جدایی نادر از سیمین اولین فیلم ایرانی است که در جشنواره اسکار یک میهمان ویژه! خواهد بود و احتمالاً جایزه اسکار را هم میگیرد.
این مسأله تا آن حد از نشانه، مدرک و اماره برخوردار است که هیچ ذهن عاقلی
نمیتواند پیشبینی دیگری غیر از تصویر فرهادی بر روی سن جشنواره اسکار
داشته باشد.
اما سوال اینجاست که جدایی نادر از سیمین چه طُرفهای با خود داشت که از
مدتها قبل از آغاز اکران نیز مورد توجه جهان استکبار و رسانههایش قرار
گرفته بود...!؟
آیا مسأله آن بود که این فیلم فقط به این دلیل که در رقابت با "اخراجیها"
قرار گرفته است، میبایست توسط جبهه ضد انقلاب پشتیبانی میشد...!؟
در واقع آنهایی که این معنای سطحی را پذیرفته بودند گویا "لیلا حاتمی" و
مصاحبههایش در رسانههای صهیونیستی را قبل از اکران فراگیر جدایی نادر از
سیمین ندیده بودند.
پذیرندگان این نظریه که دشمن در حال اقبال نشان دادن به جدایی نادر از
سیمین است به این دلیل که این فیلم در مقابل اخراجیها قرار دارد حتماً
رسانههای خارجی و ضد انقلاب را قبل از مطرح شدن چنین نظراتی نخوانده و
ندیده بودند که چگونه در رثای استعدادهای شگرف یک کارگردان بزرگ در
ایران(اصغر فرهادی) سخن میسرایند.
با رد شدن خواه ناخواه این فرض اما نگاهی دوباره به پیامهای اصلی فیلم خوشساخت اما بدمفهوم جدایی نادر از سیمین، ما در را در فهم بیشتر و بهتر مسأله و پاسخ چرایی اقبال دشمنان ایران به داستان یک جدایی یاری میکند.
*نگاهی به مفاهیم فیلم فرهادی
مسعود فراستی در مورد این فیلم نظراتی واقعیتر از سایر منتقدان دارد، این
منتقد سینما، شخصیت سیمین (با بازی لیلا حاتمی) را تنها شخصیت راستگوی حاضر
در فیلم فرهادی میداند که البته در انتهای فیلم نیز تنها راه ممکن را
خروج از ایران مییابد.
نکتهای که فراستی به آن اشاره میکند در واقع متضمن این پیام در فیلم است
که یگانه راه نجات از مشکلاتی که فرهادی در فیلمش به تصویر میکشد گذاشتن و
رفتن از سرزمین مادری است.
مسئلهای که البته کاراکتر سیمین نیز در بخشی از فیلم و در اعتراض به چرایی
اصرار همسرش در زمینه ماندن فرزندشان در ایران اینطور به آن اشاره
میکند"چیو یاد بگیره...!؟ لجبازیرو...!؟"
کاراکتر سیمین در فیلم فرهادی نمادی است از آدمهایی که خوب میخواهند و
خوب میزیاند اما از نظر سازنده فیلم گویا راهی جز ترک ایران هم ندارند.
کاراکتر فیلم البته از نظر کارگردان شباهت غریبی هم با منش و روش برخی
آدمهای این روزگار و البته کسانی دارد که در فتنه سال 88 رنگ سبز به خود
بسته بودند.
*آنچه سیمین با خود میبرد آوازهای شجریان است
این "سیمین" فرهادی است که در قسمتی از فیلم و در هنگام ترک خانه با صدای
بلند به شوهرش میگوید تنها چیزی را که با خود از خانه میبرد "آوازهای
شجریان" است.
آیا همین اشارت و سابقهای که با بردن نام شجریان در ذهن متبلور میشود
کفایت نمیکند ما را از این که بدانیم اصغر فرهادی مشغول فرستادن چه
فرکانسهایی برای مخاطبانش است...!؟
نماهایی که در فیلم فرهادی وجود دارد تماماً نماهایی ناخوب از ایران هستند.
اتاقهای کوچک و شلوغ، شهر پر ازدحام و آلوده، دیوارهای کثیف و...
این در حالی است که بر اساس گفتههای فراستی نیز کارگردان در این فیلم با
تصویربرداری از روی دست و چرخش مداوم دوربین قصد دارد فضا را (بخوانید فضای
ایران را) ملتهب نشان دهد.
