به گزارش پایگاه 598، پرویز پرستویی از عزتالله انتظامی، علی نصیریان، جمشید مشایخی، داوود
رشیدی و محمدعلی کشاورز به عنوان پنج الگوی برگزیدهاش در سینما یاد کرد.
او همچنین از آینده سکانداری سینمای ایران ابراز نگرانی کرد.
پرویز
پرستویی در نشستی که به همت مجلهی «بخارا»، روز گذشته - 26 آذر ماه -
انجام شد، در سخنانی از نحوهی ورود خود به سینما، بازی در فیلمهای
«مارمولک» و «بید مجنون»، بازی در تئاتر و بازیگری در سینما سخن گفت.
او
ابتدا بیان کرد: انگیزهی بازیگر شدن در افراد متفاوت است. یکی علاقهی
بسیاری به بازیگران هالیوودی داشته و دیگری جذابیت خلق نقشی خاص برایش
اهمیت یافته و شخصی خواهان شهرت بوده است، اما بیاغراق باید بگویم که در
برابر این سوال همیشه گفتهام که برای من، درد باعث شد که سراغ بازیگری
بروم، نه مطرح شدن!
چگونگی شکلگیری دیالوگهای «مارمولک»
این
بازیگر سینما با اشاره به محل تولد و کودکیاش و ارتباط آن با نقشی که در
فیلم «مارمولک» داشت، ادامه داد: منطقهای که زیستگاه من بوده و در آن نفس
کشیدهام، محلهای بود که شاید اگر یک عکس یادگاری با بچه محلها داشته
باشیم همه وحشت میکنند که شما چگونه قسر در رفتید؟! البته با وجود تمام
اینها به همهی آن آدمها و اهالی محل افتخار میکنم. به یاد دارم اولین
باری که قرار شد سناریوی «مارمولک» خوانده شود آقای قاسمخانی گفتند که
میشود از آقای پرستویی خواهش کنیم، متن را با لحن و شیوه صحبت یک روحانی
بخوانند؟ من جواب منفی دادم و گفتم نقش روحانی که در سناریوی شما نوشته شده
است من را به یاد بازیهای سطح پایین و نشان دادن روحانیت به شکلی هجوآلود
میاندازد. دزدی هم که شما نوشتید بیتعارف باید گفت که تا به حال از
محلهی جردن به پایین نیامده است! منتهی دزدی که من در ذهن دارم، داوود
عزیز گاوکش، عباس مورچهخور و اکبر محصل و .... است. بعد که آنها پرسیدند:
اینها چه کسانی هستند؟ گفتم، داوود عزیز گاوکش یک «بی. ام. و 2002» قدیمی
داشت که عادت کرده بود از پیاده رو برود! اکبر محصل اینقدر درسنخوان بود
که لقب محصلی را به او داده بودند و چاقویی به کمر داشت. عباس مورچهخور هم
کسی بود که هر جا مورچه می دید با انگشتی آغشته به بزاق دهانش مورچه ها را
می خورد! و ...
پرستویی در ادامه به بازگو کردن خاطرات فیلم
«مارمولک» پرداخت و با بیان اینکه «شاید این کار تنها فیلمنامه ای بود که
قبل از صحبت با کارگردان و نویسنده، اول با بازیگرش مشورت شد»، گفت: اینها
میتوانند رضا مارمولکی باشند که بتواند در یک سیر تحول به شخصیت روحانی
قصهی مارمولک تبدیل شود، چون همین شخصیتهایی که من از آنها نه به سخره
بلکه با افتخار یاد میکنم، کسانی بودند که دیالوگ اول مارمولک را
میگفتند، «ماه محرم صفر، نجسی حروم، سرقت ممنوع» این دیالوگ خود من است!
آنها اشخاصی بودند که ماه محرم دزدی نمیکردند و در ایام محرم میان
دستههای عزاداری میایستادند و بعد از این ایام به کار خود ادامه میدادند
و اجناس حاصل از دزدی را به محله میآوردند تا با بچه محلهای خود تقسیم
کرده و بخورند! این همان دزدی است که باید در فیلم ساخته و پرداخته می شد.
