به گزارش پایگاه 598، به نقل از تاریخ انقلاب، باوجود گذشت بیش از ۶ سال از فتنه سال ۸۸ بسیاری از
ابعاد و پیچیدگی های آن مکتوم مانده است. سردار احمدی مقدم علیرغم جایگاه
مهم در فرماندهی نیروی انتظامی درباره حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری
سال ۸۸ بسیار کم سخن گفته است. صراحت بیان و شرح جزئیات حوادث از ویژگی
های گفتگو با سردار است. او در این گفت و شنود به جلسات خصوصی با هاشمی
وخاتمی اشاره می کند و از تماس تلفنی با احمدی نژاد پیش از مناظره با رضایی
سخن می گوید. آنچه در زیر می خوانید مشروح این مصاحبه ی سه ساعته با ایشان
در دفتر کار ایشان است.
به
عنوان نخستین سوال؛ انتخابات سال ۸۸ تفاوتهای بسیاری با انتخابات های
گذشته داشت. مثلا شاید برای نخستین بار بود که جبهه وسیعی از طیف های سیاسی
در برابر کاندیدایی که ۴ سال رئیس جمهور بود به رقابت پرداختند. چرا چنین
جبهه ای اعم از اصلاح طلبان، کارگزاران و حتی برخی اصول گراها در مقابل
احمدی نژاد شکل گرفت؟
صرف نظر از اینکه
حق با چه کسی است، صحبت های آقای احمدی نژاد درست بود یا آقای هاشمی
رفسنجانی یا کروبی و یا دیگران. واقعیت این است که رئیس جمهور شدن آدمی مثل
احمدی نژاد برای اصلاح طلبان غیرقابل تحمل بود. عمل و نوع رفتار آقای
احمدی نژاد در تبلیغات انتخابات ۸۴ و پس ازآن و حملاتش به آقای هاشمی،
کارگزاران و دیگرانی که تمایل به آقای هاشمی و جناح چپ دارند، برای آنها یک
فاجعه بود. آنها بعد از هشت سال حکومت در دوره اصلاحات تصور می کردند،
کشور کاملاً تمایل به سمت لیبرالیسم پیدا کرده است اما ناگهان احمدی نژاد
آمد. در واقع پس از هشت سال دوران سازندگی، خروجی کار آقای هاشمی، خاتمی
بود. اما خروجی کار آقای خاتمی، شد احمدی نژاد! البته منظور از احمدی نژاد
به عنوان یک فرد نیست بلکه منظور یک جریان است.
شکست اصلاح طلبان از دومین دوره انتخابات شورای شهر آغاز شد؟
بله
در آن انتخابات شکست سختی خوردند. چراکه یکی از شعارهای دوم خرداد این بود
که آمده اند تا بار دیگر بین مردم و حاکمیت رابطه برقرارکنند و مردم
مشارکت حداکثری داشته باشند. اما در انتخابات شورای شهر دوم تنها ۱۲ درصد
از مردم شرکت کردند. در تاریخ انقلاب حضور دوازده درصدی نداشتیم و این یک
رکورد نزولی بود. یعنی پس از گذشت ۴ سال از دوران اصلاحات کاملاً به دوران
آقای هاشمی بازگشتند. که این نشان داد خطای بزرگی مرتکب شده اند.
هنگامی
که فرمانده ی نیروی انتظامی شدم به عنوان فرمانده ی ناجا دیداری با آقای
خاتمی در کاخ سعدآباد داشتم. اواخر تیر ماه، روزهای آخر ریاست جمهوریشان
بود. از ایشان علت پیروزی احمدی نژاد و شکست اصلاح طلبان را سوال کردم.
آقای خاتمی در پاسخ گفت: «آقای خامنه ای تا ۱۸ تیر ۷۸ کاملا از ما حمایت
می کرد. اما پس از واقعه ی ۱۸ تیر۷۸ از اینکه چه اتفاقی دارد میافتد کمی
نگران شد. پس از آن سختگیری روی رسانه ها، روزنامه ها و افراد شروع شد.
بیاعتمادی ایشان از آن مقطع شروع شد. ایشان انصافاً به ما کمک میکرد؛
هیچ وقت مقابل ما نبود. ولی ما احساس کردیم که اعتمادشان نسبت به ما
مخصوصاً با رفتارهای مجلس ششم کم شده است. تقصیر اصلی گردن دوستان خودمان
بود. تصور دوستان ما این بود اگر کلمه ی اسلامی را از جمهوری اسلامی
بردارند مشکلات حل می شود. بدتر از آن این بود که برای این موضوع از
ضدانقلاب خارج کمک گرفتند. اسلام در ایران ریشه دارد و مردم بی دینی و
حضور ضدانقلاب را تحمل نمیکنند.»
آقای خاتمی
گفت: «به آقای بهزاد نبوی گفتم: فکر می کنید اگر سراغ ضدانقلاب خارج از
کشور بروید و آن ها را برگردانید آن ها چه می کنند؟! هیچی! تو فکر کردی که
اگر آن ها بیایند تو و اکبر گنجی را مسئول می کنند؟ وقتی بیایند اول به
خودتان می گویند: «سبدتان را بردارید و بروید آخر صف! خود شما بیست و پنج
سال ما را عقب انداختید.»» آقای خاتمی گفت: «این یکی از علت های شکست ما
بود. خیلی تلاش کردم که این اتفاق نیفتد، اما نشد.»
چرا اصلاح طلبان در انتخابات سال ۸۸ ابتدا خاتمی را به عنوان گزینه اصلی مطرح کردند. اما بعد به سراغ آقای مهندس موسوی رفتند؟
از
ابتدا، انتخاب فردی اصلاح طلب توسط افراد خارج از کشور مشخص بود. نه
اینکه اصلاح طلبان متعلق و وابسته به خارج از کشور باشند، نخیر، امابه
هرحال طیف خارج نشین آنها را به خودشان نزدیک تر می دیدند. آنها نه فقط
در کشور ما بلکه در همه کشورها با رادیکال ها مخالفت و با هرکسی که در باغ
سبزی نشان دهد قرابت بیشتری دارند.
اصلاح طلبان
ابتدا آقای خاتمی را مطرح کردند؛ او مقدمه ای برای بسیج چپ ها بود. اما در
نظرسنجی متوجه شدند در مقابل احمدی نژاد بازنده خواهند بود. بنابراین
باید شخصی را معرفی می کردند که آرای احمدی نژاد را کاهش دهد. رفتند سراغ
موسوی؛ یک سناریو را هم بازی کردند که خاتمی آمد و گفت: «اگر موسوی بیاید
من نمی آیم.» وقتی موسوی گفت من می آیم، خاتمی گفت: «حالا که شما آمدی من
دیگر نمی آیم»!
اصلاح طلبان ابتدا با این
سناریو خودشان را با خاتمی بسیج کردند. اما متوجه شده بودند که سبد اصلاح
طلب در دور دوم حریف احمدی نژاد نیست. اتفاقا آقای احمدی نژاد هم مکرر
به من میگفت: «اجازه بدید خاتمی بیاید.» با شورای نگهبان در این مورد صحبت
کرده بود که خاتمی در انتخابات شرکت کند. می گفت بگذارید خاتمی بیاید تا
در همان مرحله اول شکست بخورد و پرونده شان بسته شود.