به راستی ایران اسلامی ما و ما مردم چه گناهی در حق امثال فرهادی کرده
بودیم که باید فضایی که ما در آن زندگی میکنیم و نفس میکشیم،
اینگونه ملتهب و مشوّش نشان داده شود؟ و از طرفی آیا فرهادی واقعاً از حقیقت رونمایی کرده است یا از غرض خویشتن؟
فرهادی همچنین فضای فیلمی را ملتهب نشان میدهد که در یک سوی آن نمادهای
تجدد (نادر و سیمین)، زیست میکنند و در سوی دیگر آن نمادهای دین و شرع
(راضیه و حجت) و البته بد نیست به زبان خود آقای فرهادی به این نکته هم
اذعان کنیم که این دو قشر در فیلم جدایی نادر از سیمین با یکدیگر در تضاد
قرار میگیرند و اساس داستان و پیامی هم که فرهادی قصد دارد آن را به عنوان
رکن اصلی فیلم به ذهن مخاطبانش خطور دهد بر مبنای رخدادهایی است که در
تقابل روشنفکری قشر متجدد با بنیادگرایی و عقبماندگی قشر دینمدار در فیلم
او ظاهر میشوند.
آنهایی که واقعاً نمیدانند چرا فیلم فرهادی اینگونه توسط شبکههای مافیایی
استکبار جهانی مورد تمجید و البته تشکر قرار میگیرد خوب است بدانند که
فرهادی به عنوان یک کارگردان ایرانی در فیلم خود چه تصویری را از دو قشر
یاد شده و البته در تقابل قرار گرفته نشان میدهد.
آدمهای متدین فیلم فرهادی بیچاره و مفلوکند. آنها برای
امرار معاش حتی حاضرند لگن بگذارند زیر آدمهای پس مانده از قشر متجدد.
البته در این راه سعی میکنند تمام شرعیاتشان را هم رعایت کنند. اما خب.
راهشان برای امرار معاش همین است و همین.
کاراکتر "حجت" با بازی شهاب حسینی که نقش همسر خدمتکار نادر و سیمین را بازی میکند نیز کفشدوز است.
حجت اگرچه مدام قسمهای جلاله بر زبانش جاری است و فرهادی(کارگردان
فیلم) سعی میکند به مخاطب القا کند که او وابسته به یک تفکر مذهبی است اما
باید بدانیم که تنها نماد خشونت، بیپروایی و ضرب و شتم در فیلم همین حجت!
آقا است.
*حجت فرهادی برای وجود خشونت در ایران
در واقع او حجت فرهادی برای معرفی خشونت و رفتارهای غیر منطقی در میان قشر مذهبی در ایران است.
مسعود فراستی در بخش دیگر از نقدی که راجع به فیلم فرهادی عنوان کرده است،
میگوید: مهمترین پیام این فیلم و طرح اصلی آن این است که "جامعه امروز
ایران فرو رفته در دروغ است."
فراستی راست میگوید. فرهادی حتی اگر در هنگام دریافت یکی از جایزههای
غربیاش تأکید کند که مردم ایران مردمی صلحدوست هستند اما حرف اصلیترش را
در فیلمش میزند و با معرفی ایران به عنوان جامعهای دروغ زده و سرشار از
خشونت، تحکم و لجبازی؛ خوشخدمتیای را به استکبار جهانی میکند که مشخص
نبود دشمن پس از صرف چه مدت زمان و چه میزان پولی میتوانست به چنین
رهیافتی دست پیدا کند.
فرهادی که در سال 88 و حتی پس از آن بارها به صورت علنی به حمایت از فتنه سبز پرداخت و خود را به عنوان یک "ستاره سبز"
معرفی کرد در فیلم خود یک قاضی را هم نشان میدهد که در میانه تمام
تقابلات متجددین و متشرّعین حضور دارد و دعواهای آنها را فیصله میدهد.
فردی دارای محاسن و نشسته بر مسند قضاوت که گویا نمادی از همه آنچیزی
است که اصغر فرهادی در هنگام روزهای سبز زندگی خود! به مقابله با آن
برخاسته بود.
مردی که مخاطب فرهادی اثری از منطق در حرفهایش نمییابد و تکیه کلامش نیز این است: "میفرستمت بازداشت".
قاضیای که در فرازی از فیلم به کاراکترهای مقابلش میگوید: "اینکه کی دروغ میگه، کی راست میگه رو من تشخیص میدم!"
