رجانیوز- امير ابيلي: «اسب حیوان نجیبی است» فیلم قابل بحثی است. البته اصلا و ابدا در قد و قواره تعریف و تمجیدهایی نيست که این روزها جماعت شبهروشنفکر از این فیلم میکنند. هرطور هم که نگاه و تحلیلش کنیم، در جمع خوبهای اکران امسال قرار نخواهد گرفت. اما قابل بحث است چون کارگردانش جزو پرحاشیهترین و جنجالیترین کارگردانان چند سال اخیر سینمای ایران است که اندکی هم سواد فیلمسازی دارد و قبل از این، فیلمهای با کیفیتتری ساخته، و همچنین قابل دیدن و گفتوگوست چون در دورهای اکران میشود که فیلمها کیفیت بالایی ندارند و به ته خط سال سینمایی رسیدهایم.
اما چرا میگويیم این فیلم در قد و قوارهی
تعریفهایی نيست که عدهای خاص از آن میکنند؟ چرا میگويیم فیلم ضعیفیست
که گروهی به زور میخواهند گندهاش کنند؟ چرا میگويیم فیلمهای قبلی
کاهانی با کیفیتتر و دیدنیتر بودند؟ توضیح میدهم:
کاهانی فیلمسازی است که به فیلم تلخ و پوچ ساختن معروف است و امروز
احتمالا کسی پیدا نمیشود که روی این موضوع شک داشته باشد. قبل از این هم
فیلمهای سرپاتر و خوشساختتری مثل "هیچ" و "بیست" را ساخته که جدای از
اینکه پوچگرایی و تلخمزاجیش را قبول داشته باشیم یا نه، هم از لحاظ فنی
به شدت قابل بحثتر بودند و هم نشان از کارگردانی داشتند که برخلاف اکثر
قریب به اتفاق فیلمسازان این دیار دارای یک تفکر و اندیشهی هرچند نصفه و
نیمهای است و رد یک تفکر واحد را میشود در آثارش یافت.
"اسب حیوان نجیبی است" هم در ادامه همان تفکر و اندیشه است واتفاقا این بار این پوچی و ناامیدی بهصورت کاملاً حادتر و نگرانکنندهتری بروز و ظهور یافته، اما این فیلم یک فرق عمده و تأثیرگذار با باقی فیلمهای کاهانی دارد. وقتی فیلمی سطح شهر و جامعه را برای روایت فیلم تلخ و سیاهش انتخاب میکند و نشان دادن مصیبت و بدبختی گروههای مختلف مردم را، آنهم با محوریت یک پلیس اخاذ، دستمایه یاسپراکنیاش قرار میدهد، آن را باید به چشم یک فیلم کاملاً سیاسی دید و با قواعد و اصول فیلمهای سیاسی مورد بررسی قرار داد.
اتفاقا مشکل اصلی "اسب..." همینجاست. جدای از حرف فیلم که بهصورت کاملا صریح و بیپردهای در تلاش برای سیاهنمایی اوضاع است و خب قاعدتا ما با آن مخالفیم، باید گفت "اسب..." به دلیل مشکلات ساختاریاش -که کاملا ناشی از ضعف فیلمنامه است- نهتنها در بیان حرفش الکن است، بلکه حتی فیلم به عکس خودش تبدیل میشود و کارکردی کاملاً خلاف نظر سازندگانش مییابد.
هرکسی، از هر طیف و دسته و مرام و مسلکی، حتی اگر مدت کوتاهی در این مملکت زندگی کرده باشد، به دلیل تطابق نداشتن تجربه واقعیاش از شرایط اجتماع با چیزی که بر روی پرده شاهد است، با دیدن نیمهی ابتدایی فیلم کاملا به دروغ بودن و غرض داشتن سازندهی اثر پیمیبرد و به همین دلیل یا از نیمه به بعد، دیدن فیلم را پی نخواهد گرفت، یا در انتها راضی از سالن بیرون نخواهد آمد. به یاد بیاورید مصاحبه برنامه هفت را با تماشاگران این فیلم در سالنهای سینما. برای اولین بار تعداد زیادی از مردم گفتند که اواسط فیلم از سالن خارج شدهاند و از آن تعداد دیگر هم به جز جمع محدودی، باقی کاملاً از دیدن فیلم ناراضی بودند.
