به گزارش پایگاه 598، «سید قطب» روستازادهای بود که نوجوانیاش را با پدرش، حاج ابراهیم، در تجمعات ضد انگلیسی و آغاز جوانیاش را در محافل نقد ادبی و دوران دانشگاهش را در محافل اجتماعی گذرانده بود.
او شعر میگفت، داستان و نقد ادبی مینوشت، دولت را نقد میکرد، در تجمعات فرهنگی ـ اجتماعی سخنران بود و درباره عدالت اجتماعی در اسلام و اسلام و صلح جهانی کتاب مینوشت.
قطب معلم بود و دولت مصر او را به آمریکا فرستاد تا در زمینه شیوههای آموزش و پرورش در آمریکا تحقیق کند، شاید میخواستند مدتی از نقدهایش در امان باشند، نگاه او را به اسلام عوض و انتقادهایش را به غرب تعدیل کنند او دو سال در آمریکا ماند و وقتی برگشت چنان عوض شد که خودش میگوید دوباره متولد شد.
سید در آمریکا بود که «حسن البنا» ترور شد و از نزدیک خوشحالی مطبوعات آمریکایی از کشته شدن البنا را دید و تصمیم گرفت در بازگشت به اخوان بپیوندد. قطب میگفت آمریکا میخواهد جای انگلیس را بگیرد و بر مصر مسلط شود.
*مطالعات قطب درباره اسلام سلفی
قطب از گذشته با اسلامگراها و سلفیهای متمایل به رشید رضا آشنا بود و در بازگشت از آمریکا از کارهای دولتیاش استعفا کرد و مطالعاتش را در زمینه اسلام سلفی ادامه داد و از مودودی بسیار متأثر شد، هر چند از وهابیها (که در عربستان به قدرت رسیده بودند) انتقاد میکرد و میگفت «حالا وقت این نیست که دنبال توحید قبور (تخریب قبور) باشیم، باید پی توحید القصور (تخریب قصرها) را بگیریم».
زمان او دوران افول استعمار انگلیس بود و مردم خیلی دغدغههای استعمارستیزی نداشتند و گویا بیشتر درگیر مسایل داخلی و مسأله فلسطین بودند. قطب میگفت «نقشههای صهیونیسم و استعمار از لابهلای کتابها و برنامهها و سخنرانیهای سردمداران و نیز بازیهای عمال آنها بیانگر این حقیقت است که آنها درصدد تضعیف عقیده اسلامی و محو اخلاق در جامعه اسلامی هستند و میخواهند اسلام را از اینکه مصدر و منبع قانونگذاری باشد دور کنند».
سید قطب در توحید و تفسیر قرآن از ابن تیمیه پیروی کرد و تقدیرگرایی و نصگرایی را پذیرفت و مانند حسن البنا و مودودی مسلمانان را به تشکیل حکومت اسلامی دعوت کرد. به نظر او «اسلام بیش از دو جامعه نمیشناسد؛ جامعه جاهلی و جامعه اسلامی. جامعه اسلامی، جامعهای است که در تمامی ابعاد عقیده و عبادت، شریعت و احکام، سلوک و اخلاق اسلامی در آن تحقق یافته است و جامعه جاهلی جامعهای است که به اسلام عمل نمیکند».
سید قطب در توحید و تفسیر قرآن از ابن تیمیه پیروی کرد و تقدیرگرایی و نصگرایی را پذیرفت
قطب برای رسیدن به حکومت اسلامی جهاد و انقلاب علیه حاکم وقت را توصیه میکرد و برای همین او را اولین کسی میدانند که مفهوم انقلاب را وارد ادبیات سیاسی اهل سنت کرد. به نظر قطب جامعهای که مردمش مسلماناند، اما احکام آن را رعایت نمیکنند، هر چند نماز بخوانند، روزه بگیرند و به حج بروند، به هیچ وجه جامعهای اسلامی نیست؛ جامعه جاهلی است. جامعهای که خدا را قبول دارد، ولی قوانین دینش را در جامعه اعمال نمیکنند جامعه جاهلی است.
