شنیدهایم نوروزی در شرایط سختی وزنکشی کرد.
وقتی نوروزی از وزنکشی آمد هیچ کس جرات نزدیک شدن به او را نداشت و او هم کاملا بیحال روی تخت افتاده بود و حتی نای صحبت کردن هم نداشت. با خودم گفتم خدایا جز خودت کسی این زحمات را نمیبیند و به لطف خدا خودش هم دید و نتیجه را داد. بعد از چند دقیقه دکتر امیرساسان به من گفت هرقدر نوروزی دیرتر شروع به غذا خوردن کند دیرتر بدنش برمیگردد و دچار مشکل خواهد شد. با این تفاسیر بالای سرش رفتم و با ناز و نوازشش، شروع به غذا خوردن کرد؛ بعد از چند دقیقه دیدم مثل همیشه سینهاش را سپر کرده و دارد راه میرود.
* برخی اوقات تنفر را در چهره کشتیگیران مشاهده میکنم
آیا تابه حال شده است کشتیگیری را برای حضور در یک مسابقه انتخاب کنید و پس از آن پشیمان شوید؟
حتما جاهایی بوده است که اشتباه کرده باشم، اما شاید مهمترین آن به مسابقات جهانی سال 2005 برگردد که خودم نقشی در آن نداشتم و محمدی را به جای عابدینزاده عازم مسابقات جهانی کردیم و اگر شرایطی ایجاد میشد تا داود برود الان شرایط بهتری داشت.
خیلی از وقتها شاهد بودیم که برخی کشتیگیران به دلیل اینکه جایی در تیم شما نداشتهاند انتقادات تندی را هم علیه شما مطرح کردهاند.
نه تنها هر کشتیگیر، بلکه هر ورزشکاری که احساس کند خودش میفهمد و خودش مربی است هیچ موقع نمیتواند موفق باشد؛ ما همه به یکدیگر احتیاج داریم. من هم همیشه در کارهایم مشورت میگیرم چون به بهتر شدن و بهتر فکر کردن میاندیشم.
من به کشتیگیر حق میدهم که به خودش فکر کند، اما به عنوان سرمربی با وجود آنکه تمام آنها را دوست دارم برخی اوقات در چهرهشان تنفر را مشاهده میکنم. چارهای هم ندارم و مجبورم تحمل کنم. شاید اگر زمانی از کشتی بروم خیلی از کشتیگیرانی که فکر میکردند محمد بنا سد راه آنها بوده است در آینده از من گلایه کنند، اما طبیعت کار ما این است؛ چون نمیتوانیم همه را راضی نگه داریم، چراکه اگر بخواهیم این کار را کنیم یعنی شکست خوردهایم.
* خیلی از مواقع خلاف جریان آب حرکت کردهام
نمیتوانم دلایلم را برای انتخاب کشتیگیران توضیح دهم و آنها فکر میکنند با کشتیگیر دشمنی دارم در حالی که من جز کشتی کار دیگری ندارم. در هر لحظه هر مطلبی که به ذهنم میآید سریع یادداشت میکنم حتی برای اینکه مطالب را فراموش نکنم یک ضبط صوت همراه تهیه کردهام تا هر زمانی که موضوعی به یادم میآید آن را ضبط کنم؛ چون تمام ذهنم درگیر موفقیت است، اما در این مسیر نمیتوان همه را راضی نگه داشت.
این موضوع (ناراحتی کشتیگیران) برای من اهمیتی ندارد و مهمترین اصل موفقیت تیم ملی کشورم است. همیشه این مثال را برای بچهها میزنم که در حال ورود به جنگ جهانی یعنی بزرگترین رخداد ورزشی 4 ساله اخیر هستیم که برای مردم بسیار ارزشمند است. به هر حال طبیعت ورزش این است که هر ورزشکاری نفع خودش را در نظر بگیرد؛ شما 10 بار هم که برای یک ورزشکار مسابقه انتخابی بگذارید باز هم برای شکستش بهانه میآورد. خودخواهی جزء ذات ورزش و ورزشکار است. وقتی ورزشکاری شکست میخورد آخرین تقصیر را متوجه خودش میداند و هزاران بهانه برای ناکامیاش عنوان میکند؛ من هم این دوران را داشتهام و حتی خیلی از مواقع در طول این سالها خلاف جریان آب حرکت کردهام.
