۱- مدعيان دروغين استکبارستيزي
در بين نيروهاي سياسي دهههاي اخير، جريانهاي ديگري نيز بودند که علي رغم مخالفت باجريان خط امام، خود را پشقراول و سردمدار مبارزه با استکبارجهاني و امپرياليسم بينالملل معرفي ميکردند. در راس اين گروههاي سياسي در ايران که در مجموع جزو اردوگاه چپ مارکسيستي - مائوئيستي، محسوب مي شدند، ميتوان به سازمان مجاهدين خلق(منافقين) و چريکهاي فدايي خلق اشاره کرد که در دهه ۵۰ و ابتداي دهه۶۰، مواضعي سوپرانقلابي داشته و شعارهايي تندعليه اردوگاه غرب و در راس آن آمريکا سر داده بودند.
اين جريان حتي تا بدانجا پيش ميرفت که نهضت اسلامي ملت ايران به رهبري حضرت امام خميني(ره) را حرکتي ارتجاعي و برخاسته از اردوگاه امپرياليسم معرفي ميکرد که تنها به ظاهر مدعي مبارزه با استکبار است.
اين گروهها متاثر از انديشههاي مارکسيستي به ظاهر در تلاش بودند تا به قول خود براي آزادي طبقات محروم کارگر (پرولتاريا) از بند اسارت سرمايهداران و سرمايهداري اقدام کنند، و خود را بزرگترين مبارزان عليه امپرياليسم معرفي ميکردند.
مهمترين تفاوت و زاويه اين مدعيان مبارزه با استکبارجهاني با گفتمان حضرت امام(ره) را بايد در ماهيت مبارزه جستجو کرد. همانطور که گفته شد در نگاه حضرت امام(ره) مبارزه خاستگاه الهي داشته و مبتني بر آموزههاي اسلامي تداوم مي يابد. اما اهداف مبارزه نزد جريانهاي چپ اهدافي مادي و دنيوي بوده و مبتني بر منافع تعريف شده بود. که يک از نتايج آن محوريت يافتن اصل "هدف وسيله را توجيه ميکند" بود.
مبتني بر اين اصل تنها هدف مقدس بوده و براي رسيدن به هدف ميتوان از هر ابزاري استفاده کرد. و همين انديشه انحرافي بود که آنها را در به خدمت گرفتن روشهاي کثيف و غيرانساني آزادگذاشته بود.
خيلي زود مشخص شد که مبارزه با امپرياليسم جهاني نيز تنها وسيله اي براي رسيدن به اهداف بزرگ منفعت طلبي و قدرت طلبي اين جريان بوده که متناسب با شرايط و مقطع زماني انتخاب شده بود، و با تغيير شرايط و مبتني بر اصل فرصت طلبانه "هدف وسيله را توجيه مي کند"، اين شيوه و ابزارکنار گذاشته شد و اين بار منفعت در آن بود که به آغوش امپرياليسم بين الملل رفته و از قلب تمدن غرب و با حمايت همه جانبه سران استکبار جهاني به مبارزه عليه انقلاب اسلامي ادامه دهند.
در مورد جايگاه و پيوند امروزين منافقين با سياستمداران کاخ سفيد همين بس که اغلب گروههاي ۳۰ گانه تروريستي دفتري در آمريكا ندارند و در اين بين، سازمان يك استثناست كه دفتر نمايندگي رسمي آن در ساختمان باشگاه مطبوعات در خيابان ۱۴ واشنگتن دي.سي. است.
"تريتا پارسي" رئيس «شوراي ملي آمريکاييهاي ايرانيتبار» در مورد نفوذ منافقين در کنگره آمريکا مينويسد: «در طول زندگي ده سالهام در واشنگتن، هرگز نديدم که نمايندگان القاعده در راهروهاي کنگره امريکا رژه بروند. هرگز نديدم که حماس مراسمي در کنگره آمريکا برگزار کند و هرگز نديدم که سياستمداران امريکايي در کارزار يک گروه جهادي اسلامي مشارکت کنند، اما مجاهدين خلق، سازماني که دستهايش آلوده به خون ايرانيها و آمريکاييها است، با وجود قرار گرفتن در فهرست سازمانهاي تروريست بينالمللي دولت امريکا، آزادانه تمام اين کارها را در پايتخت ايالات متحده انجام ميدهد.»
آخرين اقدام حمايتي غرب از منافقين را ميتوان تلاش دولت آمريکا براي خارج کردن نام گروهک منافقين از فهرست سازمانهاي تروريستي و معرفي آن به عنوان "اپوزيسيون اصلي جمهوري اسلامي" دانست. پيش از اين انگليس، در سال ۲۰۰۸ و اتحاديه اروپا در سال ۲۰۰۹، نام اين گروهک را از فهرست سازمانهاي تروريستي خود خارج کرده بودند.
