به گزارش پایگاه 598، اخیراً در مراسمی که انجمن اسلامی دانشکده فنی دانشگاه تهران تحت عنوان یادبود درگذشت علامه طباطبایی برگزار کرده، شخصی به نام محمد سروشمحلاتی نیز سخنرانی کرده است.
به گزارش آنا، این فرد در بخشی از سخنان خود گفته است: (در) دنیای مسیحی، عالم روحانیت را مسموع الکلمه بیقید و شرط میدانستند.
او همچنین گفته است: در قرآن آمده است که یهودیان و مسیحیان، عالمان دینی را ارباب خود به جای خدا قرار داده بودند. از پیامبر سؤال شد که مگر آنها علمای دینی را میپرستیدند. پاسخ این بود که نه، ولی مطاع بیچون و چرا میدانستند و مقام مطاع مطلق، فقط مقام خداست. حرف شنوی بدون قید و شرط از عالم دینی، یعنی اینکه اگر او بگوید سر کسی را ببری، این کار را انجام دهی. در حالی که چنین اطاعتی، فقط شأن خداست.
فرد یاد شده در بخش دیگری از صحبتهای خود گفته است: ریشه فساد مالی، استبداد دینی و سیاسی است که وقتی با هم آمیخته میشوند، ضلع سوم یعنی فساد مالی و حرامخواری شکل میگیرد.
او در ادامه اظهار میکند: اگر یک نظام دیکتاتوری، ادعای سلامت و طهارت میکند، باید دانست که بیش از یک ادعا نیست. تا وقتی که استبداد هست فساد مالی، قهراً وجود دارد.
وی با اشاره به اینکه این سخنان را علامه طباطبایی بیش از 50 سال پیش مطرح کرده، گفته است: این جملات، نقد رژیم سیاسی پهلوی نبوده است بلکه نقد فرهنگ و فکر حاکم بر جامعه اسلامی بوده است! علامه تأکید دارد که ما به لحاظ فکری مشکل داریم و به لحاظ اندیشه ای، استبداد دینی را پذیرفتهایم و تا وقتی این فکر اصلاح نشود، نظام سیاسی ما نیز اصلاح نخواهد شد.
*تقلای فرد مذکور برای انطباق صحبتهای اشاره شده با زمان فعلی و به رخ کشیدن چیزی به نام «استبداد»! به شدت محل تأمل است.
فیالواقع محرز است که فرض اظهارات بالا، وجود استبداد و خودکامگی و فساد در فضای فعلی است.
از سوی دیگر با خوانش صحبتهای این فرد به روشنی برای هر ذهن آگاهی مشخص میشود که چرا یک جریان سیاسی خاص، تمام همّ و غمّ خود را برای القای وجود فساد و مفسدنمایی از نظام گذاشته و حتی از چیزی به نام «مفسدین خودی» نیز حرف میزند...
و با خوانش همین صحبتهاست که مشخص میشود چرا لیدر جریان سیاسی خاص، چند سال قبل در گفتوگو با یک نشریه اصلاحطلب از این گفت که با انقلاب 57 در ایران استبداد خارجی از میان رفت اما «استبداد داخلی» ماند! (این در حالی است که امام راحل پس از انقلاب اسلامی صراحتاً بیان کردند که استبداد داخلی شاه خائن بود که از میان رفت)
همچنین است که در اشاره به صحبتهای فرد اشاره شده مبنی بر اینکه «ما استبداد دینی را پذیرفتهایم»! نیز تأملات فراوانی وجود دارد.
از خوانش صحبتهای وی اینطور به ذهن متبادر میشود که معنای فهم شده از «ولایت فقیه» مساوی با پذیرش استبداد و امری مذموم است!
این در حالی است که ما در نظام اسلامی، ولایت الله را پذیرفتهایم نه استبداد دینی را!
چه اینکه اولاً از استبداد دینی، مقولاتی همچون آتش زدن دانشمندان و خفقان و احتقان موجود در جوامع قرون وسطایی و غربی استخراج میشود و چنین قضایایی هماکنون اثباتاً در ایران اسلامی اسلامی وجود ندارد. (چه اینکه اظهارات همین فرد در یک تریبون عمومی نیز دلیلی بر عدم وجود خفقان در ایران اسلامی است)
ثانیاً معنای لاحق استبداد چیزی به نام «حکم میکنم» است. مسئلهای که در ازمنه قدیم عیناً توسط مستبدین بیان میشد اما در اعصار جدید با ژست دموکراتیک بیان میشود.
آیا در ایران اسلامی که تأکید ولایت فقیه همواره بر حقالناس بودن رأی مردم، پذیرش خواسته مردم، احترام به آرای رؤسای جمهور و اقناع افکار عمومی بوده است؛ باز هم میتوان مدعی وجود استبداد در نظام اسلامی ایران شد؟!
ثالثاً یکی از مبانی خیزش روحانیت شیعه در طول تاریخ، مبارزه با «استبداد» بوده است. مقولهای که از فتوای مرحوم شیرازی در تحریم تنباکو گرفته تا اقدام مرحوم ملاعلی کنی در قضیهی رویتر و انقلاب اسلامی امام خمینی(ره).
