به گزارش پایگاه 598، روزنامه جامجم نوشت: علیرضا خمسه، بازیگر 63 ساله سینما، تلویزیون و تئاتر، خاطرات زیادی از دورانهای مختلف کاری و زندگی دارد. او بخشی از خاطرات دوران کودکی خود را در برنامه خندوانه تعریف کرد که مورد توجه مردم قرار گرفت. خودش صاحب دو فرزند دختر است که یکی از آنها دانشجوست و دیگری کلاس سوم دبستان را پشتسر میگذارد. این بازیگر پیشکسوت سختیها و خوشیهای زیادی را تجربه کرده؛ تجربیاتی که او را صاحب دیدگاه متفاوتی کرده است. با خمسه درباره ارتباطش با اعضای خانوادهاش گفتوگو کردیم.
بازیگر هستید و حرفه شما شرایط خاص خودش را دارد؛ گاهی چند ماه سرکارید و کمتر فرصت رسیدگی به بچهها و خانواده را دارید، غیبتتان را چگونه مدیریت میکنید ؟ چگونه وقت خود را بین کار و خانواده تقسیم میکنید که فرصت رسیدگی به هر دو را داشتهباشید؟
شکل حرفه ما جوری است که برای خانواده نمیتوانیم برنامهریزی مشخصی داشته باشیم. برعکس دیگر مشاغل که زمان مشخصی دارد، حرفه ما چندان زمان مشخصی ندارد. ما گاهی مجبوریم برای کار به شهرستان برویم و چند ماهی در کنار خانواده نباشیم و این دشواریهایی را برای خانواده بهوجود میآورد. مثلا من سال گذشته که در سریال پایتخت بازی میکردم تقریبا سه ماه شهرستان بودم. برای یک فیلم سینمایی هم یک ماه در یزد بودم. این غیبتها معمولا برای خانواده خوشایند نیست، اما با همه اینها ما تلاش میکنیم کانون خانواده را گرم نگهداریم. مثلا وقتی مشغول بازی در سریال پایتخت بودم، همسرم و دخترهایم گاهی به شمال میآمدند و ما یکدیگر را میدیدیم. گاهی هم به ما مرخصی میدادند و من به تهران میآمدم. هم من و هم خانوادهام تلاش میکنیم که زمان و فاصله دوری ما از یکدیگر کمتر شود تا تاثیر مخربی بر خانواده و بخصوص دختر کوچکترم نگذارد. چون دختر بزرگم شرایط کاری مرا درک میکند. البته گاهی هم پیشمیآید که من کاری ندارم مثل الان که حدود چهار ماه است در کنار خانواده هستم! در این زمانها سعی میکنم دوره غیبتم را جبران کنم، اما مشکل دیگری که در حرفه ما وجود دارد این است که وقتی سرکار نیستیم از لحاظ معیشتی دچار مشکل میشویم. حرفه بازیگری از آن دست کارهایی است که کمتر کسی در آن به سرانجام میرسد. بسیاری از همکاران من مشکل معیشتی دارند و این در روابط خانوادگیشان بهشدت تاثیر میگذارد؛ به همین دلیل من به جوانها توصیه نمیکنم این شغل را انتخاب کنند. معمولا اعضای خانواده از پدری که حرفهاش بازیگری است، ناراضی هستند! یا غیبتشان در خانه تاثیر منفی میگذارد و یا حضور بیمایهشان که درآمدی ندارند! و این معضل باعث افسردگی بسیاری از همکارانم شده است.
حرفه شما ویژه است! وقتی سرکار هستید، پول خوبی به خانه میآورید و وقتی بیکار هستید درآمدتان کم میشود و گاهی مدت زمان زیادی در خانه هستید که اینهم طبیعی نیست. این سبک کار و زندگی چه تاثیری در تفکر و آینده فرزندانتان دارد؟
اولین تاثیرش این است که آنها این شغل را انتخاب نمیکنند. دختر بزرگ من اصلا حرفه بازیگری را دوست ندارد چون نسبت به این شغل شناخت پیدا کرده است و سختیهای آن را میشناسد. جوانهای دیگر که از خانواده سینماگران نیستند، فکر میکنند ما زندگی رویایی داریم، اما وقتی به ما نزدیک میشوند متوجه میشوند که ما زندگی متوسطی داریم که دوری از خانواده و مشکلات زیاد دیگری هم دارد.