شاخک
های اطلاعاتی ما نشان می داد که جناح وسیعی از دشمنان احمدی نژاد وارد
میدان انتخابات شده اند؛ از چپ ها و کارگزاران گرفته تا آقای ناطق نوری و
لاریجانی که به نوعی از احمدی نژاد کینه به دل داشتند. شاید این افراد در
انتخاب کاندید مورد نظر با هم اختلاف داشتند اما در اینکه احمدی نژاد
نباشد با هم کاملاً هم عقیده بودند. نخبگان و احزاب همه علیه احمدی نژاد
بودند. حتی در حزبی مثل موتلفه هم مخالفینی داشت. رأی بسیاری از حزباللهی
ها به احمدی نژاد بخاطر حُب به او نبود بلکه به این دلیل بود که متوجه
شده بودند اگر به احمدی نژاد رأی ندهند جناح چپ رأی می آورد. در واقع بین
بد و بدتر، بد را انتخاب کردند. البته منظورم این نیست که همه اینطور
بودند، اما به هرحال بسیاری اینگونه رأی دادند.
از کاندید شدن مهندس موسوی غافلگیر شدید؟
نخیر،
پبش بینی می کردیم. البته آقای موسوی باید تحلیل شود، عنصر مبهمی است.
سوابقش باید مشخص شود. او از گروه «جاما» و هواداران «حبیبالله پیمان»
بود. موسوی گرایشات سوسیالیستی داشت ولی اول انقلاب معلوم نیست ناگهان
چگونه وارد حزب جمهوری اسلامی شد؟! موسوی هیچوقت عنصر انقلابی نبود. مشخص
نیست یک دفعه چطور وزیر امور خارجه و بعد نخستوزیر شد؟! باید پاسخ این
پرسش ها را پیداکنیم. حالا ریشه های نفسانی او را کاری نداریم. اما اصلاح
طلبان فردی را انتخاب کردند تا به اسم نخستوزیرِ امام، با همان روحیات
سوسیالیستی فقرا را جذب و ریزشی در صفوف احمدی نژاد ایجاد کند.
شرایط نیروی انتظامی قبل از فتنه چگونه بود؟ آیا شما فتنه را پیشبینی میکردید؟ چه تمهیداتی اندیشیده بودید؟
از
آنجا که نگاه ما جناحی نبود وقتی صحنه را نگاه می کردیم، واقعیت ها را می
دیدیم. می دانستیم، زمانی که طرف مقابل وارد انتخابات می شود دو چالش
ایجاد می کند؛ چالشِ اول انتخابات و چالشِ دوم پس از انتخابات است.
صحبت
های سعید حجاریان به عنوان استراتژیست دوم خرداد طبق کتاب موج سوم
دموکراسیِ «هانتینگتون» بود. اصلاح طلبان دستورالعمل های هانتینگتون را
برای انقلاب مخملی اجرا می کردند. یکی از دستورالعمل هایش سرعت عمل و
قاطعیت است. او درکتابش متذکر شده اگر سرعت و قاطعیت نداشته باشید،
اقتدارگرایان به سرعت می توانند بازگردند. من آن دو جلد را کامل خوانده ام
و به دستورالعمل هایش آشنایی دارم. دستورالعمل ها کاملا مشخص بود، اصلاح
طلبان هم دقیقاً طبق آن عمل کردند. آنها گفتند ما مشکلمان این است که اصل
سرعت عمل را رعایت نمی کنیم. به همین دلیل در ۸۸ معتقد بودند این بار باید
سریعتر عمل کنیم. روش افزایش سرعت آنها به آن شیوه ای بود که آقای خاتمی
صادقانه به ما گفت: «باید اسلامیت نظام تعطیل شود.» حضرت آقا در دیدار با
دانشجویان در ماه رمضان سال جاری فرمودند: «اسلامیت را که منکر شده بودند،
جمهوریت را هم زیرش زدند.» یعنی عدم اعتقاد آنها به جمهوریت مشخص بود.
تصمیم گرفتند به هر قیمتی رأی بیاوردند. ما و سازمانهای امنیتی-نظامی هم
با شواهد و مدارک موجود حوادث را پیش بینی می کردیم.
شما کمیته یا ستادی برای کنترل حوادث تشکیل دادید؟
بله، جلساتی در شورای امنیت ملی تشکیل می دادیم. البته شورای امنیت کشور که کلا تعطیل بود!
یعنی چی تعطیل بود؟
وزارت
کشور مدت ها بی وزیر بود! یعنی آقای پورمحمدی که رفت، آقای سیدمهدی هاشمی
سرپرست وزارت کشور شد. بعد هم که آقای کردان آمد و داستان استیضاح ایشان
پیش آمد و وزارت کشور دوباره مدتی بی وزیر بود تا آقای محصولی وزیر شدند.
اما ما در شورای امنیت ملی چه پیش از انتخابات و چه پس از آن جلسات منظمی
داشتیم. پس از انتخابات که تقریبا هر روز در دبیرخانه که در واقع کمیته
بحران شده بود با حضور تمام وزرا، مسئولین، فرماندهان نظامی، امنیتی و رئیس
صدا و سیما جلسه داشتیم. شاید ما جلوتر از سازمان های دیگر بودیم. اسناد
پیش بینی های ما در نیروی انتظامی موجود است و عملکرد ما برای کسب آمادگی
حداکثری، ثابت کننده پیشرو بودن ما نسبت به سازمان های دیگر است چون تمام
تحلیل های ما طبق شواهد این طور بود که آن ها با سازماندهی آمدند.
وضعیت وزارت اطلاعات چگونه بود؟
وزارت
چه قبل از انتخابات و چه بعد از آن از ما پشتیبانی اطلاعاتی نمی کرد.
اینجا موضوعی را به شما می گویم که تا به حال نگفتم. وزارت اطلاعات به نحوی
آقای هاشمی را در جریان انتخابات ریاست جمهوری هدایت و حتی تشجیع می کرد.
آقای
هاشمی در انتخابات ۸۴، از ستاد انتخاباتی کل کشور و بسیاری دیگر از جمله
من به این عنوان که در انتخابات مداخله کردم و نظامیان حق این کار را
ندارند، شکایت کرده بود. اتفاقا آقای خاتمی هم در همان اولین ملاقات به من
گفت که یک عذرخواهی به شما بدهکارم. گفتم: «چرا؟» گفت: «رفتم خدمت آقای
خامنهای، به ایشان گفتم: «این آقای احمدی را که میخواهی به فرماندهی ناجا
منصوب کنید در انتخابات مداخله داشته» آقای خاتمی تعریف می کرد که آقا
پاسخ داده بودند که آن احمدی که شما می گویید ایشان نیست، او شخص دیگری
است. ایشان احمدی مقدم است. مشخص بود که حضرت آقا به او گفته است ولی قانع
نشده است اما آن روز در هرحال به ظاهر از من عذرخواهی کرد.
موضوع شکایت آقای هاشمی چه بود؟
ایشان
توسط رئیس ستادش آقای مرعشی شکایتی به دادسرای نظامی کرده بود. شکایتش این
بود که من در سخنرانی ام گفته ام: «کارگزاران مسائل فرهنگی را فدای پیشرفت
اقتصادی کرده اند و البته در اقتصاد هم دستاورد بزرگی نداشته اند.» آقای
هاشمی بعد از انتخابات خیلی عصبانی بود. تصمیم گرفتم پیش ایشان بروم. قبل
از دیدار با دفتر حضرت آقا هماهنگ کردم، که به آقای هاشمی چه بگویم بهتر
است. سیاست بیت رهبری حفظ آقای هاشمی است. احمد توکلی به خود من می گفت از
هاشمی نباید منتظری و از میرحسین نباید بنیصدر بسازیم. استراتژی ما این
باشد که از هاشمی، منتظری درست نکنیم. پیش آقای هاشمی که رفتم به ایشان
گفتم شما شکایتی از من کردهاید؟ گفت: «من خبر ندارم!» خودش را به آن راه
زد. ولی گفت: به من گفته اند: «که شما ۵۲ درصد رأی آورده ای.» گفتم: «این
آمار را وزارت اطلاعات به شما گفته است.» ما هم در نظرسنجی هایمان آمار
داشتیم که میزان آرای شما ۶۲ درصد است. منتها در مرحله دوم.