* به اتاقم پناه بردم و فقط گریه کردم
در این سالها نه طوفان بلکه حتی میتوان گفت سونامیهای بزرگی را پشت سر گذاشتهاید، شدیدترین آنها کدام بوده است؟
خیلی مواقع با این شرایط دست و پنجه نرم کردهام که شاید تا حدود زیادی طبیعی باشد؛ به هر حال در هوای آرام و آفتابی همه به راحتی قدم میزنند، اما من باید در شرایط طوفانی و سخت بدوم که نیاز به مدیریتی قوی دارد. وقتی به مسابقات نزدیک میشویم کار سختتر میشود، اما شاید شدیدترینش اتفاقی بود که برای علی اکبری و قربانی پیش از مسابقات جهانی 2011 رخ داد که به اتاقم پناه بردم و فقط گریه کردم و در همان حال گریه داشتم فکر و چارهاندیشی هم میکردم که ناخودآگاه دستم روی شماره تلفن قاسم رضایی رفت و بعد از یک سال و نیم حرف گوش کردن طلای المپیک را گرفت.
قاسم اگر در سالهای قبل هم حرف گوش میکرد حالا یکی از پرافتخارترین کشتیگیران ایران بود و حداقل دو مدال طلای جهانی دیگر را در کارنامهاش میدید، اما اشتباهاتی را مرتکب شد که او را از این هدف دور کرد. رضایی در سال 2011 هم آمادگی بالایی داشت که با قرعه رژیم صهیونیستی برخورد کرد. او اگر بعد از المپیک راه را درست میرفت باید راحتترین مدالهای طلای جهان را میگرفت چراکه در این سالها با کمبود و افت کشتیگیران در وزن 98 کیلوگرم مواجه بودیم و نفراتی مانند خوشتوف، کرم جابر، لنینبرگ و خیلیهای دیگر در این وزن جایگاهی نداشتند؛ قاسم اگر راهش را درست رفته بود راحت سه طلای جهانی دیگر را در کارنامهاش داشت. رضایی فکر میکند با گرفتن نقره و برنز جهان نتیجه خوبی گرفته است در حالی که قهرمان المپیک فقط باید طلا بگیرد. چرا سوریان هر سال میتواند طلا بگیرد؟ به دلیل این است که راه را درست انتخاب کرده است. هیچ کشتیگیری بدون داشتن هدایتکننده نمیتواند خوب فکر کند.
* کارهایی در کشتی فرنگی انجام شده که خواب و رویا بوده است
نتایج کشتی فرنگی در این سالها انتظار مردم را بالا برده است. شرایط کشتی فرنگی در مقایسه با المپیک قبل چگونه است؟
شرایط این دوره با دوره قبل زمین تا آسمان متفاوت است؛ چراکه خیلی چیزها تغییر کرده است. آن زمان به غیر از یک وقفه کوتاه در المپیک 2008 پکن، 5 - 6 سال همه با هم بدون وقفه المپیکی فکر و حرکت کردیم. در مسابقات جهانی 2010 روسیه، تیم ما هشتم شد، اما 2 مدال طلا کسب کردیم و پس از آن در بازیهای آسیایی 2010 گوانگجو 4 مدال طلا گرفتیم و براساس حساب و کتاب گام برمیداشتیم، اما بعد از المپیک اگر تمام تقصیرها را خودم بپذیرم به دلیل شرایطی که پیش آمد آنطور که باید و شاید تیم جمع و جور نشد که ضرر آن را هم خودمان میبینیم، اما با توجه به اینکه پایه و بِیس نفراتی هستند که سالها با یکدیگر کار کردهایم میتوان راحتتر مسیر را ادامه داد، اما کلا کار سخت است.