او درباره شروع ساخت این فیلم بیان کرد: به من گفتند که ایدهای
دارند مبنی بر اینکه یک دزد، روحانی میشود. بعد پرسیدند این نقش را بازی
میکنی تا به نویسندگان سفارش نوشتن را بدهیم که گفتم بله. حتی تاکید کردند
که نمیخواهی بیشتر فکر کنی و من نیازی به فکر کردن نداشتم، چون خوب
میدانستم سیر اتفاقات فیلم چه خواهد شد. از همان دوران کودکی در محلهی
قدیمیمان احساس می کردم که ناهنجاریها و نابسامانیهای بسیاری وجود دارد و
به دنبال ابزاری بودم که چگونه میشود این مسأله بروز پیدا کند. بعد
خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه طوری شد که احساس کنم ابزاری
میخواهم و این ابزار شکل گرفت. دیدن معرکهها و تعزیهها و پردهخوانیها
باعث شد به این نتیجه برسم که تنها ابزاری که میتواند این مطلب را اشاعه
دهد، بازیگری است.
این بازیگر در پاسخ به این سوال که الگوهایش در
بازیگری و نقشآفرینی چه کسانی بودند؟ گفت: اولین استادی که در بخش فن
بیان شاگرد ایشان بودم زندهیاد مهدی فتحی بود که به منطقه نازیآباد
میآمدند و تدریس میکردند. وقتی چهارده ساله بودم، با مینیبوس ما را از
پایین شهر به دانشکدهی هنرهای زیبا آوردند تا نمایش «در اعماق» نوشته
ماکسیم گورکی را تماشا کنیم. آقای مهدی فتحی نقش ساتین را بازی میکردند.
شخصیتی دائم الخمر و من با خود میگفتم این غیر ممکن است که شخصی بتواند
این نقش را اینچنین باورپذیر ایفا کند.
او ادامه داد: من چیزهای
زیادی از ایشان آموختم. هیچگاه فراموش نمیکنم همان شب که برای دیدنشان
رفته بودیم با همان لباس نقش بیرون آمدند و لباسشان یک کلاه شاپویی و یک کت
زهوار در رفته و کفشی با بند باز بود. ایشان در وزارت نیرو کار میکردند و
ظهرها پس از پایان کار به پارک شهر میرفتند و با همان لباس مینشستند.
فضای پارک شهر به گونهای بود که هر قسمتی مکان و پاتوق اشخاص و قشرهای
خاصی بود. به عنوان مثال قسمتی بازنشستهها و بخشی دیگر قاچاق فروشها و
قسمتی محصلها و ... و آقای فتحی کنار این قشر مینشست. به یاد دارم که یک
بار سر این مسأله به اشتباه به جای گدایی دستگیر شد و همان شب هم اجرا
داشت! نمایشی که مهین اسکویی کارگردانش بود و محمود دولت آبادی هم نقشی
داشت. گرچه شب آزاد شد و من ادامهی بازیگری فتحی در خارج از سالن تئاتر را
دیدم و فهمیدم بازی نه تنها در سالن بلکه در سطح شهر و در زندگی فتحی نیز
ادامه دارد.
او همچنین با تاثر اظهار کرد: همیشه در کنار در
ادارهی تئاتر میرفتم و ساعتها میایستادم تا ببینم می توانم آقای پرویز
فنیزاده را ببینم.
پرستویی در ادامه گفت: ما همیشه به عنوان شیعه
میگوییم پنج تن آل عبا داریم و من در عالم هنر 5 الگوی برگزیده برای خود
ساختهام و این را بارها و بارها تکرار کردهام و دوباره میگویم. نخستین
شخص عزتالله انتظامی است. علی نصیریان، جمشید مشایخی، داوود رشیدی و
محمدعلی کشاورز چهار تن دیگر از اساتید من در دنیای هنر هستند و از آن پنج
تن تنها یک شخص هست که هنوز کار میکند و ایشان استاد علی نصیریان هستند که
این روزها در سریال «شهرزاد» بسیار خوش درخشیدهاند. من ساعتها می نشینم و
تنها به پلک و زیر چشم ایشان خیره میشوم که بسته به شرایط چه نبضی دارد،
به ویژه نسبت به بازی غافلگیرکنندهی ایشان در سریال شهرزاد و اینکه
بیننده در مرز بین منفی و مثبت شخصیت این نقش درگیر است اینها همیشه الگوی
من بودهاند.