او بر جهاد خیلی تأکید میکرد و میگفت در چنین جامعهای باید علیه حاکم جهاد کرد، «فقط با حرف و موعظه نمیتوان حکومت خدا را بر زمین برقرار و حکومت بشر را محو کرد، قدرت را از بندگان غاصب گرفت و به خدا برگرداند، مبنای اقتدار را قانون الهی کرد و قوانین بشری را از بین برد؛ جهاد نظامی لازم است».
موضعگیریهای سید قطب علیه آمریکا و صهیونیسم از تمایزات مهم سید قطب نسبت به دیگر اندیشمندان سلفی است. او اولین کسی بود که از اسلام آمریکایی گفت «آمریکاییها نیازمند اسلام هستند. آنها اسلامی میخواهند که در خاورمیانه با کمونیست مبارزه کند نه اسلامیکه با استعمار و خودکامگی بستیزد. آنها اسلامی را که حکومت کند نمیخواهند، چرا که وقتی اسلام حکومت یافت؛ امتی تربیت میکند که برای آنها قدرتمند شدن و نفی استعمار واجب است؛ چه استعمار کمونیست چه استعمار آمریکا.»
موضعگیریهای سید قطب علیه آمریکا و صهیونیسم از تمایزات مهم سید قطب نسبت به دیگر اندیشمندان سلفی است. او اولین کسی بود که از اسلام آمریکایی گفت
وی مسلمانان را به اتحاد دعوت کرد و تفرقه را خواست استعمار دانست: «استعمار غربی میداند که اگر میهن اسلامی یکپارچه شود، چه موقعیت نظامی، سیاسی و اقتصادی نیرومندی خواهد داشت. برای استعمار کاملاً عیان است که وقتی صد میلیون نفر زیر یک پرچم و در سایه عقیدهای واحد و نظام اجتماعی واحد گردهم بیایند، کفه ترازو به نفع اینها سنگین خواهد شد.»
سید قطب در دورانی میزیست که ناصر توانست با بیرون کردن انگلیس و فرانسه از کانال سوئز ایده ناسیونالیسم عربیاش را نه تنها در مصر که در دیگر کشورها هم بگسترد. در نتیجه راحتتر میتوانست بر اسلامگراها، که با ملیگرایی مخالف بودند، سخت بگیرد و اگر لازم شد برخی از آنها، از جمله قطب، را زندانی کند. به نظر سید قطب «بیتردید اندیشه تنگ و تاریک ملیگرایی در مسایل داخلی ما اندیشه ویرانگری است.
اندیشهای که نیروهای میهن بزرگ اسلامی را پراکنده کرد و آن را به دولتهای کوچک ناتوان و بیارزشی بدل کرد که با هیچ چیز نمیتوانند مقابله کنند. ناسیونالیسم اندیشهای بود که به امپریالیسم غربی اجازه و امکان داد یک کشور اسلامی را بدرد». نیروهای اخوان در زندان بی کار نماندند؛ سید قطب تفسیر در سایهسار قرآن را نوشت و دیگران ساعتها با هم مباحثه کردند و در اندیشههایشان متعصبتر شدند.
در نتیجه، پنج سال بعد که با وساطت عبدالسلام عارف، رئیس جمهور عراق قطب آزاد شد، مقالاتش تندتر و انتقادیتر شد و سلفیها هم جدیتر سخنان او را پی گرفتند. دولت ناصر هم کوتاه نیامد و مدتی بعد دوباره سید قطب را به خاطر کتاب مشهورش، «معالم فی الطریق» (درباره واجب بودن تلاش برای تغییر حاکمیت ملی و برپایی حکومتی اسلامی) دادگاهی و به اعدام محکوم کردند.
او را چهار ماه در انفرادی شکنجه کردند، پیش چشماش خواهرزادهاش را کشتند و سرانجام 9 آگوست 1966 اعدامش کردند. البته، ستاره بخت ناصر هم خیلی زود غروب کرد. او که قهرمان جهان عرب بود، با شکست خوردن از اسرائیل در جنگ سال 1967 بسیاری از امکانات مصر و دیگر کشورهای عربی را نابود و مردم مسلمان جهان عرب را از ملیگرایی ناامید کرد.