در این سالها کشتی به قول معروف قانونمند و عدالتمحور شده است و همه به دنبال رفتن به المپیک هستند، اما قانون چه میگوید؛ میگوید نفع من. اگر فرایند را اصل در نظر بگیریم محدودیتهایی به وجود میآید که اگر منجر به بهبود کار و شرایط شود ایرادی ندارد، اما در هر صورت دردسرهایی را خواهد داشت. شاید کشتیگیران نتوانند، خادم را به عنوان رئیس فدراسیون و سرمربی تیم ملی آزاد دور بزنند و این قدرت را داشته باشد، اما با این شرایط، اختیارات و قدرت من کم شده است.
محدودیت برای من با این شرایط زیادتر شده است و قدرت سابق را ندارم از طرفی فشار رسانهها و افکار عمومی هم برای نتیجهگیری در المپیک وجود دارد، اما من کار خودم را انجام میدهم. هنوز تیمی برای المپیک انتخاب نشده است حتی نفراتی که سهمیه گرفتهاند هم مشخص نیست به المپیک بروند. برخی کشتیگیران فکر میکنند با یک شکست دنیا به آخر میرسد و خود را میبازند. از طرفی هم شرایطی را از نظر ذهنی برای خود به وجود میآورند که همه چیز را تمام شده میبینند.
اما به هر حال با توجه به افتخارات کسب شده انتظارات بالا رفته است.
این ذهنیت را که ما میتوانیم، از 10 - 12 سال پیش روی آن کار شده بود. وقتی میخواهیم به افتخاری برسیم باید تاریخ کشتی را بدانیم. بهترین تیمهای ما در سالهای قبل از المپیک که بهترین نتیجه را میگرفتند، در المپیک شکست میخوردند. من همیشه این تاریخ را برای کشتیگیران تعریف میکردم و به آنها میگفتم میخواهیم این سنت را بشکنیم. 3 سال زحمت کشیدهایم و همواره از نظر مدالی در دنیا جزء تیمهای برتر بودهایم و میخواهیم در المپیک هم این نتیجه را کسب کنیم. حتی این امید را داشتیم در المپیک در 6 وزن مدال بگیریم، اما همیشه با انگشتانم 3 را نشان میدادم؛ هرچند هیچ موقع نمیگفتم 3 طلا، اما میدانستم که 3 مدال میگیریم.
آن زمان هم به بچهها میگفتم که میخواهیم در المپیک سنتشکنی کنیم. سقف آرزوهای من هم قهرمانی در المپیک بود که به آن رسیدیم. حالا به من میگویند تو به سقف آرزوهایت رسیدی، دیگر دنبال چه هستی و سقف آرزوهایت چیست؟ میگویم حالا میخواهم تاریخ را تکرار کنیم و کاری را که تا به حال در کشتی انجام نشده است را یک بار دیگر تکرار کنیم. کارهایی در کشتی فرنگی انجام شده است که خواب و رویا بوده است. اگر 20 سال پیش در جامعه کشتی در مورد قهرمانی کشتی فرنگی صحبت میکردیم به ما میخندیدند. خاطرم هست در جلسهای قبل از بازیهای آسیایی 2010 در کمیته ملی المپیک به ارزیابی این کمیته در مدالآوری کشتی فرنگی برخوردم که تنها یک مدال طلا پیشبینی شده بود در حالی که ما 4 طلا گرفتیم و حتی به اعتقاد من 2 طلای دیگر هم میتوانستیم بگیریم. ما خیلی از پیشبینیها را شکستیم و خیلی از محالات را ممکن کردیم.
قهر و آشتیهای گاه و بیگاه شما ضربالمثل شده است.