۲- مخالفين مبارزه
در مقابله با دکترين استکبار ستيزي حضرت امام(ره) جبهه ديگري نيز وجود داشت که بطور کامل با آن مخالفت مي کرد. اين اردوگاه نيز خود از بخشهاي مختلفي تشکيل شده بود:
۲-۱- خودفروختگان و ايادي داخلي استکبار: بخشي از مخالفين کساني بودند که به واقع آنها را بايد دوستان اردوگاه استکبار و ايادي و دستنشاندهها و نفوذيهاي ايشان در کشور دانست. اغلب اين افراد در دوران پهلوي جزو دست اندرکاران رژيم بوده و خود را وامدار غرب و استکبار ميدانستند. با پيروزي انقلاب اسلامي اغلب آنها به خارج گريختند و با حمايت استکبار جهاني به دشمني با نظام اسلامي وآرمانها و شعارهاي آن روي آوردند. اين جمع که به سلطنت طلبان شهرت يافتند، جزو جريانهاي سياسي شناخته ميشوند که هيچگاه به مبارزه با استکبار جهاني اعتقادي نداشتنه و منافع خود را در حمايت از آن تعريف کرده بودند.
۲-۲- غربزدگان و ليبرالها: دسته ديگر جز ايادي و دست نشاندگان مستقيم استکبار به حساب نميآمدند، اما اغلب دانش آموختگاني بودند که دوران تحصيل خود را در فرنگ گذرانده و مفتون و دلبرده حکومت ليبراليستي غرب شده و نگاه منفي به غرب و استکبار جهاني نداشتند. اين افراد که خود را در پس عنوان فريب دهندهاي چون ملي گرايي پنهان کرده بودند، به واقع ليبرالهايي داخلي بودند که چارچوب و مباني تمدن غرب را قبول داشته و آمال و آرزوهاي خودرا در گرايش کشور به سوي نظام ليبرال سرمايه داري غرب مي ديدند. اين جريان نظام نابرابر بينالملل را ناديده گرفته و با نگاهي مثبت به سياستهاي تجاوزطلبانه و استيلاطلبانه غرب مينگريستند، لذا از استعمال واژه استکباره جهاني براي خطاب دادن غرب و در راس آن آمريکاي جنايتکار پرهيز داشتند.
اين جريان که در ابتداي انقلاب فرصتهاي مناسبي براي کسب قدرتسياسي داشتند، به خاطر عدم همراهي با ملت، خيلي زود توسط ملت کنار گذاشته شده و در محاق قرار گرفتند. حضرت امام(ره) درباره سرانجام سپردن امور کشور به اين جريان سياسي ميفرمايند: «من به صراحت ميگويم مليگراها اگر بودند، به راحتي در مشكلات و سختيها و تنگناها دست ذلت و سازش به طرف دشمنان دراز ميكردند؛ و براي اينكه خود را از فشارهاي روزمره سياسي برهانند، همه كاسههاي صبر و مقاومت را يكجا ميشكستند و به همه ميثاقها و تعهدات ملي و ميهني ادعايي خود پشت پا ميزدند.»
سياست گرايش به غرب را ميتوان در عملکرد دولت موقت و با محوريت گروه نهضت آزادي به خوبي مشاهده نمود و تلاشي که دستگاه خارجه وقت براي نزديکي به بلوک غرب داشت. جمله معروف مهندس مهدي بازرگان که در واکنش به بيانات حضرت امام(ره) گفته بود: «اگر امريکا شيطان بزرگ است، شوروي شيطان اکبر است» تنها نمونه اي از اين موضع گيريها به نفع غرب است. طبيعي بود که اين جريان نتواند اقدام انقلاب بزرگ و دليرانه دانشجويان خط امام در تسخير سفارتخانه آمريکا در تهران را که به لانه جاسوسي استکبار جهاني عليه انقلاب اسلامي تبديل شده بود، تاب آورد، لذا بعد از انتشار خبر تسخير لانه، بلافاصله با عصبانيت تمام استعفا کرد. حضرت امام(ره) نيز که از اقدام انقلابي اين جوانان که بازتاب خشم ملت از استکبار جهاني بود رضايت داشت، آن را انقلاب دوم (انقلابي بزرگتر از انقلاب اول) ناميد و با استعفا دولت ليبرال موقت موافقت نمود.