یعنی چه در مرحله دوم؟
یعنی
اگر آقای هاشمی با یکی از کاندیداها وارد مرحله دوم شود، میزان آرای ایشان
چقدر است؟ به طور مثال بین هاشمی و محسن رضایی نظر سنجی کردیم که آرای
آقای هاشمی ۶۲ درصد بود. و یا بین هاشمی و معین، هاشمی ۵۱ درصد بود. به
آقای هاشمی گفتم در نظر سنجی ای که شش ماه مانده به انتخابات درباره آرای
هشت کاندیدای مرحله اول انجام دادیم، آرای شما در میان هشت نامزد ۳۶ درصد
بود. پس از مدتی آرام آرام آرای شما پایین آمد تا همان ۲۱ درصدی شد که رأی
آوردید. هر چقدر که به زمان انتخابات نزدیک تر می شدیم آرای شما کاهش پیدا
می کرد. هیچ وقت از ۳۶ درصد بالاتر نبود. وزارت اطلاعات به شما نگفته است
که این ۶۲ درصد نظرسنجی برای مرحله دوم بوده است. این ارقام قابل استناد
نیست. ضمنا آقا هم به ما دستور رسمی داده بود که بسیج در انتخابات حق دخالت
ندارد؛ نه در نفی و نه در اثبات کاندیدایی. حتی ما در موقع انتخابات
فرماندهان بسیج را به عنوان اردو به لواسان تهران بردیم. اما بدنه ی بسیج
مردم اند. ما فرمانده را می توانیم اردو ببریم اما بسیجی نفر یا سازمان
نیست که به او بگوییم به این رأی بده و به آن رأی نده.
به
هاشمی گفتم جریان اجتماعی به سمت احمدی نژاد رفته بود و تقصیر خود شما
بود. طبیعی است که بسیجیها به شما رأی نمیدهند. گفت: «چرا؟» گفتم: «فیلم
درست کردی، پسرت مهدی اسمش را گذاشته مارمولک۲!» منظورم فیلم انتخاباتی اش
بود. وقتی این جریان را گفتم به فکر فرو رفت.
اگر
یادتان باشد در فیلم انتخاباتی هاشمی، ایشان در میزگردی با دخترها و
پسرها نشسته بود. در آنجا آقای هاشمی گریه می کند! تا ایشان گریه می کند
میگویند «کات، فیلم خراب شد. از نو!» آقای هاشمی عصبانی می شود و می گوید:
«یعنی چه؟ من را مسخره کردید. مگر گریه کنم چه اتفاقی می افتد؟!» پسرش می
گوید: «بابا غصه نخور ما در حال ساخت مارمولک ۲ هستیم»! (باخنده)
در
آن دیدار به آقای هاشمی گفتم وقتی در فیلم انتخاباتی تان می گویید برای
پوشش لخت نبودن کافی است! وقتی حتی یک سفر استانی نرفتی و متکبرانه گفتی:
ما اینجا برندهایم، کاری نداریم که برویم. روشن است که به بسیجیها بگوییم
یا نگوییم به شما رأی نمیدهند. بسیجی دنبال آرمان امام است. در آن دیدار
آقای هاشمی چند بار با کنایه به من می گفت:« فامیلتان احمدی نژاد!» گفتم من
با آقای احمدینژاد نسبتی ندارم. اما دو - سه بار حرفش را تکرار کرد.
چرا؟
حالا
یا حافظهاش ضعیف بود یا تعمد داشت، نمی دانم. به نظر من آقای هاشمی،آن
فرد باهوش گذشته نیست. زمانی که بررسی می کنی، متوجه می شوی مطلبی را می
گوید اما پس از مدتی مطلب دیگری می گوید که صحبت اولش را نقض می کند. مشخص
است که کیاست گذشته را ندارد و البته بالارفتن سن هم اثر دارد. تصور آقای
هاشمی این بود که من با احمدینژاد خیلی صمیمی هستم و دلیل روی کار آمدنش
بنده هستم. آقای هاشمی در ضمن صحبت چند بار گفت: «فامیلتان احمدی نژاد».
متوجه شدم به شایعه ی فامیل بودن من با احمدی نژاد اشاره می کند. به ایشان
گفتم «اصلاً احمدی مقدم با احمدی نژاد چه طوری شناسنامه ای باجناق
میشوند؟ خنده دار نیست؟ همسر من اهل کردستان است و ما هیچ نسبتی با آقای
احمدی نژاد نداریم. بچه محل بوده ایم ولی حتی یادم نمی آید او را در محل
دیده باشم. در شهرداری با او آشنا شدم. این شایعات مال بی بی سی است.
البته آقای روحانی هم یک بار همین مطلب را به من گفت اما آقای هاشمی از شما
تعجب می کنم که چنین حرفی می زنید!»
آقای روحانی چرا؟
چه
می دانم! چون از زمان جنگ با هم آشنا بودیم به شوخی به ایشان گفتم: «حاج
آقا! مثل اینکه شما هم مشتری بی بی سی هستی؟! اگر تلویزیون خودمان را گوش
داده باشید، من سه بار در تلویزیون توضیح دادم که من هیچ نسبتی با آقای
احمدی نژاد ندارم.»
چی گفتند؟
گفت: «من اصلاً تلویزیون خودمان را نگاه نمیکنم. ارزش دیدن ندارد؛ معلوم نیست چه میگویند، همش چرت و پرت است.»
برگردیم به بحثمان در انتخابات سال ۸۸. داشتید از وضعیت وزارت اطلاعات صحبت می کردید.
بله،
در اینکه آقای اژه ای حزب الهی، وفادار به نظام و ضد دوم خرداد است تردیدی
نیست. اما به نظر من ایشان در انتصاباتش مقداری محتاطانه عمل میکرد و این
محتاط بودن کمی برایش مشکل ایجاد کرد. در جریان فتنه عدم پشتیبانی
اطلاعاتی وزارت از ما کاملاً مشخص بود. هیچ وقت اطلاعاتی از آن ها
نمیگرفتیم، در واقع وجود یک سکته ی خبری و جدی نگرفتن ماجرا در آنجا مشخص
بود. وزارت حتی در ادامه ی فتنه هم اطلاعات درست و دقیقی ارائه نمی کرد.
ولی ما از پیش از انتخابات تحرکات را رصد می کردیم. مثلا اینکه مهدی هاشمی
که کمیته صیانت آراء را تشکیل داده بود و ما از جلساتش با افرادی مثل محسن
آرمین، تاج زاده و بعدها بهزاد نبوی و دیگران در نیاوران مطلع بودیم.
کمیته
صیانت از آرا ابتکار مهدی هاشمی بودکه برای پدرش در انتخابات خبرگان رهبری
راه اندازی کرده بود. خب با رأیی که آقای هاشمی در انتخابات خبرگان در
تهران آورد (درست خاطرم نیست ولی فکر می کنم دو میلیون بود) فکر کردن که
اگر همین کمیته صیانت از آرا را هم در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴
داشتند دیگر تقلب نمی شد! در حالی که اتفاقاً در ریاست جمهوری ۸۴ هم آقای
هاشمی در استان تهران همینقدر رأی آورده بود. فرقی نکرده بود.