شاید خیلیها این قهر و آشتیها را برای خودشان انجام دهند، اما من هیچ وقت چیزی را برای خودم نمیخواستم. در این سالها خواسته یا ناخواسته کشتی فرنگی با نام من عجین شده است و مردم به خاطر علاقهشان حساسیت بیشتری دارند و اگر نظرسنجی کنید متوجه میشوید که مردم بیشترین انتظار را از کشتی فرنگی دارند. شاید به همین خاطر باشد که سطح انتظارات آنها بالا رفته است، اما حرف من این است؛ همانطور که مردم بنا را دوست دارند، از او توقع نتیجه هم دارند. اگر به مردم بگوییم در المپیک چیزی نمیشویم مردم میگویند پس چرا تو را آوردهاند؟ آیا من حق ندارم برای کشتی و کشتیگیرانم امکانات بخواهم؟
امکانات که نداریم، دست و پای من را هم که بسته بودند، مردم هم توقع دارند، کشتیگیر هم توقع دارد؛ پس مجبور میشوم خودزنی کنم. بعد هم میگویند ما چیزی به او نگفتیم و او خودش رفت. هیچ کس پیگیر دلیلش نمیشد و میگفتند قهر کرد و رفت. عادت ندارم هیچ موقع به اجبار جایی بمانم. اگر احساس کنم حضورم در مکانی با استقبال مواجه نمیشود، خیلی زود آنجا را ترک میکنم.
منتقدان میگویند محمد بنا وقتی عرصه را تنگ میبیند و میبیند قانون تغییر کرده و میداند که تیمش نتیجه نمیگیرد کار را رها میکند.
در این مدت بارها قانون عوض شده است، اما هر بار دیدهاید که نتیجه گرفتهایم. گفتند بنا همه چیز را تمام کرد و رفت، اما دیدید که بعد از من هم کشتی فرنگی قهرمان جهان شد؛ من که همه چیز را تمام کره بودم! هر کاری هم بکنید این حرفها هست و کاری نمیتوان کرد.
در این سالها شاهد کوچ ورزشکاران زیادی به کشورهای دیگر به خصوص آذربایجان بودهایم چطور میتوان با این معضل مقابله کرد؟
نمیتوان کاری کرد؛ از این به بعد در تمام رشتهها شاهد این مسائل خواهیم بود. در دورهای بهترین پزشکان ما به کانادا میرفتند و این کشور بدون اینکه هزینهای برای رشد و پرورش آنها کند بهترین پزشکان را در اختیار میگرفت. حالا هم در ورزش اینطور شده است؛ زحمت پرورش ورزشکاران در ایران است و تا به جایی میرسند کشورهای دیگر قلاب میاندازند و با چند هزار دلار آنها را جذب میکنند. متاسفانه فرهنگ جامعه ما پولکی شده است و هیچ کس طاقت سختی را ندارد؛ در حالیکه سختی وجود دارد و کسی منکر آن نیست، اما ورزشکاران راحتطلب شدهاند.
* هیچ چیز مانند ورزش باعث خوشحالی مردم از ته دل نمیشود؛ حتی برجام
آیا در این دولت دید ورزشی وجود دارد؟
متاسفانه دولت فعلی توجه چندانی به ورزش ندارد در حالی که ورزش در المپیک نشان دهنده جایگاه یک کشور در سطح بینالمللی از نظر پیشرفت و توسعه یافتگی است. مدال المپیک اهمیت بالایی دارد و بسیاری از کشورها حاضرند برای یک برنز المپیک میلیونها دلار هزینه کنند به خصوص در رشتههای انفرادی مانند کشتی. در دیدار حمید سوریان با حریف آذربایجانی در فینال المپیک لندن، الهام علییف، رئیس جمهور آذربایجان، در جایگاه مسابقات در کنار رئیس فدراسیون جهانی حضور داشت که نشان از جایگاه و اهمیت ورزش در بین سیاستمداران کشورهای جهان دارد.
خاطرم هست در اولین نشست خبری روحانی بعد از انتخابات ریاست جمهوری شخصی از کیهان قصد سوال کردن داشت که وقتی متوجه شدند او از بخش ورزشی کیهان (کیهان ورزشی) است به او اجازه ندادند. همان موقع متوجه شدم که دید این دولت به ورزش چگونه است و اولویت آنها نیست. در حالی که در تمام جهان به ورزش کاملا سیاسی نگاه میکنند چون میدانند نشاندهنده جایگاه و پیشرفت آن کشور در جهان است، اما در کشور ما اینطور نیست. متاسفانه در خیلی از مسائل دقت نمیکنیم.