چه کسانی سکاندار این سینما خواهند شد؟
او
با اشاره به اهمیت آن نسل از بازیگران سینمای ایران، افزود: چیزی که من را
این روزها آزار میدهد تنها این است که جایگزین این نسل کیست؟ بخصوص که از
بین پنج اساتیدی که نام بردم تنها یک نفر هنوز در کار است و باقی بخاطر
بیماری یا ناخواسته کاری انجام نمیدهند. با بازی علی نصیریان به این نتیجه
رسیدم که اساتید را سن و سال از پا درنمیآورد، غم درونشان سبب فرسودگی و
بیماریشان شده است. بعد از این نسل چه کسانی سکاندار این سینما خواهند
بود؟ این را نه به عنوان بازیگر بلکه به عنوان بیننده میگویم که من نسل
دیگری را نمیبینم. قصد توهین به جوانترها را ندارم اما سینمای ما و
بازیگری ما شکست خواهد خورد.
پرستویی با بیان اینکه در این سینما
چهار پدر گیر نمیآوریم و چهار مادر پیدا نمیکنیم، گفت: به یاد دارم به
بهروز وثوقی میگفتم که آقای وثوقی من بسیاری از فیلمهای شما را دیدهام و
بسیاری دیگر را شنیدهام. آن زمان پول سینما رفتن نداشتم و اگر بخاطر
داشته باشید در آن دوران وقتی فیلمی در سینما پخش می شد صدای فیلم خارج
سالن هم پخش می شد. پشت ویترین میایستادم و عکسهای فیلم را نگاه میکردم و
از طریق صدایی که می شنیدم میان عکس و صدا موضوع فیلم را متوجه میشدم. من
اینطور دیدگاه خود را به جهانم تغییر دادم. هنرپیشگی شغل من نیست چون
معتقدم بازیگر خالق است و اگر من بتوانم یک نوع شخصیتی خلق بکنم که شما با
او همذاتپنداری کنید نوعی آفرینش صورت گرفته است.
این بازیگر در
قسمت دیگری از سخنانش به تاثیر شخصیت فیلم «آژانس شیشهای» در زندگیاش
اشاره کرد و ادامه داد: در میان این نقشها همچنان شخصیت «حاج کاظم» در من
تهنشین شده است. اینها نسلی هستند که در جامعهی ما بسیارند و یک به یک
آب میشوند و از صحنه روزگار میروند. در سفرهای سالیانه که به هیروشیما
میرویم، جمعی از جانبازان شیمیایی را با خود میبریم و وقتی بازمیگردیم،
پیامکهایی دریافت میکنیم که یکی از این عزیزان را از دست دادیم. برای
همین نمیتوانم «حاج کاظم» را فراموش کنم چون او را میبینم. البته اگر این
سه فیلم را دیگر بازیگران و سروران من بازی میکردند قطعا نقش خوبی را
ایفا میکردند اما به این موضوع معتقدم که این نقشها تنها به خوب بازی
کردن کفایت نمیکند و باید یک اعتقادی در کنارش باشد.
او همچنین
با اشاره به نقشی که در فیلم «لیلی با من است» داشت، خاطرنشان کرد: در فیلم
«لیلی با من است» همه میگفتند به مشکل برخواهید خورد. با بچههای جبهه
شوخی میکنید؟! اما فیلم ساخته شد و مورد استقبال قرار گرفت و هیچ اتفاقی
هم نیفتاد و حتی همهی بچههای جبهه گفتند واقعیتی هست که بود و تعارف
نداریم. جنگ بود و ترس هم در کنار جنگ وجود داشت.
او در ادامه با
بیان خاطرهای از بازی در فیلم «بید مجنون» گفت: برای بازی در فیلم «بید
مجنون» آقای مجیدی در توضیح نقشم گفتند، شخصی است که نابیناست و بینا می
شود و دوباره نابینا می شود. پس از پاسخ مثبت من برای همکاری آقای مجیدی
گفت،« به من گفتهاند که اگر خارج از ایران این فیلم را بسازی نیکلاس کیج
بازی خواهد کرد»، چون آن ها در رقابت های هالیوودی هستند و ال پاچینو «بوی
خوش زن» را بازی کرده بود که از اول تا آخر نابیناست البته بید مجنون
پروسهای جذابتر داشت. به آقای مجیدی گفتم « مجید عزیز! من در مرز پنجاه
سالگی هستم و بخش عمدهی بازیگری تخیل است و تخیلم به من میگوید تا هفتاد
سالگی آلزایمر نخواهی گرفت و حدودا بیست سالی در صحنه خواهی بود. در این
بیست سال با توجه به وضع و موقعیت سینما اگر سالی یک کار هم بپذیرم می شود
بیست کار که حاضرم تنها پنج نقش را بازی کنم و باقی را هم به کسانی که عشق
سینما دارند تقدیم نمایم. چون دیگر از بازیگری لذت نمیبرم؛ نه بخاطر اینکه
بازی نخواهم کرد که اطمینان دارم آخرین بازی من در تئاتر خواهد بود، بلکه
شرایط طوری شده که خجالت میکشم سر صحنه تمرکز کنم. دیگر تمرکز و تحقیق
برای یک نقش دمده شده است.»