به
هرحال در انتخابات سال ۸۸ در کنار کمیته صیانت از آرا، جلایی پور هم با
عنوان «پویش ۸۸ » جوانان را سازماندهی می کرد. از همان الگویِ بسیج در
توجیه چهره به چهره استفاده می کردند. پویش۸۸ یکی از ستادهایی بود که در
آن جوانان را برای تظاهرات شبکه سازی های میدانی می کردند. از برنامه
ریزی برای هنرمندان، ساختن فیلم و بخش های دیگر توسط آنها اطلاع داشتیم. از
طرفی پیش از انتخابات جلساتی در دفتر آقای هاشمی تشکیل می شد که بخش
راهبردی در آنجا بود.
چه کسانی شرکت می کردند؟
این
جلسات در دفتر آقای هاشمی با حضور خاتمی، هاشمی، میرحسین، ناطق و سیدحسن
خمینی تشکیل می شد و برنامه ریزی ها در آنجا بود. در آنجا روی یک کاندیدا
با هم توافق کردند. البته ابتدا موسوی در جلسات عضو نبود، زمانی که
کاندیداتوری او قطعی شد به جمعشان اضافه شد. برگزاری جلسات مشخص می کرد که
آنها در حال سازماندهی هستند تا با تمام قوا در میدان حاضر شوند. ما با
این مجموعه اطلاعاتی که در اختیار داشتیم حدس می زدیم انتخابات پرچالشی در
پیش روی داریم؛ اگر انتخابات را ببرند جشن پیروزی دارند. و پس از انتخابات
با افزایش سرعت عمل کارهای نکرده ی دوم خرداد را می خواهند انجام دهند.
اگر هم ببازند قطعا زیربار نتیجه نمی روند و چالش می کنند.
یعنی به قطعیت رسیده بودید؟
بله،
این تحلیل ها را داشتیم. در تمامی جلسات آن را بیان کردیم و مکتوب ارائه
دادیم. در اواخر سال ۸۷ اتاق رصد رسانه ها را برای رصد اقدامات سیاسی در
ناجا تاسیس کردیم. طبیعتأ بسیاری از اقدامات اصلاح طلبان در روزنامه ها،
رسانه ها، شبکه های اجتماعی آشکار بود اما بخش دیگری از آن پنهان بود.
احاطه اطلاعاتی ناجا نسبتاً خوب بود. پویش ۸۸، دفتر هفت تیر و ستاد قیطریه
را ناجا رصد کرد و گرفت. از سازماندهی آن ها مطلع بودیم اما از چگونگی آن
اطلاع نداشتیم. شبکه های آنها مبهم بود؛ اینکه چه طور پلاکارد میآورند؟
چگونه شعارها تنظیم میشود؟ چه طور به افراد میگویند این طرف یا آن طرف
برو؟، تمام این مسایل برای ما سوال بود. پس از اینکه در پویش ۸۸ اسامی دو
هزار نفر از شبکه آن ها را یافتیم شبکه میدانیشان متلاشی شد. تمام برنامه
ها، فراخوانی و سازماندهی میدانی آن ها از بین رفت. وقتی محسن آرمین و
افراد دیگر که بیانیه ها را مینوشتند، راهپیمایی ها را برنامه ریزی و
خارج و داخل را با هم هماهنگ میکردند بازداشت کردیم، ضربه سختی خوردند.
منظور شما ستاد قیطریه است؟
نه،
منظورم پس از انتخابات است؛ روز عاشورا و روزهای پس از آن. این افراد که
دستگیر شدند، همه چیز به هم ریخت و دیگر توان کنترل میدان را نداشتند. ناجا
در اواخر سال۸۷، براساس این تحلیل ها رزمایش هایی بعنوان «آرامش و
امنیت» در ظاهر برای بازداشت دزد، فرود ازآسمان و موارد دیگر در کل کشور
برگزار کرد، اما هدف موضوع دیگری بود. این رزمایش ها بیشتر در شهرهایی که
احتمال تهدید بیشتر بود، اجرا شد. علی رمضانزاده در یکی از جلسات
خصوصیشان گفته بود این مانورها در ظاهر برای امنیت اجتماعی است ولی باطنش
برای ما طراحی شده. ما این مانورها را با هدف نمایش آمادگی ناجا به آن ها و
همچنین افزایش میزان آمادگی نیروها اجرا میکردیم. نیروی انتظامی با
بضاعت آن روزش کارهای خوبی انجام داد. ما در گذشته برای هر حادثهی کوچکی
نیاز به کمک بسیج و سپاه داشتیم، اما اجرای آن رزمایش ها سبب شد که یگان
ویژه، امداد و ۱۱۰ را تکمیل کنیم و این قسمت ها را تا حدی به صورت یک شبکه
در آوریم. اشرافیت اطلاعاتی نسبی پیدا کرده بودیم و یک رصد رسانهای
خارجی هم داشتیم. یکی از قرائن ما برای بحران احتمالی افزایش تردد
خبرنگاران خارجی به ایران و تماسهایی که اصلاح طلبان با این افراد داشتند
بود. از کلاسهایی که دخترِ مکگین در دبی برای آموزش انقلاب رنگین برگزار
کرده بود کاملا خبر داشتیم. می دانستیم چه کسانی به آن کلاس ها می روند.
برای ما روشن بود که تمام فعالیت های خارج، داخل و واسطهها برای این بود
که احمدی نژاد نباشد، حالا میرحسین هم اگر نبود، نبود.
برخی از وزرای آقای احمدی نژاد میگفتند که ایشان اصلاً به انتخابات فکر نمیکرد.
بله،
در ابتدا فکرش را نمی کرد. چون برای استقبال خاتمی در شیراز فقط چهار یا
پنج هزار نفر آمدند، احمدی نژاد هم اصلاح طلبان را جدی نگرفت. تحلیلش از
رقیب بر اساس استقبال از خاتمی بود. خود اصلاح طلبان هم متوجه عدم توان
خاتمی در تجمیع شدند؛ به همین علت باید کسی را انتخاب می کردند که توان
لازم در جذب مردم را داشته باشد. زمانی که میرحسین با حمایت رسانه ها در
صحنه حاضر شد استقبال های گسترده ای از او شد.
وقتی
چند گزارش از این استقبال ها را برای احمدی نژاد بردند، از میزان حضور
اصلاح طلبان تعجب کرد و نگران شد. ده روز مانده به انتخابات ناگهان سفرهای
استانی خود را افزایش داد و هر روز به دو یا سه استان سفر می کرد. از
آذربایجان غربی به اصفهان، از آنجا به مشهد. خب یک تهییج اجتماعی بزرگ صورت
گرفت. در اصفهان جمعیت بسیاری برای استقبال از احمدی نژاد آمده بودند؛ از
فرودگاه تا میدان امام چهار ساعت طول کشید. اصلاح طلبان در همان اصفهان
متوجه شدند که شکست احمدی نژاد غیرممکن است.
در یک ماه آخر پیش از انتخابات دیدار و یا تماسی با آقای احمدینژاد داشتید؟
بله،
اما هیچ وقت برای انتخابات دیدار نداشتیم. هر سه یا شش ماه یکبار در
جلسات ستاد مبارزه با مواد مخدر یا شورای عالی ترافیک ایشان را می دیدم.