یعنی اساساً تفکر تشیع به مبارزه و مخالف با استبداد ابتناء دارد نه به قبول و یا زایندگی آن! چه اینکه در تفکر شیعه «حق» باید نقطه مرکزی پرگار باشد نه منافع فردی و طیفی. و لذا بدیهیست که به لحاظ منطقی چنین تفکری نمیتواند آلوده به استبداد و دیکتاتوری شود.
و رابعاً، کسی نمیتواند مدعی وجود مفهومی همچون استبداد یا دیکتاتوری در نظام اسلامی ایران شود اما نتواند جلوات این دیکتاتوری را به افکار عمومی نشان ندهد زیرا در این صورت سخنان او چیزی جز اباطیل نخواهد بود.
حکومتهای خودکامه و استبدادی نشانههای بارزی دارند.
مثلاً در انقلاب اکتبر 1917 شوروی که در پی آن بلشویکها به قدرت رسیدند رخدادهایی نظیر آتش زدن کلیساها و کشتار و ترور منتقدان و متمردین از دستورها رخ داد. این حوادث بصورت علنی رخ مینمود و حکومت خودکامه سوسیالیستی نیز در این باره به هیچکس پاسخگو نبود.
و یا در عصر تفوّق حکومتهای رانده شده مسیحی در اندلس، هنگامی که مسیحیان به سرزمینهای مسلمین از اندلس گرفته تا قرطبه و مالقه و کرت و غرناطه و ... استیلا یافتند، بر خلاف آنچه مسلمانان در حق آنها بجا آوردند، یا مسلمانان را کشتند، یا به اسیری بردند و یا تبعید کردند.
مسیحیان پیروز در حکومتهای جدید، حتی برای مسلمانانی که دین خود را تغییر داده و به مسیحیت گرویدند نیز دادگاههای تفتیش عقاید تشکیل دادند و هیچگاه تغییر مسلک آنها را باور نکردند.
خودکامگی حکومتهای پیروز مسیحی تا آن حد بود که تحلیلگران غربی معتقدند علت اینکه کشور اسپانیا هنوز نتوانسته است از حکومتی یکپارچه و فراگیر برخوردار شود، به سبب همان خودکامگیهاییست که کشیشان مسیحی و حاکمان غربی در چند صد سال قبل علیه اکثریت جمعیتی مسلمان روا داشتند و بافت کشور اسپانیا یا همان اندلس سابق را برای همیشه از بین بردند.
در اعصار نزدیکتر نیز قصه تلخ استبداد رضاخانی و بعداً استبداد پهلوی دوم نیز شهره عام و خاص است و هنوز کشتار میدان ژاله و کمیته مشترک و جشن شیراز و جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی از یاد کسی نرفته است.
و اکنون سؤال اینجاست که کدامیک از مصادیق مفهومی یا عینی اشاره شده در 4 بند فوق، در جمهوری اسلامی ایران وجود دارد یا قابل اثبات است که کسانی با کنایه از وجود استبداد و خودکامگی در ایران دم میزنند؟!
لازم به یادآوری است که در هنگام تصویب «ولایت فقیه» در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز اسلاف همین جریان حضور داشتند و ولایت فقیه را «استبداد» مینامیدند. بعدها نیز کسانی در میانه جریان سیاسی خاص در ایران پرچم راهبری را به دست گرفتند که صراحتاً ولایت فقیه را «دیکتاتوری مؤمنین» مینامیدند.
امام راحل در یکی از سخنرانیهای خود در سال 58 با تأکید بر اینکه «فقیه مستبد نمیشود» درباره مسئله استبداد و ولایت فقیه میفرمایند:
«استبداد را ما میخواهیم جلویش را بگیریم. با همین مادهای که در قانون اساسی است که ولایت فقیه را درست کرده، این استبداد را جلویش را میگیرند. آنهایی که مخالف با اساس بودند، میگفتند که این استبداد میآورد. استبداد چی میآورد. استبداد با آن چیزی که قانون تعیین کرده نمیآورد. بلی ممکن است که بعدها یک مستبدی بیاید. شما هر کاریاش بکنید مستبدی که سرکش است بیاید هر کاری میکند. اما فقیه مستبد نمیشود. فقیهی که این اوصاف را دارد عادل است، عدالتی که غیر از اینطوری عدالت اجتماعی، عدالتی که یک کلمۀ دروغ او را از عدالت میاندازد، یک نگاه به نامحرم او را از عدالت میاندازد. یک همچو آدمی نمیتواند خلاف بکند. نمیکند خلاف. این جلوی این خلافها را میخواهد بگیرد. این رئیس جمهور که ممکن است یک آدمی باشد ولی شرط نکردند دیگر عدالت و شرط نکردند این مسائلی که در فقیه است. ممکن است یکوقت بخواهد تخلف کند، بگیرد جلویش را، کنترل کند. آن رئیس ارتش اگر یکوقت بخواهد یک خطایی بکند آن حق قانونی دارد که او را رهایش کند، بگذاردش کنار. بهترین اصل در اصول قانون اساسی این اصل ولایت فقیه است. و غفلت دارند بعضی از آن و بعضی هم غرض دارند» (صحیفه امام خمینی)
گفتنیست، در مراسم مذکور، محسن آرمین و مرتضی جوادی آملی نیز سخنرانی کردهاند.
روزنامه شرق هم در شماره پنجشنبه گذشته خود، با تیتر «فیلسوف استبدادستیز»! اقدام به پوشش کامل سخنرانیهای 3 فرد اشاره شده کرده است.