در واقع، اصغر فرهادی در لحظه به لحظه فیلمش در حال ارسال پیامی به
مخاطبانش است که دشمنان ایران اسلامی بیش از 32 سال است که در حال تلاش
برای القای آنها هستند.
*شاه بیت فیلم فرهادی
مفاهیمی مثل جلوه دادن خشونت، خشکمغزی، عقبماندگی، تقابل زندگی خوب با
دین و شرع و حجاب، نبودن امید مطلوب در ایران و... همه و همه مفاهیمی است
که شاه بیت آنها را میتوان در فیلم فرهادی دید.
نکتهای که البته در فیلمهایی مثل سگکشی، بدون دخترم هرگز و سنتوری هم به خوبی نمایان بود.
دیالوگهای گلشیفته فراهانی در فیلم سنتوری هنوز در یاد جامعه ایرانی مانده است که چطور از وجود خشونت! در کشورش سخن میگفت.
و البته شاید مخاطبان ما هماکنون راز مجیزگوییهای بیحد و حصر برخی
روزنامههای (عموماً اصلاحطلب) کشور از بهرام بیضایی (کارگردان سگکشی) و
اصغر فرهادی و چرایی تیتر یک شدن مطالب مربوط به این دو نفر را متوجه شده
باشند.
در واقع همانطور که کامران نجفزاده، خبرنگار شاخص ایرانی
نیز در یکی از صحبتهای خود تأکید میکند، همواره کارگردانان و فیلمهایی
توسط شبکههای مافیایی استکبار مورد توجه قرار میگیرند که از ایران تصویری
خاکیتر و عقبماندهتر ارائه کنند و ماجرا وقتی جالبتر میشود که این
معادله را با نگاهی به سابقه فرهادی و مواضع سیاسیاش که عمدتاً یا در
حمایت از فتنه سبز ایراد شده و یا در آرزوی حضور دوبارهای از "گلشیفته
فراهانی" و "جعفر پناهی" بیان شدهاند تحلیل کنیم.
حتماً نه آقای فرهادی، نه مخاطبانش و نه هیچیک از ما هنوز صحبتهای او را
در جشن خانه سینما و یا در کنفرانسهای خبری فراموش نکردهاند.
اما در این زمینه نگاه به جدایی اصغر فرهادی از منظر استراتژیک نیز حائز
اهمیت است. مقولهای که البته باید دانست راز دسته گلهایی که از سوی
دشمن به سمت فرهادی پرتاب میشود در آن نهفته است.
*دشمن همواره تلاش میکند به رنگ مؤلفههای جامعه درآید
سعدالله زارعی کارشناس مسائل استراتژیک است.
او در گفتوگو با ما به مبحثی با عنوان روشهای تلاش دشمن برای سیطره بر یک جامعه اشاره میکند
و میگوید: دشمن همواره تلاش میکند به رنگ مؤلفههای یک جامعه دربیاید و
از ظرفیتهای درونی آن جامعه برای رسیدن به هدفش استفاده کند.
وی با بیان اینکه این یک پدیده شناخته شده است که همواره در طول تاریخ و در
چالشهای میان ادیان با کفار وجود داشته است، گفت: قرآن کریم در این زمینه
به ماجرای پسر حضرت نوح(ع) اشاره میکند. این در حالی است که مسلماً پسر
نوح نبی(ع) از نظر مبانی فکری تفاوت عمده چندانی با بنیانهای فکری پدر
خود نداشته و حتماً حضرت نوح(ع) و یا لوط(ع) به اندازه سایر مردم و حتی بیش
از آنها در مورد فرزندان و خانوادههایشان کار فکری و عقیدتی انجام
میدادهاند. اما میبینیم که پسر نوح(ع) سخنان کفار را بیان میکند و تریبون کفار میشود و البته سرانجام نیز با آنها همسرنوشت میشود.
این کارشناس مسائل استراتژیک میافزاید: این مسئله نشان میدهد که دشمن به
خانه نوح نبی(ع) نفوذ کرده و میخواسته است از این ظرفیت برای شکست دین خدا
استفاده کند.