ما اخبار، اطلاعات و نظرسنجی ها را به تمام دستگاه های رسمی و رؤسای سه
قوه، وزارت اطلاعات و سپاه ارسال می کردیم. آقای احمدی نژاد به جهت
موقعیتش، به اطلاعات دسترسی داشت و از شبکه ی اجتماعی خوبی برای ارزیابی
اوضاع برخوردار بود.
تنها تماس من با ایشان، پس
از مناظره با موسوی و کروبی بود. چون یکی از پاشنه آشیل های محسن رضایی
جنگ است. اگرچه آقا محسن برای خودش برگه برنده حساب می کند. اما می شود با
تا دو سوال محسن رضایی را خراب کرد. مثلاً عملیات رمضان را برای چه طراحی
کردی و چرا بچه های مردم را به کشتن دادی؟ و یا مثلا در عملیات کربلای ۴ و
از این جور سوال ها. قبل از مناظره به آقای احمدی نژاد زنگ زدم و گفتم:
«دفاع مقدس در ذهن مردم تقدس دارد، این را در خط قرمز بگذارید و وارد این
حوزه نشوید. به آقا محسن هم می خواهم بگویم حالا در حوزهی سیاسی هرچه
میخواهید همدیگر را بزنید. اما تقدس جنگ رااز بین نبرید.»
به نظرتان در فتنه از کدام بخش غافل بودید؟
شبکه
های اجتماعی آرام آرام در جامعه گسترش می یافت و ما از این موضوع غافل
بودیم و احاطه ای به آن نداشتیم. چپ ها از شبکه های اجتماعی مانند فیس
بوک، تویتر و... برای پیشبرد برنامه هایشان به خوبی استفاده می کردند و ما
اصلاً روی آن برنامه ریزی نکرده بودیم.
با این توضیحاتی که شما می فرمایید، منظورتان این است که از فتنه سال ۸۸ غافگیر نشدید؟
نه،
غافلگیر نشدیم. غافلگیری به لحاظ نظامی-امنیتی تعریف دقیق تری دارد.
غافلگیری به زبان عامیانه یعنی یک چیزی را ندانیم و اتفاق بیافتد؛ به طور
مثال یکدفعه مهمانی به منزل شما میآید که شما انتظارش را نداری و غافلگیر
میشوی. اما غافلگیری به لحاظ نظامی-امنیتی یعنی شرایطی که شما واکنش لازم
را نتوانی نشان بدهی. مثلاً آمریکا قصد حمله به عراق را دارد، روز و ساعت
را هم اعلام میکند. اما اصل غافلگیری کجاست؟ اینجاست که آمریکا نیرویی
وارد میکند که عراق قدرت پاسخگویی را ندارد و غافلگیر میشود. در یک مثال
دیگر. فرض کنید هواشناسی اعلام کند فردا قرار است سیل بیاید. ولی آیا تا
فردا امکان جمع کردن ساختمان هایی که سال ها کنار رودخانه ساخته شده است
وجود دارد؟
طبیعتا خیر.
حالا
در این شرایط یک نفر بیاید بگوید چرا این ساختمان ها را سیل برد؟ جواب
این هست که در پیشبینی ۲۴ ساعته که نمی توان با سیل مقابله کرد. پس برای
غافلگیر نشدن در برابر سیل باید این موضوعات را مطرح کرد: اینکه سیل کجا
میآید؟ چه زمانی میآید؟ چهطوری میآید و شدتش چقدر است؟ پس در ارزیابی
تهدیدات، فقط تهدید مهم نیست. ماهیت، شدت، سمت و مکان تهدید مهم است. هر
کدام از این موارد را ندانیم باعث غافلگیری میشود.
در
سال ۸۸ امکانات و آمادگی ما برای مواجهه با آن اتفاقات کافی نبود یعنی
وسعت اتفاق را به این میزان پیش بینی نمی کردیم. در واقع پیش بینی آن کمی
سخت بود. بروز اینچنین اتفاقاتی را حدس می زدیم اما گمان نمی کردیم میزان
پتانسیل، عمق و گستره ی موضوع تا حدی باشد که ۸ ماه ادامه پیدا کند. در
واقع از اصل موضوع و مکان غافلگیر نشدیم. پیش از آن در نظرسنجی ها نقاطی
که بیشترین هوادار را داشتند مشخص کرده بودیم؛ مثل شمال تهران، مناطقی مثل
حسین آباد اصفهان، منطقه مرفه نشین شیراز و ملک آباد مشهد نقاطی بودند
که احتمال حادثه را در آنجا می دادیم. درگیری ها هم در همین مناطق اتفاق
افتاد و خارج از توقع ما نبود. هر کجا که رأی احمدی نژاد بیشتر بود، بی
حادثه بود و هرمنطقه ای که رأی موسوی بیشتر بود وجود درگیری در آنجا طبیعی
بود. شخصی که به شعبه ی اخذ رأی در جماران رفته و مشاهده می کند هرکس می
آید به میرحسین رأی می دهد، زمانی که احمدی نژاد را به عنوان فرد پیروز
اعلام می کنند، باور نمی کند و می گوید: «ما دیدیم همه به میرحسین رأی می
دهند!» مثلاً در صندوق حسینیه ی ارشاد،۷۰ درصد آرا متعلق به میرحسین بود.
در این مناطق تمایلات به میرحسین بیشتر است، از قبل هم مشخص بود ناراضی
ها کجا هستند. در صورتی که در شعبه های اخذ رأی در خزانه یا شهر ری برعکس
بود. یکی دیگر از پیش بینی های ما این اردوکشی های خیابانی بود. می
دانستیم که این کار را انجام می دهند.
دانستن همه این مسایل را خیلی اغراق نمی کنید؟
نه، واقعاً تصمیماتشان را برای اردوکشی خیابانی می دانستیم و از ابتدا هم آمادگی آن را داشتیم.
بهتر نبود از برگزاری تجمعات جلوگیری می کردید؟
ما
قصد برخورد با آنها را نداشتیم. مکرر در دبیرخانه جلسه داشتیم. هرشب سردار
رجب زاده فرمانده ی تهران تا سه نصف شب گزارش یک به یک خیابان ها را به
من می داد. استدلال و استنباط من این بود که آنها دنبال بهانه ای از
برخورد نیروی انتظامی هستند. چون آقای هاشمی مرتب در مصاحبه ها می گفت:
«اگر چهل میلیون نفر شرکت کنند واقعاً رأی مردم محقق می شود» یعنی احمدی
نژاد شکست می خورد. مرتب تاکید می کرد مشارکت واقعی یعنی چهل میلیون. آن
زمان چهل میلیون یعنی شرکت کردن ۸۵ درصد از مردم در انتخابات. درحالی که
باید از آقای هاشمی پرسید آخر شما که خودت ۸ سال مسئول بودی، چه زمانی ۸۵
درصد از مردم در انتخابات شرکت کردند؟!!
اصلاح
طلبان با استفاده از واژه مشارکت بالا و چون علاقمند به حضور بخش خاکستری
بودند جماعت خودشان را بسیج می کردند. ما هم گفتیم خوب است که ما هم از
واژه مشارکت بالا استفاده کنیم تا حزبالهی ها هم شرکت کنند و همه
بیایند.