همین به پاشنه آشیل آخرین ساخته کاهانی تبدیل شده است. کاهانی به عنوان فیلمنامهنویس کار آنقدر در نشان دادن بدبختی و مصیبت زیادهروی کرده است که حتی بدبینترین افراد هم این میزان از تلخی را باور نمیکنند و به غرض داشتن سازندهی اثر پی میبرند. پس دست کارگردان و فیلمنامهنویس از اواسط فیلم برای مخاطب روست و کسی حرف فیلم را باور نخواهد کرد.
سیاهنمايی و تلخمزاجی هم هنری میخواهد که قطعا هرکسی دارای آن نیست. ساختن فیلم سیاه، پوچگرا، تلخمزاج، نهیلیستی هم دارای اصول و قواعدیست که باید رعایت کرد، دارای نکات ظریف و ریزهکاریهاییست که باید مورد توجه قرار داد. ردیف کردن پیدرپی بدبختی و نکبت و آدمهای مفلوک نهتنها به معنای ساخت فیلم انتقادی و سیاسی نیست، حتی به معنای ساخت فیلم پوچ و نهیلیستی هم نیست و نهتنها کارکرد مورد نظر سازنده را نخواهد داشت بلکه در نهایت به عکس خود هم تبدیل خواهد شد.
اما کاهانی چه میخواسته بگوید؟
"اسب..." داستان پلیس اخاذی است که شبها با موتورش به گشت زدن در سطح شهر میپردازد و به هر بهانهای مردم را تلکه میکند، اما در یکی از این تلکه کردنها با مرد مستی برخورد میکند که خودش دنبال جور کردن پول است و این بهانهای میشود برای یک سفر شبانه در سطح شهر و آشنا شدن با انسانهای بدبخت و مفلوک جامعه و...
همانطور که در بالا اشاره کردیم، اولین چیزی که با دیدن این فیلم هر تماشاگری متوجه آن میشود، سعی شدید فیلمساز در تخریب چهره جامعه است با ردیف کردن تعداد زیادی آدم بدبخت و آواره که یا معتادند، یا آوارهاند و پدرشان، مادرشان را به قتل رسانده! یا لنگ کمی پولند تا به صاحبخانه بدهند یا... "اسب..." بعد از "یه حبه قند" احتمالاً یکی از پرشخصیتترین فیلمهای امسال است و نکتهی جالبش این است که با اینکه هیچکدام از کاراکترها را نمیتوان جزو طبقه فقیر جامعه به حساب آورد اما تقریباً هیچکدام از شخصیتها دارای یک زندگی معمولی و حداقل کمدغدغهای نیستند و تقریبا همه به معنای واقعی کلمه بدبختاند.
اما این همهی چیزی نیست که "اسب..." در سدد گفتن آن است. همانطور که دیگرانی هم قبلاً به این موضوع اشاره کردهاند این فیلم روایت رابطهی بین قدرت حاکم و مردم است. علاوه بر اینکه مردم خودشان در بدبختی و مصیبت غوطهورند، پلیس، به عنوان نماد و یکی از زیرمجموعههای قدرت حاکم، به هر نحوی در صدد اخاذی و زورگیری از مردم است و مردم هم مانند "اسبان نجیبی" رام این قدرتند و به هر امری از جانب او تن میدهند. در جامعه به تصویر کشیده شدهی فیلم همهی دعواها سر پول است و این پول است که حلال همهی مشکلات است و همه دربهدر دنبال آن هستند و این وسط، قدرت حاکم جامعه از هر بهانه و حیلهای برای درآوردن این مایهی خوشبختی از چنگ مردم استفاده میکند.