آیا هنوز هم میتوان دیالوگهای منطبق با تئوری غرب پرستی و خودزنی متبلور
در فیلم اصغر فرهادی را مشتی دیالوگ اتفاقی دانست و توسط فرهادی و از سر
هنری که به آن منتسب شده در فیلم گنجانیده شده است؟
آیا اکنون نمیتوان از ورای رقص نورهای جشنوارههایی مثل گلدن گلوب، آسیا
پاسیفیک، بفتا و در آینده اسکار که در تمام آنها داستان جدایی نادر از
سیمین به عنوان برنده و مهمان اکرام شده مطرح بوده و خواهد بود؛ به این
سؤال پاسخ داد که چرا این جشنوارهها با این آب و تاب و راه و بیراه به این
فیلم ایرانی و روایت فرهادی از جدایی جایزه میدهند؟
*همه طرفداران فرهادی...
در این راستا البته ما با مخالفان دانهدرشتی هم مواجه هستیم.
همه کسانی از جمله احمد مسجدجامعی وزیر ارشاد خاتمی و جواد شمقدری معاون سینمایی وزارت ارشاد احمدی نژاد.
لابد آنها با تمام این استدلالها و نشانههای بیّن مخالفاند که اینچنین
با آب و تاب به تعریف و تمجید از این جدایی خطرناک! میپردازند و از جایزه
دادنهای استکبار به آن بر خود میبالند.
مسجدجامعی و شمقدری هر دو از بابت دریافت گلدن گلوب به فرهادی
تبریک گفتهاند و از آن جالبتر ابراز تبریک مطولتر شمقدری است که برای
کارگردان فیلم خوشساخت اما بدمفهوم اصغر فرهادی اینچنین فرکانس میفرستد
که: "اگر حجابها و موانع و تعصبها کناری برود، هر روز شاهد اقبال و توجه
دیگران به آثار فرهنگی و تولیدات سینمایی ایران خواهیم بود. آقای «اصغر
فرهادی» توانست از این حجابها و موانع بگذرد!"
البته در اینجا فرض نخواهیم کرد که خوشحالی و به خود بالیدنهای شمقدری و
مسجدجامعی برای این است که فرهادی با آنجلینا جولی عکس یادگاری گرفته و
یا با جودی فاستر آمریکایی همنشین شده است.
ما و امثال حاجی بخشیها، مردمی که 9 دی را خلق کردند، بسیجیهایی که در
فتنه سال 78 و 88 شهید و مجروح شدند و همه کسانی که این کشور عزیز را با
همه سختیهایش عاشقانه دوست داریم اما با این عرض ارادتهای مقامات
وزارتخانههای فرهنگ و ارشاد دو دولت یاد شده به این پی میبریم که اولاً دشمن تا آن اندازه در حرکت نرمش علیه ما موفق بوده است که دو مدیر فرهنگی ما به هیچ وجه متوجه عملیاتهای خطرناک او نیستند
و به راحتی در بزرگی اسمها و جذابیت رقص نورهای لیزری جشنوارههای خارجی
گم میشوند و ثانیاً نتیجه واضحتر این عرض ارادتها آن است که گویا از نظر آقایان مفاهیم مطرح شده در فیلم فرهادی نه دروغاند و نه ظالمانه و همچنین سر و دست شکستن برخی عوامل فیلم برای عکس یادگاری گرفتن و دست دادن با نمادهای پورنوی استکبار جهانی هم اشکالی ندارد.
البته تبریک یک مقام دولت مشایی و احمدی نژاد به جدایی نادر ازسیمین
چندان هم گزینه پیشبینی نشدهای نبود.
چه آنکه دیدارهای مسبوق به سابقه مشایی با بازیگرانی بعضاً دارای پرونده
قضایی یا بازیگرانی که بعداً تصاویر رقص و پایکوبی آنها منتشر شد مؤید
همین قبیل پیش بینیها بود.
ضمن اینکه دفاعهای تمام قد برخی روزنامهها از فرهادی و روایت جداییاش که
از مدتها قبل شروع شده بود خود برای اهل معنا بیانگر کادوهای گلزده
جریان انحرافی و جریان فتنه برای فرهادی بود.
*ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
صحنه واضح آن است که این پیامهای تبریک، این تیتر یکها و اما آن جایزهها
و آن زنان برهنه و آن جشنوارهها همگی یک سعی واضح دارند و آن گم کردن حرف
اصلی جدایی نادر از سیمین و لطمهای است که این فیلم سعی دارد به نظام و
کشور عزیز ایران بزند.