اولین اعتراضات از کجا آغاز شد؟
طرفداران
موسوی ۲۳ خرداد مقابل دفتر او در خیابان فاطمی و ولیعصر تجمع کردند و همان
شب چند اتومبیل را آتش زدند. دو روز بعد یعنی ۲۵ خرداد به استناد فیلم ها
و به روش جداسازی بلوک ها و شمارش نفرات، جمعیتی حدود ۳۵۰ تا ۵۰۰ هزار
نفر حضور داشتند. اما چپ ها با مبالغه، حضور دو یا سه میلیون نفر را اعلام
کردند. حتی اگر دو میلیون نفر هم بودند، خیلی غیرمنتظره نبود. موسوی در
تهران حدود دو میلیون و سیصد یا چهارصد هزار رأی آورده بود، تعدادی که شرکت
کردند یک پنجم کسانی بودندکه به او رأی دادند. این تعداد هم در همان هفته
به مرور کاهش یافت به طوری که جمعیت آنها در تجمع مقابل صدا و سیما ۵۰ هزار
نفر بود. تاج زاده و چند نفر دیگر اعتراف کردند که ساعت ۴ بعد از ظهر روز
انتخابات، ما با کمیته صیانت از آرا و با توجه به آماری که از استان ها
البته به غیر از استان اردبیل جمع می کرد، متوجه شدیم که موسوی باخته است.
حالا آرای اردبیل هم نهایت یک یا دو درصد نتایج را بالا و پایین کند. تاج
زاده می گوید به آقای خاتمی گزارش باخت را دادیم. خاتمی گفت: «به موسوی
نگویید روحیه اش خراب می شود. بلند شوید با هم پیش میرحسین برویم.» پیش
میرحسین رفتیم و پیروزی اش در انتخابات را تبریک و گفتیم: «از اینجا به بعد
هم دیگر بعید است که نتایج تغییر کند.»
چند
دقیقه بعدهم سایت کلمه سبز اعلام پیروزی کرد. موسوی هم ساعت یازده شب
مصاحبه کرد که من با رأی بالا قطعا پیروز انتخابات هستم! یعنی موسوی بنده
خدا را در چاله انداختند. پیش خودشان گفتند موسوی آدم لجوج و احمقی است و
تا آخر می ماند. یعنی موسوی همین جوری یک حرفی زده که تقلب شده، تا الان
هم ایستاده و از موضع اش تکان نمی خورد! موسوی خواب نما نشده بود،
واقعاً باور کرده بود. اصلاً فکر نمی کرد که شاید خاتمی دروغ می گوید یا
بُلف می زند. واقعاً موسوی را به این باور رسانده بودندکه تو با درصد
بالا پیروز شدی. خب این خطرناک بود. از اول هم معلوم بود این بازی را برای
پیروزی تنظیم کرده بودند؛ یعنی می گفتند قطعا یا پیروز می شویم یا انتخابات
را به هم می زنیم و باز پیروز می شویم. رییس جمهور باید هرکسی بشود، به
جز احمدی نژاد.
به این نتیجه رسیده بودند و خب از
صبح انتخابات هم تجمعات خیابانی شروع شد. تجمعات ۲۳خرداد پراکنده بود و شب
در خیابان ها، میادین سعادت آباد، نور، ونک و جاهای دیگر تجمع می
کردند، آتش روشن می کردند و تخریب می کردند. اما راهپیمایی بزرگشان را
بیست وپنجم گذاشتند. بیانیه نویس شان هم مجید انصاری بود. در جلسه ی
دبیرخانه که همان روز برگزار شد تصمیم گرفتیم که با اغتشاش گران برخورد
کنیم، و اگر کسی بی نظمی و یا اخلال عمومی ایجاد کرد را دستگیر کنیم. ما
به آنها ابلاغ کردیم که اجازه ی تجمع ندارید. بعد مجمع بیانیه داد و لغوش
کرد.
در روز ۳۰ خرداد؟
نه،
روز ۲۵ خرداد. مجمع عمدتا حتی جلسه هم نمی گذاشتند. کلا همه بیانیه ها را
مجید انصاری می نوشت و بقیه هم امضا می کردند. بقول معروف آش را می پختند و
به اسم بقیه پخش می کردند. بیانیه راهپیمایی را که دادند به آنها اعلام شد
که ما با اغتشاش گران برخورد می کنیم. آن ها هم به مردم گفته بودند ساعت
دو یا سه بیایند، ولی ساعت یک بعد از ظهر اطلاعیه ای دادند که در آن به
ظاهر به مردم گفتند به جهت عدم مجوز دیگر تجمع نداریم و نیایید. به خاطر
دارم در آن روز آقای تابش نماینده مجلس طبق رفاقتی که از قدیم با من داشت،
با من تماس گرفت گفت: «می شود ما همراه آقای خاتمی به تجمع برویم یا نه؟»
گفتم: «من توصیه نمی کنم که آقای خاتمی برود چون بالاخره این تجمعات
غیرقانونی است و جرم محسوب می شود.» گفت: «نه، ما می خواهیم جلوی مسجد
صاحب الزمان در خیابان آزادی، آقای خاتمی با یک بلندگو روی وانت به مردم
بگوید بروید خانه هایتان.» گفتم: «من این را هم توصیه نمی کنم. اگر می
خواهد در مسجد صحبت کند اشکالی ندارد، ولی بیرون مسجد را توصیه نمی کنم.»
گفت:«حالا باید چه کار کنیم. حاج آقا قول داده است که برود. برایمان خیلی
بد می شود. حالا شما یک کاریش بکن ولی نمی شود که ما نرویم.» گفتم: «خب
باشد. حالا یک کاریش می کنیم.» یک تیم اسکورت بهش دادیم. که آنها هم از
مسیری خاتمی را بردند که در ترافیک بیافتد. خاتمی هم تماس گرفت و گفت: «من
در راه بندانم و دیگر نمی رسم.»! بعدهم به بهانه اینکه اینجا خطرناک است
دستور داد که برگردند. آقای خاتمی خیلی زیرک است و حواسش کاملا جمع بود...
که نرود؟
بله
آقای خاتمی نیتش از ابتدا این بود که نرود. با هماهنگی ای که با ما کرد
مشخص شد که فقط می خواست یک صورت ظاهری و بهانه درست کند که شرکت نکند.
از همان ابتدا یک احتیاط هایی داشت مثلاً همین که کلمه ی جنبش سبز را به
کار نبرد و از همان ابتدا حسابش را از آنها جدا کرد.
چرا واژه تقلب را به کار نبرد؟
واژه
تقلب را به کار نبرد تا راه گریزی برای خودش گذاشته باشد، یا مثلا به آقا
حمله نکرد. یک خطوط قرمزی برای خودش گذاشت که الان همان خطوط قرمز او را با
کروبی و موسوی متمایز میکند. اگر بخواهیم یک جمع بندی کنیم حتی می
توانیم بگوییم که مواضع، اقدامات و رفتارهایش از هاشمی هم بدتر نبوده است،
ولی خب شکی نیست که این ها همه در پشت صحنه با هم هماهنگ بودند و به نظر
من اگر عقل دست خاتمی بود مسئله را زودتر جمع میکرد. ولی دیگر کار از دست
اینها هم خارج شده بود.
عقل دست چه کسی بود؟ دست آقای هاشمی بود؟
ببینید
مثلاً تا همین روز ۳۰ خرداد اتاق جلسات هاشمی، ناطق، سیدحسن خمینی وخاتمی
برقرار بود. حالا بعداً هم موسوی را ملحق کرده بودند. معلوم است آنجا در
سطح کلان فکر و تصمیم گیری میکردند.
البته آقای
ناطق بعداً به من گفت: «خدا وکیلی من دیگر بعد از انتخابات در جلسات اینها
شرکت نکردم و حسابم را جدا کردم. تا قبلش برای اینکه موسوی بیاید و احمدی
نژاد را کنار بزنیم با اینها هماهنگ بودم. ولی بعد از این رفتارها دیگر با
آنها هماهنگ نبودم.»