وی اضافه کرد: در پروژهی «بید
مجنون»، دو ماه قبل از فیلم برداری صبحها تا پنج عصر به مجتمع نابینایان
در فلکهی صادقیه میرفتم و چشمبند می زدم و تمام کارهای خود را با
چشمبند انجام میدادم. من این را از پیشکسوتان خود یاد گرفتم، اما گویی
این روزها همه چیز تغییر کرده است. گاهی میگویم بازیگری تنها بازی کردنش
سخت است، باقی خوش گذرانی است.
مشهورم به هنرپیشه پرکار بیکار
پرستویی
در ادامه در پاسخ به سوالی، به علاقهاش به بازی در تئاتر اشاره کرد و
گفت: میان هنرمندان به هنرپیشهی پرکار بیکار شهرت دارم. از بین 90 فیلمی
که ساخته میشود چهل فیلمنامه را می خوانم اما بازی نمیکنم. در تئاتر هم
همین است. این روزها حس می کنم به یک پاکسازی خون نیاز دارم و باید دوباره
به تئاتر برگردم! هنوز بزرگترین افتخار من این است که آمار تئاترم بیشتر از
سینماست. اتفاق و ارتباطی که در هر لحظه از بازی نفس به نفس میان من و
تماشاچیان در تئاتر می افتد، در سینما اتفاق نمی افتد.
او با
تاکید مجدد بر بازی در تئاتر، تصریح کرد: من هر آنچه دارم از تئاتر دارم.
گرچه تئاتر ما نیز قربانی شده است. گاهی نیروی جوانی میآید و خلاقیتی
انجام می دهد اما ماندگار نیست. برای کار خوب امکانات خوب وجود ندارد. حتی
برای برنامهریزی تیمی دچار مشکل هستیم. من به یاد ندارم که در این مدت دو
کار هم زمان انجام داده باشم، اما این روزها همه درگیر هستند. حتی عدهای
در طول روز در چند نقش در پروژههای مختلف کار میکنند. در فکر این هستم که
خود، گروهی تشکیل دهم و بگویم شما چند ماه درگیر این کار هستید و حق انجام
کار دیگری ندارید و دست مزدتان را خواهیم پرداخت که حداقل یک تئاتر
حرفهای کار بکنیم.
این بازیگر تئاتر همچنین در مورد وضعیت تئاتر
ایران در مقایسه با تئاتر در خارج از ایران اظهار کرد: ما حرف زیاد میزنیم
اما در عمل کاری انجام نمیدهیم و حتی سالن تئاتر نداریم. به طور مثال
نمایش «فنز» که روی صحنه بود مخاطبان در صفهای طولانی بودند تا در ساعت
چهار بعدازظهر گیشه باز شود و بلیتی بخرند؛ اما چون سالن محدود بود و
گروههایی بعد از ما اجرا داشتند، ما ناچار بودیم سالن را به آنها
بسپاریم. در حالی که این نمایش 6 ماه میتوانست روی صحنه اجرا داشته باشد.
همانطور که ما در اجراهای خارج از کشور داشتیم. در تئاتر دنیا همچنان شاهد
برگزاری تئاترهایی هستیم که سالیان سال روی صحنه است و حتی بازیگران تغییر
می کنند، اما اجرای نمایش متوقف نمی شود.
کتابخوانی بخشی از زندگی من است
پرستویی
در بخش دیگری از صحبتهای خود درباره اهمیت کتاب و کتابخوانی اضافه کرد:
کتابخوانی بخشی از زندگی من بود. از شنبه تا پنجشنبه آثاری از
نمایشنامههای ایرانی زمان خود مثل غلامحسین ساعدی، اکبر رادی و بهرام
بیضایی و ... را میخواندیم و پنجشنبهها تحلیل و نقد داشتیم. امروز هم
هرگاه کتابی خوب و جدید در دنیای کتاب چاپ شود، میخوانم. گرچه مشکلات
بسیاری از گرانی و کمبود کاغذ و مجوز کتاب و ... سبب شده است که کتابها به
سختی منتشر شوند.