اگر اصغر فرهادی خیال کرده است که آن جایزهها و دستهای لطیفی را که به
حرام مسح میکند به خاطر عمق هنری بوده است که در فیلمش به خرج داده سخت در
اشتباه است.
حتماً شخص فرهادی هم معترف است که اگر جدایی نادر از سیمین ارزش هنری دارد
حتماً فیلمهای دیگری هم در ایران ساخته شدهاند که ارزش هنریشان اگر در
یک حالت بیشتر از فیلم فرهادی هم نبوده باشد کمتر از آن هم نیست اما اینکه
چرا بهبه و چهچه اندیشکدههای جنگ نرم آمریکا برای فیلم "جدایی نادر از
سیمین" بلند است سؤالی است که اصغر فرهادی به آن بیندیشد شاید بهتر باشد.
اعتراضاتی که شاید این روزها اصغر فرهادی از گوشه و کنار و از حلقوم امت
حزبالله میشنود نه بهخاطر این است که چرا در هنگام دریافت گلدن گلوب
کراوات زده است و یا چرا با آنجلینا جولی دست داده است.
*نه، آقای فرهادی
نه آقای فرهادی. حتی اگر در ظاهر هم میبینی که اشارتهایی به این
انتقادات میشود به این دلیل است که مردم پی به حرف اصلیتر و زهری است که
هنر شما دارد در کام مردم و کشورتان میریزد.
آقای فرهادی، بزرگانی مثل سیدحسن نصرالله گفتهاند که توان یک فیلم مستند حتی از یک گردان نیروی استشهادی هم بیشتر است.
در دو طرف این جدایی به تصویر کشیده شده توسط شما، این ما و نظام سلطه
هستیم که به خوبی معنای حرف نصرالله را میفهمیم آقای فرهادی.
شما یا آقای شمقدری یا آقای مسجدجامعی یا هر کس دیگری که این روزها دلش به
سوی شما پر میکشد شاید متوجه این معنا نشود (که گویا نمیشود!) اما محض
اطلاع شما و همه آنهایی که دارند در کشورهای حامی ترور، جنگ و نسلکشی به
شما جایزه میدهند، بگذارید، بگوییم که دریغ است ایران که ویران شود و
ادامه ماجرا...!
و حرف آخر...
کاش پیش خودمان میماندید آقای فرهادی و همه دوستانتان
ما اگرچه دلمان گرفت وقتی پشت بلندگوی گلدن گلوب بیخیال هرچه مخاطب ایرانی
از "مایکل بارکر" تشکر کردید و با آنجلینا جولی و جودی فاستر مسّ
حرام داشتید.
ما اگرچه تأکیدمان و تمام انتقادمان به پیام بد فیلم شماست و اینکه حواس
شما و حواس آنهایی که دارند راه و بیراه بهتان جایزه میدهند، باشد که
ما کلک مرغابیتان را فهمیدهایم و حنایتان دیگر در جامعه ایران رنگی
ندارد.
ولی اما آقای فرهادی همان که اول این سخن آخر گفتیم...
ما دوست داشتیم پیش خودمان میماندید. پیش ما بچههای ایران میماندید و کفهای مرتب و سوتهای بلبلی ما در سینماها را به جایزههای ماتیک زده غربی نمیفروختید.
آقای فرهادی، ما حتی اگر از دست شما عصبانی هم باشیم ولی معرفتمان که خدشهای ندارد، دارد؟
دل ما از این میسوزد که شما احتمالاً متوجه نبودهاید از دامن کسانی جایزه
گرفتهاید که نه تنها به مردم خودشان هم رحم نمیکنند و در والاستریت و
ماجرای کلیسای دیویدیها و غیره نمونههایش را دیدهاید بلکه خودشان هم
بارها گفتهاند به خون ایران و ایرانی تشنهاند.
*چنانکه افتاد و دیدی
جناب آقای فرهادی بخدا ما از این غلت زدنهای شما در مقابل کسانی که یک روز
سمیرا مخملباف را بردند و روز دیگر هم چنانکه افتاد و دیدی! گلشیفته
فراهانی را با خود بردند.
آقای فرهادی ولی ما همچنان دعا میکنیم که هیچوقت روی دیگر این آدمها برای شما و خانوادهتان آشکار نشود.
راستی آقای فرهادی... آنها! به فیلمتان میگویند جدایی. منظورشان جدایی کی از کی است...؟! به این معنا اندیشیدهاید؟