اینها سه تشکل داشتند؛ یک
تشکل مهدی هاشمی که برای تخریب بود که آن را با حمزه کرمی در دفتر هیئت
امنای دانشگاه آزاد راه انداخته بودند؛ اراذل و اوباش، تخریب ها و
لشکرکشی ها را ساماندهی می کردند. یک تشکل دیگر پویش ۸۸ بود که جلایی
پور به عهده داشت. ستاد جوانان که ساماندهی خوشه ای و درواقع سازماندهی
شبکه ای را در کف خیابان ها می کردند؛ پلاکاردها، پوسترها و شعارها را
سازماندهی می کردند.
مثلاً ما اطلاعاتِ فریب می
دادیم که تظاهرات در فلان نقطه برگزار خواهد شد اما می دیدیم که هیچ کسی
نمیرود. معلوم می شد که یک شبکه ی مطمئنی دارند که فقط از طریق موبایل و
اسام اس هدایت نمی شوند و تجمعات در همان جایی که مشخص شده برگزار می شد.
پس شما معمولاً چگونه از محل تجمعات باخبر میشدید؟
انها
هم وقتی کروبی یا موسوی می خواستند به تجمعات بروند اطلاعاتِ فریب می
دادند. ولی ما از اینکه تیم حفاظت آنها کدام منطقه را چک می کنند، متوجه
می شدیم محل تجمعشان کجاست. آنها از شبکه های اجتماعی خیلی خوب بهره
برداری می کردند ولی ما در رابطه با فیس بوک و شبکه های مجازی خیلی
توجیه نبودیم. علی ای حال صحنه گردان تجمعات در خیابانها به عهده ستاد
پویش بود. اینکه کجا و چه جوری تظاهرات بشود؟ شعار چی باشد؟ هماهنگی خارج و
داخل و... عمدتاً برعهده بچه های مجاهدین انقلاب امثال محسن آرمین و
بهزاد نبوی بود. میرزا بنویس و دبیر جلسه هم در یک جا جمع میشدند.
مجمع روحانیون مبازر چی؟
نه
اینها عددی نبودند. حالا ممکن است در حد حرف و اعلام موضع یک بیانیه ای
هم می دادند اما مدیریت دست بچه های مجاهدین انقلاب بود. البته
چندتایشان را که گرفته بودند و زندان بودند ولی تاج زاده، بهزاد نبوی و
بقیه که بیرون بودند داشتند کار خودشان را می کردند.
تشکل سوم چی؟ یعنی سید حسن خمینی، ناطق نوری و... آنها کجای ماجرا بودند؟
آنها گروه راهبردی بودند. همانطور که گفتم بعداً که موسوی کاندید شد به جمع آقایان هاشمی، خاتمی، سید حسن و ناطق اضافه شد.
پس آقای کروبی کجا بود؟
اصلاً
کروبی را عددی حساب نمیکردند، او را بازی خراب کن می دانستند. وقتی
دیدند نمی توانند بیرونش کنند شیرش می کردند و می انداختنش وسط میدان. یعنی
بنده خدا بازی خورد. بیشتر غرورش او را به میدان آورد، وگرنه آنها قصد
حمایت از او را نداشتند و اصلاً در بازی آنها هم نبود.
استراتژی نیروی انتظامی در آن هفتهی اول پس از انتخابات چه بود؟
در خاطرم هست که صبح ۲۵ خرداد حدود ساعت ۱۱-۱۲ که جلسه شورای امنیت ملی بود، آقای عزیز جعفری به من زنگ زد. و یک سری توصیه ها کرد
چرا به شما؟
چون
مسئولیت به ما داده شده بود نه به سپاه. یعنی همچنان موضوع انتظامی بود و
هنوز امنیتی نشده بود. ایشان گفت: «آقای احمدی مقدم امروز برای شما یک
دوراهی سخت است. در تاریخ اسم شما می ماند و راجع به شما قضاوت می شود.
نباید بگذاری اینجا تجمعی شکل بگیرد.» یکی دو نفر دیگر و شاید آقای طائب هم
به من زنگ زدند. احساس کردم که شاید آقا نظری دارد که مستقیم به من نمی
گویند و دارند از کانالهای دیگری به من می فهمانند. البته رویه ی ما با
ایشان پیام های این شکلی نبود. تصمیم گرفتم به آقای حجازی در دفتر بیت زنگ
بزنم. حدود ساعت۱۲:۳۰ به ایشان زنگ زدم و گفتم: «آقای جعفری و دیگران به من
زنگ زدند. آیا شما از آنجا اشاره ای می کنید که من غیرمستقیم بفهمم یا
خیر؟» آقای حجازی هم اینطور نیست که از خودش چیزی بگوید. اگر جمله ای از
آقا داشته باشد را می گوید. در دفتر معمولاً همه آقایان اینطوری هستند،
یعنی رویه دفتر اینگونه است. یا دستوری دارند و از رویش می خوانند یا می
گویند می پرسیم و به شما می گوییم. آقای حجازی گفت: «الان نزدیک اذان
است، من سر نماز از آقا می پرسم و به شما خبر می دهم.»
یک
ساعت بعد به من زنگ زد و بلافاصله و سراسیمه گفت آقا فرموده اند: «آقای
احمدی مقدم خودش آدم عاقلی است و فرمانده میدان هم دست ایشان است. هرگونه
که مصلحت میبیند خودش عمل کند.» یعنی ما هیچ توصیهای نداریم. خود شما
فرمانده اید و می دانید. موضوع کاملا روشن شد. من هم آقای رادان را
فرستاده بودم و نیروهایمان هم در میدان بودند. تیپ یگان ویژه را در مسیرها
مستقر کردیم. بنا را بر این گذاشته بودیم که اصلاً اجازه ندهیم تجمع شکل
بگیرد. تا اینکه آقای رادان حدود ساعت سه به من گفت: «در میدان انقلاب
جمعیت سرازیر شده و دارند می آیند.» گفتم: «جلویشان را بگیر.» گفت
:«اصلاً نمی شود.» نیم ساعت بعد گفت: »شاید چهل هزار نفر جمعیت اینجا
هستند. هر لحظه هم اضافه می شوند.» گفتم: «پس درگیر نشوید. فقط نیروها را
به پیاده روها بیاورید. هر کاری میخواهند بکنند، بکنند ولی نگذارید تشنج و
درگیری بشود. فقط امنیت تظاهرات را برقرار کنید.» بچه های حزب اللهی هم
جمع شده بودند و شعار می دادند گفتم: «یک وقت بچه های حزب اللهی حمله
نکنند و گَزکی دست اینها بدهند.» و البته صبح همان روز هم زنگ زده بودم به
شیخ قدرت علیخانی که نماینده ی مجلس بود گفتم: «شیخ قدرت! تو که آدم عاقلی
هستی برو بگو فردا همه تان را دستگیر میکنند. اینجا دیگر محل برخورد است
تصمیم این است. اگر فردا مجمعی ها همه زندان رفتند گله مند نباشید.»
آقای علیخانی چی گفت؟
بعدش
زنگ زد گفت: «من هماهنگ کردم و الان مجمع بیانیه می دهد که به راهپیمایی
نیایند.» البته بیانیه هم دادند، ولی الکی و آبکی بود. فقط برای این بود که
خودشان را تبرئه کنند. واقعاً ترسیده بودند و شاید عمده ی شخصیت هایشان هم
نیامدند. یک جوری سُر خوردند و دَر رفتند. گفتند چون غیرقانونی است
نیامدند. خاتمی هم که گفتم چطور شد.