اما حالا احتمالا عدهای بر ما خرده بگیرند که چرا حرفی از قلابی بودن مامور نمیزنیم و اینقدر سیاه، فیلم را تحلیل میکنیم. اما باید به این نکته اشاره کرد که غافلگیری پایان فیلم و قلابی بودن مامور نیروی انتظامی نهتنها وصلهای ناجور در پیکرهی کلی فیلم و راه چارهای برای فرار از سد دریافت پروانه نمایش نیست، بلکه حتی کاملاً در ادامه تفکر کلی حاکم بر فیلم است و در ادامهی همان مسیر، قابل تعریف است.
تفکر کلی حاکم بر فیلم چیست؟ مگر غیر از این است که مردم جامعه مشتی بدبخت و مصیبتزدهاند و قدرت حاکم ضد قهرمان فیلم است و با نیروی قهریهاش مردم را در چنگ خودش دارد. خب صحنهی پایانی فیلم این تفکر را نقض میکند؟ خیر نمیکند، چون در پایان بهروز شکیبا (مامور قلابی فیلم با بازی رضا عطاران) نهتنها دیگر ضد قهرمان فیلم نیست، بلکه با آن کمک رابینهودوارانهاش به قهرمان فیلم تبدیل شده است و حالا که خودش یکی از مردم بیچارهی اجتماع به حساب میآید، باز گرفتار قدرت حاکم میشود و خودش را به زندان معرفی میکند.
باید به این نکته توجه کرد که در "اسب..." ضدقهرمان فیلم شخص مأمور قلابی فیلم نیست، بلکه نیروی شر فیلم نیروی قهریهای است که کنترل جامعه را برعهده دارد (حکومت). پس باید به این نکته ظریف دقت کرد که تا وقتی که تماشاگر نفهمیده است مامور اخاذ فیلم قلابیست در درونش از پلیس (نماد قدرت حاکم) بدش میآید و در انتها نیز باز از مأمورین زندان بدش خواهد آمد، پس فیلم نهتنها تفکر حاکم بر خودش را نقض نکرده، بلکه کارگردان با این کارش هم جلوی پایان خوش فیلمش (حل مشکل مسعود با بازی حبیب رضایی) را گرفته و دوباره یاس و نامیدی را به تماشاگر منتقل کرده، هم از شر دریافت پروانه نمایش خلاص شده چون ظاهر فیلم این است که مامور قلابیست و به نیروی محترم انتظامی! جسارتی نشده.
کلام آخر
سوال اصلی اما هنوز این است که جماعت شبهروشنفکر غربزده واقعا تنها به دلیل ویژگیهای فنی کار است که مشغول حلواحلوا کردن کار آخر کاهانیاند؟ ردیف کردن تعداد زیادی آدم بدبخت و فلکزده در سطح شهر (آن هم در شب) و زور زدن برای فهماندن اینکه اینها چه آدمهای بدبختیاند و همچنین نشان دادن یک اخاذ در لباس پلیس چه نکتهی ویژه و قابل بحثی دارد که "اسب..." را به خاطرش فیلم خوبی بدانیم؟ واقعا این مشکل فیلمنامه ضعیف کاهانی نیست؟ آیا وجود شخصیتهای اضافی و بلااستفاده در فیلم (مثل شخصیت مهتاب کرامتی یا شخصیت مهران احمدی) جزو نکات منفی بعد فنی کار نیست؟ این مستقیمترین و غیرجذابترین نوع زدن یک حرف به مخاطب نیست؟ واقعاً اگر یک کارگردان مبتدی و تازهکار قصد ارائه یک تصویر سیاه و مخدوش از جامعهاش را داشت، راهی غیر از این را انتخاب میکرد؟ احتمالا این اولین ایدهای است که به ذهن هرکس میرسد؛ نشان دادن اینکه تمامی آدمهای جامعه در بدبختی دستوپا میزنند و تقریبا هیچ راه فراری هم از این فلاکت ندارند و در این موقعیت قدرت حاکم هم درحال اخاذی از مردم است.
واقعا جماعت شبهروشنفکر نگاه سیاسی به ماجرا ندارند و فقط به خاطر هنر کاهانی اینقدر تعریف و تمجیدش میکنند؟