نه تنها در ایران بلکه شاید در بیشتر کشورهای جهان وزرای دیگر را نشناسند، اما اگر از آنها درباره مسئولان ورزش سوال کنیم به خوبی مردم آنها را میشناسند. به هر حال حساسیت مردم روی ورزش زیاد است، اما میگویند موفقیت ورزش در المپیک یک هیجان و احساس زودگذر است در حالی که همین امروز با وجود اینکه سه سال و نیم از المپیک میگذرد، مردم هنوز خاطرات لندن را فراموش نکردهاند.
چقدر باید هزینه کنیم تا مردم از ته دل خوشحال شوند؟ مگر برجام به سرانجام نرسید، اما مردم به خیابان آمدند؟ اما وقتی سوریان طلا گرفت یا تیم فوتبال به جام جهانی رفت یا با نتایج تیم والیبال در لیگ جهانی، همه مردم در خیابانها خوشحالی کردند. مردم ما با ورزش زندگی میکنند. نمیگویم تنها به کشتی توجه کنند؛ ورزشکاران ما در تمام رشتهها این توانایی را دارند. نجمه خدمتی، لیلا رجبی و بانوان ورزشکار ما پتانسیل بالایی دارند که در صورت حمایت میتوانند کارهای بزرگی انجام دهند. 10 سال پیش که کشتی را شروع کردیم هیچ جای دنیا نبودیم. وزیر ورزش که خودش متخصص کشتی است بیاید و ببیند هنوز خوابگاههای ما متعلق به 10 سال پیش است و چیزی به ما اضافه نشده است. هیچ چیز به غیر از ورزش باعث خوشحالی و نشاط جامعه نمیشود حتی برجام. خوشحالی مردم در ورزش از اعماق وجودشان است.
آینده برجام را چطور میبینید؟
مردم در این یک سال خیلی سختی کشیدند، اما باید در مرحله اجرا دید که شرایط چگونه میشود. شاید نتوان انتظار داشت که دلار به یکباره هزار تومان شود، اما باید امیدوار بود تاثیر آن را در اقتصاد مشاهده کنیم.
یکی از مسئولان کشتی ارمنستان میگفت دولت این کشور برای مدال نقره جولفالاکیان 200 هزار دلار هزینه کرده است؛ نه اینکه مدال نقره را به او بدهند بلکه تنها برای اینکه این کشتیگیر در گروه ولاسوف (کشتیگیر روس که در المپیک قهرمان شد) قرار نگیرد. نه اینکه برای این مدال 200 هزار دلار بدهد بلکه فقط برای تغییر قرعه 200 هزار دلار هزینه کردند. در المپیک لندن 3 مدال طلایمان را روی قدرت خودمان گرفتیم و روی هیچ چیز دیگر حساب نکردیم. حالا هم همین را به بچهها میگویم. به آنها میگویم هم باید داور را ببرند و هم حریف را. برخی مواقع به آنها میگویم فکر کنید در این مسابقه چند امتیاز عقب هستی و با این ایده روی تشک بروید.
با این اوصاف به نظر میرسد با وجود رفتن مارتینتی هنوز مافیای داوری وجود دارد؟
حتما زد و بندهایی وجود دارد که از درک ما خارج است. مدال المپیک آنقدر ارزش دارد که خیلی کارها برای یک مدال صورت میگیرد. اگر به ردهبندی ما در المپیک لندن نگاه کنید میبینید بالاتر از کشورهایی قرار گرفتهایم که جزو پیشرفتهترین کشورهای جهان هستند و تصورش سخت است، اما مدالهای کشتی ما را بالا کشید.
* دوستانم گفتند مگر دیوانهای که میخواهی برگردی!