احتمالا دختران شما بیشتر مامانی هستند تا بابایی؟!
بله ! چون مادرشان بیشتر کنارشان بوده با او انس و الفت بیشتری دارند.
به نظر میرسد در این شرایط تعریف پدر تغییر میکند؛ پدر میشود کسی که فقط پول به خانواده تزریق میکند؛ این شرایط برای خود شما سخت نیست؟
دقیقا همینطور است ! خانم یکی از همکارانم داشت فرزندش را درباره انشاء با موضوع پدر راهنمایی میکرد، گفت؛ بنویس: پدر شبحی بیش نبود! از پدر برای فرزندان ما فقط افتخار خشک و خالی میماند! آنها میتوانند فقط بگویند، پدرشان بازیگر است و به این موضوع افتخار کنند، اما واقعیت این است که بچهها بیشتر دوست دارند که پدرشان کارمند باشد و وقتی مدرسه تعطیل میشود، برود دنبالشان. جمعهها و تعطیلات رسمی و بخصوص نوروز تعطیل باشند. اما ما متاسفانه تعطیلات نوروز را معمولا سرکار هستیم. تعطیلات رسمی و طولانی را سرکار هستیم و روزهای عادی که همه سر کارند ما بیکاریم !
شهرت باعث میشود شما وقتی با خانواده هم بیرون میروید، دچار مشکل شوید چون مردم میخواهند مثلا با شما عکس یادگاری بگیرند و ...
بله! محدودکننده است. حتی اگر با خانواده به رستوران هم بروی آسایش نداری. برای خرید معمولی به مغازه میروی مردم سوالات عجیب میپرسند، مثلا سوال میکنند مگر شما هم سبزیمیخورید؟!
شما در یک خانواده پر جمعیت بزرگ شدهاید، این شرایط چه تاثیری در روحیه شما گذاشت؟
جمعیت خانواده که زیاد باشد هم حُسن دارد هم عیب. حُسناش این است که شما یاد میگیری در جمع چگونه زندگی کرده و بتوانی از حق خودت دفاع کنی. اما عیب بزرگش این است که پدر و مادر فرصت پیدا نمیکنند تا استعداد فرزندان خود را کشف کنند. بالاترین حُسن پدرم این بود که گاهی اسم ما را درست میگفت. همینکه اسم ما را به یاد میآورد، خوشحال میشدیم! اما وقتی میگفتیم قبول شدهایم، نمیدانست کلاس چندم هستیم! چون ما تعدادمان زیاد بود و معلوم نبود کی کلاس چندم است!
شما خودتان بیشتر مامانی بودید یا بابایی؟
پدرم در شرکت راهسازی کار میکرد و چون کم میدیدمش بیشتر دوستش داشتم. مادرم همیشه پیش ما بود، مسئولیت زیادی داشت و فرصت نمیکرد به همه ما رسیدگی کند، بنابراین سهم ما از حضورش محدود بود.
البته مادر شما کار سختی هم داشته! حتی غذا پختن برای این تعداد بچه کار سختی است.
بله ! به همه اینها اضافه کنید که گاهی مجبور بود همه ما را به شهرستان ببرد تا مثلا یکی، دو ماهی کنار پدر باشیم. این جابهجایی خیلی سخت بود که مادرم به تنهایی انجام میداد.
بچه چندم خانواده هستید؟
بچه دوم، خواهرم از من بزرگتر است.
یعنی بعد از شما ده تا بچه دیگر هم متولد شدند؟
نه! قبل از من سه بچه دیگر به دنیا آمده بودند که فوت کردند. ما الان 9 خواهر و برادر هستیم که وقتی دور هم جمع میشویم حدود 50 نفرمیشویم، پدر و مادر، خواهر و برادرها و ... معمولا ماهی یک بار دور هم جمع میشویم تا یکدیگر را ببینیم.