بار دیگر اسلامگرایی میان مردم رواج یافت و ناصر هم با چاپ عکسهای در حال نماز و دعایش در روزنامهها سعی کرد، رابطهاش را با اسلامگراها اصلاح کند. سران عرب هم سعی کردند خود را از مسلمانان پیش رو نشان دهند تا از قدرت و جاذبه گروههای تندروی اسلامگرا بکاهند.
اخوان که دوران البنا بارها منشعب شده بود، بعد از او هم چند بار دیگر منشعب شد که مهمترین انشعابهایش سازمان آزادی بخش اسلام، جامعه مسلمانان و سازمان الجهاد بودند. این سه گروه شدیداً از سید قطب متأثر بودند و هر کدام تعبیر و تفسیر خاصی از سخنان قطب داشتند و راهی متفاوت را در پیش گرفته بودند.
3گروه سازمان آزادی بخش اسلام،جامعه مسلمانان و سازمان الجهاد شدیدا از سید قطب متأثر بودند اما هر کدام تعبیر خاصی از سخنان او داشتند
جامعه مسلمانان، با رهبری شکری مصطفی(مهندس کشاورزی) گرایشات سلفی شدیدی داشتند و جامعه امروزی مسلمانان را جامعه کفار مینامیدند و میگفتند باید از چنین مسلمانانی کناره گرفت تا پاک شد و بعد برای پاک کردن دیگران جهاد کرد. شکری مصطفی معتقد بود تمامی جوامع اسلامی بعد از دوران پیامبر و چهار خلیفه کافر شدهاند و نجات پیدا نمیکنند، مگر آن که به گروه او بپیوندند.
آنها(که به تکفیریها یا گروه تکفیر و جهاد هم شهره بودند) دیگر مسلمانان را تکفیر میکردند و میگفتند بیرون از جمعیتشان راهی برای نجات نیست. براساس استراتژی دراز مدت آنها مسلمانان میبایست با پیروی از پیامبر ابتدا یک هسته نیرومند و قوی از مؤمنان و قوی از مؤمنان تشکیل دهند و بعد آن مؤمنان با تمامی کفر مقابله کنند.
سازمان آزادی بخش اسلامی انشعابی دیگر بود که گرایشهای سلفی معتدلتری داشتند و از جامعه کنارهگیری نمیکردند، هر چند رژیم حاکم بر مصر را بتپرست، طاغوتی و بازیچه غرب، اسراییل و شوروی میدانستند. رهبر سازمان صالح سریه فلسطینی (دکترای تعلیم و تربیت) بود که روش ملایمتری نسبت به شکری داشت و در شورایی دوازده نفره برای گروهاش تصمیم میگرفت.
سازمان جهاد هم گروه دیگری بود که فرمانده و رهبر خاصی نداشت، شورایی اداره میشد و میان ارتشیها، نیروهای امنیتی و مأموران دولتی نفوذ میکرد تا اهدافشان را پیش ببرد. عدم تمرکز انعطافپذیری آنها در تصمیمگیری و عملیات بالا برده بود. جهادیها شدیداً از روحانی ارشدشان، خالد فرج، متأثر بودند که سلفی بود و متأثر از ابن تیمیه و سید قطب.
خالد فرج میگفت چون حاکمان مسلمان را مسیحیان، کمونیستها و صهیونیستها آموزش دادهاند، مسلمانان باید علیه آنها اعلام جهاد کنند. او همکاری با فرمانروای کافر را که ادعای مسلمانی دارد حرام میدانست و مجازات او را مرگ. به نظر او تنها شکل قابل قبول جهاد مبارزه مسلحانه است و دیگر راههای مسالمتآمیز مثل شعار دادن و حزب داشتن نشانه ترس و حماقت است. اسالم تنها با نیروی اسلحه پیروز میشود، اما برای پیروزی اسلام ابتدا باید با کفر داخلی (حکومت مصر) مبارزه کرد سپس با کفر خارجی.
*منبع: کتاب «ماضی استمراری؛ سلفیگری در جهان اسلام از وهابیت تا القاعده» اثر سعید زاهدی