آیا تا به حال شده است به خاطر این همه وقتی که برای کشتی گذاشتهاید پشیمان شوید و بگویید ای کاش مانند مردم عادی زندگی میکردم؟
شاید برای لحظهای دلگیر شوم و این مسائل از ذهنم عبور کند، اما خیلی زود فراموش میکنم. وقتی کاری را برای دلتان انجام میدهید هیچ موقع پشیمان نخواهید شد. من هم هیچ موقع هیچ توقعی از کسی نداشتم؛ برای همین پشیمانی ندارم. در این سالها صدها هزار نکته مثبت گرفتم، اما شاید برخی مواقع جامعه ما یکسری توقعات بیجا داشته باشد. من میگویم اگر روزی پیشکسوت شدم و در خانه افتادم از هیچ کس هیچ توقعی ندارم. قرار نیست ما همیشه جلوی چشم باشیم و وقتی کنار رفتیم گلایه کنیم؛ مرگ هم برای همه است. تنها چیزی که انسان نمیتواند از آن فرار کند مرگ است.
دوستانم بعد از المپیک به من میگفتند دیوانهای که میخواهی برگردی. مگر میخواهی دیگر چه اتفاقی بیفتد؟ من گفتم نمیخواهم که باشم تا همه من را نگاه کنند. هیچ موقع از به خطر افتادن موقعیتم نترسیدم. در سال 2009 تیم کشتی فرنگی نایبقهرمان جهان شد. من از 8 سال قبل نقشه چنین روزهایی را در ذهنم کشیده بودم. میتوانید از کشتیگیرانی نظیر سوریان سوال کنید که پیشبینی قهرمانی در المپیک را کرده بودم. بعد از آن مسابقات (2009 دانمارک) وقتی میخواستم کار را دوباره شروع کنم دوستانم گفتند دیوانهای! کاری که تو کردهای دیگر تکرار نمیشود و در همین اوج کنار بکش، اما من گفتم میخواهم تیمم را قهرمان المپیک کنم، اما به من خندیدند. حالا هم میگویند؛ مگر میخواهی بیشتر از 3 مدال طلا در المپیک بیاوری؟ من میگویم اگر یک مدال برنز هم در المپیک بیاوریم مردم خوشحال میشوند. هرچند که میدانم نتیجه بهتری خواهیم گرفت.
* سوریان در عمل انجام شده قرار گرفت، ماجرا آنطور نبود که گفتند
چند سال پیش بود که حاشیههایی برای حمید سوریان درباره اهدای مدالش به رئیسجمهور قبل مطرح شد. دوباره چندی پیش اخباری مبنی بر اهدای زمین به او پیش آمد ماجرا چه بود؟
در کشورهایی مانند ایران که سنتی هستند و روابط احساسی است گاها شاهد چنین اتفاقاتی هستیم. برخی مواقع رئیسجمهور و حتی رهبری نسبت به ورزشکاران اظهار لطف دارند، اما این دلیل نمیشود تا بگویند فلان ورزشکار در دیدار با رهبر یا رئیسجمهور فلان قدر زمین یا پول گرفت. در جریان ماجرای سوریان هم هستم؛ آن زمان مرحوم کُردان هماهنگیهای لازم را برای دیدار سوریان با رئیسجمهور (احمدینژاد) فراهم کرده بود و قرار بود یک ملاقات معمولی باشد، اما در همان لحظه ملاقات و مقابل دوربین، نوشتهای را در اختیار سوریان قرار میدهند و میگویند آن را بخوان که آن ماجرا درست میشود و سوریان در عمل انجام شده قرار میگیرد. حتی با وجود اینکه میگفتند مدالش را تقدیم کرده است اینطور نبود؛ چون مدال همراهش نبود.
* بهتر است هر کسی جای خودش باشد
آیا موافق حضور ورزشکاران در عرصه سیاست هستید؟
به هیچ عنوان موافق نیستم. اگر دقت کنید بعد از موفقیت المپیک لندن ورود ورزشکاران ما به عرصه سیاست بیشتر شد. شاید از طرفی سیاستمداران ما میترسند با موفقیت در این المپیک هم شاهد افزایش حضور ورزشیها در سیاست باشیم. مدیرانی مانند یزدانیخرم یا هاشمیطبا که از مدیران خوب ما بودند حتی ورزشی هم نبودند، اما در مجموع مخالف حضور ورزشکاران در عرصه سیاست هستم. میگویند به ما تکلیف شده است و باید در انتخابات شرکت کنیم. جزینی از وقتی عضو شورای شهر اصفهان شده است در حالی که یکی از بهترین مربیان سنگینوزن کشتی فرنگی ایران است تمرکزش را از دست داده است. بقیه کشتیگیران و ورزشکاران هم همینطور؛ بهتر است هر کسی جای خودش باشد.