چه شد که حوزه بسیج حمله شد؟
تا
عصر بخش اعظم راهپیمایی تا جلوی دانشگاه صنعتی شریف بود. بعد از اتمام
تجمع جمعیت که عمده شان هم از شمال شهر آمده بودند در حال پراکنده شدن
بودند و به سمت شمال شهر بر می گشتند، جلوی پایگاه بسیج ایستادند، دعوا و
درگیری درست کردند. بچه های پایگاه هم از داخل درب را بسته بودند. و
تعدادیشان رفته بودند بالای پشت بام. بالاخره اغتشاشگران به پایگاه حمله می
کنند. بچه های بسیج هم یکی دو تا تیر شلیک می کنند.
دستور تیراندازی داشتند؟
بله
قبلاً قرارگاه ثارالله ابلاغ کرده بود. از سال ۷۰ یا ۷۱ که در درگیری های
مشهد، کلانتری آنجا سقوط کرد، شورای امنیت ملی ابلاغ کرد که چون مقرهای
نظامی نباید سقوط کنند، اگر در معرض سقوط بودند حق تیراندازی دارند. بسیجی
ها هم کسانی را با تیر زدند که آمده بودند داخل حیاط و یا از روی نرده
داشتند داخل حوزه بسیج می شدند. آخر سرهم ما نیرو فرستادیم و آن صحنه را
کنترل کردیم ولی آتش سوزی، کشته و زخمی شدن صحنه های بدی ایجاد کرد. در
مجموع می توانیم بگوییم آن روز منهای این یک مسئله، موضوع امنیتی دیگری
نداشتیم.
سی خرداد چه اتفاقاتی افتاد؟
به
خیابان آمدن اصلاح طلبان روز سی خرداد برایشان بسیار بد شد. چراکه اعلام
جنگ مسلحانه منافقین و بنیصدر در سال ۱۳۶۰ هم همان روز بود. جمعیت آنها در
آن روز حدود بیست هزار نفر بود. و هرچه پیش می رفتیم تعدادشان کمتر می
شد.
اما در روز قدس زیاد بودند؟
نه،
جمعیتی که در فیلم های روز قدس دیدیم شاید حدود پنجاه هزار نفر بود. در
آن جمعیت کسانی بودند که برای راهپیمایی رفته بودند اما در مسیر باهم
ادغام شدند و امکان جداسازی آن ها از هم وجود نداشت. در فیلم های هوایی به
دلیل اینکه جمعیت در میدان فلسطین یا میدان ولیعصر از هم جدا می شدند
تعدادشان قابل تفکیک و شمارش است. حدود سه پنجم جمعیت برای خواندن نماز می
روند و دو پنجم دیگر نماز نمی خوانند. یعنی اهل نماز و روزه نبودند.
شما تا پیش از نمازجمعه ۲۹ خرداد با مقام معظم رهبری دیدار داشتید؟
نخیر.
عجیب است در آن شرایط بحرانی به عنوان فرمانده ی ناجا...
آخر
آقا وظایف را به دست کمیته ی ویژه ای که در دبیرخانه تشکیل شده بود،
سپرده بودند. نتایج جلسات هم هر روز بعد از جلسه برای ایشان گزارش میشد.
اعضای کمیته بنده، آقای جلیلی، وزیر کشور، وزیر اطلاعات، فرمانده ی سپاه،
آقای طائب، آقای ضرغامی رییس صدا وسیما، دادستان تهران آقای مرتضوی و آقای
رئیسی بودند. برخی اوقات هم من سردار اشتری را همراهم می بردم.
توانمندی مقام معظم رهبری در مدیریت بحران های امنیتی چگونه است؟
آقا
در جایگاهی هستند که از کانال های مختلف اطلاعات رسمی، دیپلماتیک و مردمی
به ایشان می رسد. مسئولان و شخصیت های رسمی و غیررسمی از کشورهای دیگر با
ایشان ملاقات می کنند. ایشان بیشترین اطلاعات را دارند، البته بعضی وقت ها
کثرت اطلاعات موجب تزاحم است و انسان را در جمع بندی دچار مشکل می کند
اما ایشان ذهن منظمی دارند وکثرت اطلاعات نظم ذهن ایشان را به هم نمی زند.
همه داده ها را درست طبقه بندی و تحلیل میکنند. سپس استرانژی را تعیین
می کنند.
آیا در فتنه استراتژی مقام معظم رهبری جواب داد؟
استراتژی
آقا موجب شد پتانسیل های اصلاح طلبان از بین برود. اینکه بررسی شکایات
توسط شورای نگهبان تمدید شد، ابتکار شورای نگهبان نبود، بلکه آقا تصمیم به
این کار گرفتند.
که آقای محسن رضایی اعتراض کرد
بله،
حالا نمی دانم خدا پس سرش زد که اعتراض کند؟! زمانی که آرای صندوق رضایی
را مجدد شمردند، آرای همه کاندیدها در مقابل دوربین شمرده شد. مردم دیدند
که تقلبی نشده و این افراد بی دلیل به خیابان ها آمدند. و این برای اصلاح
طلبان خیلی بد شد. البته بعدش آقای محتشمی پور رئیس کمیتهی صیانت از آرا
گفت منظور ما این صندوق ها نبوده! اما هیچ وقت هم اعتراض خود را نسبت به
صندوق های دیگر بیان نکردند. و خب امروز دیگر بخشی از اسناد بیرون آمده؛
آقای زنگنه وآقای آخوندی به عنوان نمایندگان موسوی در جلسه دیدار حضرت آقا
با نمایندگان کاندیدها حضور داشتند. آقای آخوندی صراحتاً میگوید: «ما به
صندوق ها اعتراض نداریم. ساز و کار انتخابات ما طوری نیست که امکان جابه
جایی ده میلیون رأی وجود داشته باشد. اعتراض ما به مقدمات انتخابات است.
چرا دولت سیبزمینی داد؟ چرا حقوق همه را پس از عید اضافه کرد؟» البته آقای
احمدی نژاد هم در مناظره آنها را تحقیرکرد و این کینهآنها را بیشتر کرد.
اگر موسوی پیش از این فقط قصد ریاست جمهوری داشت اکنون یک کینه ی شتری
داردکه دیگر از بین نمی رود مگر اینکه خدا کمک کند تا از این کینه خلاص
شود. به هرترتیب به تدریج اصلاح طلبان در بین خودشان ریزش پیدا کردند و
افرادی ناراضی از انتخاب احمدی نژاد یا ضدانقلاب باقی ماندند. و بالاخره یک
عده ای هم همیشه از شریط بحرانی سوءاستفاده می کنند. ببینید! من فکر می
کنم در همین شهرِ تهران صدتا دویست هزار خانواده ی اعدامی ها، دزدان و
منافقین را میتوان پیدا کرد که اگر بستر حضورشان فراهم باشد حتما درصد
بالایی از آنها در خیابان ها حاضر می شوند. ولی یکی از زشتی های کار اصلاح
طلبان این بود که وقتی دیدند که از جمعیت رأیدهنده هایشان دچار ریزش شده
اند و دیگر تنها ضد انقلاب و عدهی قلیلی از هواداران خودشان مانده اند،
باز هم کوتاه نیامدند و کار را ادامه دادند و تمکین نکردند. به نظر من جمع
بندی درست آقا و حرکت طبق همان استراتژی موجب شد که در ۲۵ بهمن سال ۱۳۸۹
که موسوی دوباره فراخوان داد از او استقبالی نشود و این موضوع باعث حصر
خانگی خودش و بقیه شد.