برخی سیاسیون هم برای دیده شدن و جمع کردن رای وارد ورزش میشوند.
بله، این موضوع هم درست است. برخی برای دیده شدن به ورزش میآیند، اما مردم دیگر نسبت به این موضوع واکنش منفی نشان میدهند.
شنیده میشود به عنوان یکی از گزینههای پرچمداری المپیک مطرح بودهاید.
اولین بار است این موضوع را میشنوم و اگر هم بشود به هیچ عنوان قبول نمیکنم چراکه پرچمداری وظیفه ورزشکار است و آنقدر ورزشکاران خوبی داریم که آنها میتوانند این مسئولیت را برعهده بگیرند.
* هنرپیشه زندگی خودم هستم که تماشاگری غیر از خدا ندارد
چه غذایی را دوست دارید و از چه رنگی خوشتان میآید؟
غذایی را که من دوست دارم هیچ کس در خانهمان دوست ندارد. وقتی به خانه میآمدم و بقیه بوی این غذا را میشنیدند میگفتند محمد آمده است. من عاشق آبگوشت هستم. رنگ آبی هم را هم در بین رنگها از همه بیشتر دوست دارم و در زمان مرحوم خطیب پیشنهاد تغییر رنگ تشکهای خانه کشتی را به آبی دادم که موافقت شد. البته پیشنهاد من کمی پررنگتر از رنگ آبی فعلی بود، شبیه همان چیزی که اکنون اتحادیه جهانی کشتی به عنوان رنگ تشکها انتخاب کرده است، بود، اما همین رنگ هم بد نیست و از رنگ زرد قبلی بهتر است. تقریبا میتوان گفت که اتحادیه جهانی خیلی چیزها را از ما الگو گرفت. حتی خیلی از قوانینی که در کشتی تغییر میکند به خاطر مقابله با کشتی ایران است برای اینکه قدرتمان را کم کنند.
تفاوت کشتی در گذشته و الان چیست؟
شاید اگر در آن زمان کشتی 6 دقیقه بود کشتیگیرانی مانند منصور برزگر؛ حالا 10 مدال طلای جهان و المپیک داشتند. به خاطر علمی نبودن تمرینات، در گذشته کشتیگیران ما در سه دقیقه سوم کم میآوردند، در حالی که از نظر فنی هیچ چیز کم نداشتند. اگر براساس سیستم الان کشتی میگرفتند خیلی از کشتیگیران ما مدالهای بیشتر و خوشرنگتری داشتند.
آیا هیچ گاه به بازیگری در سینما فکر نکردهاید؟
ما هر روز جلوی کشتیگیران بازی میکنیم و همین کافی است (با خنده) من هنرپیشه زندگی خودم هستم که هیچ تماشاگری به غیر از خدا ندارد.
آیا تا به حال به نوشتن زندگینامهتان فکر کردهاید؟
زندگی من زوایای پنهان زیادی دارد که قسمت زیادی از آن اکشن است، اما دوست ندارم این اتفاق بیفتد. 2 - 3 نفر این پیشنهاد را به من دادهاند تا زندگینامه من را بنویسند. مستند زندگی من 57 سال است که شاید 40 سال آن اکشن باشد.
هر زمانی زندگینامه ورزشکاران و یا مستندهای ورزشی زندگی آنها را میبینم احساساتی میشوم و گریه میکنم. خیلی تحت تاثیر قرار میگیرم و الهام میگیرم اما پیش خودم میگویم آیا من اینقدر هستم که مانند اینها شوم. هرچند که اعتقاد دارم خیلی از مسائل بعد از مرگ من بیشتر میشود. شاید الان خیلیها در مورد من صحبت کنند اما این موضوع بعد از مرگ من بیشتر خواهد شد. به همین دلیل گذاشتم تا این داستان زندگی من بعد از مرگم ادامه داشته باشد. به هر حال همه یک روز باید بمیریم.