همين اظهار نظرات و رفتار سياسي بود که مرجع عاليقدر حضرت امام خميني(ره) را به اظهارنظري چنين درباره نهضت آزادي واداشت: «پرونده اين نهضت و همينطور عملكرد آن در دولتِ موقتِ اولِ انقلاب شهادت ميدهد كه نهضت به اصطلاح آزادي طرفدار جدي وابستگي كشور ايران به امريكا است، و در اينباره از هيچ كوششي فروگذار نكرده است؛ و حمل به صحت اگر داشته باشد، آن است كه شايد امريكاي جهانخوار را، كه هرچه بدبختي ملت مظلوم ايران و ساير ملتهاي تحت سلطه او دارند از ستمكاري اوست، بهتر از شوروي ملحد ميدانند. و اين از اشتباهات آنها است. در هر صورت، به حسب اين پروندههاي قطور و نيز ملاقاتهاي مكرر اعضاي نهضت، چه در منازل خودشان و چه در سفارت امريكا و به حسب آنچه من مشاهده كردم از انحرافات آنها، كه اگر خداي متعال عنايت نفرموده بود و مدتي در حكومت موقت باقي مانده بودند ملتهاي مظلوم بويژه ملت عزيز ما اكنون در زير چنگال امريكا و مستشاران او دست و پا ميزدند و اسلام عزيز چنان سيلي از اين ستمكاران ميخورد كه قرنها سر بلند نميكرد»
۳-۳- مرعوبين و عافيت طلبان: دسته ديگري که از همان ابتدا در جبهه مخالفين مبارزه با استکبار جهاني قرار داشتند، عافيت طلباني بودند که از هرگونه مبارزه و تحمل سختي ابا داشته و آنچنان مقهور قدرت نظامي استکبار جهاني بودند که از هرگونه مقاومت و مبارزهاي گريخته و ديگرانرا نيز به تسليم و وادادگي دعوت مي کردند. اين تفکر و نگرش که نسبت به مبارزه با رژيم پهلوي نيز همين وضعيت را داشتند، هرچند ساماندهي سياسي - اجتماعي رسمي نيافتند، اما در کوچه و بازار و در طول دوران مبارزه، به شايعه پراکني و تضعيف ايمان و اراده ملت مشغول بوده و هستند. نشانههايي از اين بزدلي و مرعوب بودن بعدها در ميان برخي جريانهاي سياسي نيز ظهور و بروز يافت که در قالب برخي نوشتجات و اظهارنظرها درسطح جامعه مطرح گرديد.
رهبر معظم انقلاب اسلامي از اين آفت چنين ياد ميکند: «مرعوب شدن، صفت خيلي بدي است. حالا يكوقت انسان در خانهي خودش نشسته است و مرعوب ميشود اين يك نفر آدم است اما يكوقت انسان در مسند مسئوليتي نشسته است در مجلس است، در دولت است او اگر مرعوب شد، واويلاست! مرعوب شدن او، يعني از دست دادن بسياري از امكانات اين ملت!»(۲۶/۱۱/۷۸)
حضرت آيت الله خامنه اي در ادامه با اشاره به سيره حضرت امام(ره) و مبارزين حق مي فرمايند: «يك نمونهي زندهي كساني را كه مرعوب نميشوند در زمان خودمان ديديم يعني امام (ره) و هزاران نمونهي ديگر را در ميدان جنگ و در ميدانهاي سياست ملاحظه كرديم. اين جوانان مؤمن و پاكباخته، از خدا ترسيدند؛ از هيچكس غير خدا نترسيدند: «الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايماناً و قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل». در گوشه و كنار، افراد و راديوها و عوامل دشمن، مرتّب به اينها ميگفتند: عليه شما توطئه ميكنند؛ بناست ضربه بزنند؛ بناست چنين كنند؛ بناست چنان كنند؛ براي اينكه اينها را بترسانند؛ اما اينها گفتند نه. ايمانشان بيشتر شد؛ گفتند: «حسبنا اللّه و نعم الوكيل» ؛ خدا ما را كافي است؛ ما به خدا اعتماد داريم و به او اطمينان ميكنيم. آن وقت خداي متعال ميفرمايد: «فانقلبوا بنعمة من الله و فضل لم يمسسهم سوء». بله؛ وقتي كسي به خدا اتّكا كند، اينگونه است. آن كساني كه دوران جنگ را ديدند و در آن صحنهها بودند، ميدانند كه من چه ميگويم. تمام قدرتهاي مسلّح عالم، دست به دست هم دادند براي اينكه بتوانند يك وجب از خاك اين كشور را بگيرند؛ بتوانند بگويند مرز ايران از اين نقطه چند كيلومتر عقب آمد؛ اما نتوانستند. اين ملت در مقابلشان ايستاد؛ لذا نتوانستند. خدا كمك ميكند و نميگذارد دشمن غلبه پيدا كند.»(همان)
۳- تجديدنظرطلبان در مبارزه
دسته سوم از طرفداران غرب و مخالفين دکترين "استکبار ستيزي"، کساني بودند که از ابتدا جوز مخالفين نبودند، بلکه بلعکس از حاميان و موافقان استکبارستيزي به حساب ميآمدند. بخشي از ايشان خود جزو کساني بودندکه روزگاري نه چندان دور ازديوارهاي سفارت آمريکا بالا رفته و خود را صاحبان حماسه انقلاب دوم ميدانستند. اما سير تغييرات و تحولات اين جريان به نحوي شکل گرفت، که اين جريان به تدريج دچار استحاله شده و به صف مخالفين دکترين استکبارستيزي پيوستند. اين دگرديسي عوامل متعددي داشت که مهمترين آن عبارت بودند از:
۳-۱- ساده لوحان: بخشي از کساني که تا ديروز آمريکا را به عنوان دشمن بزرگ جمهوري اسلامي ميدانستند، و امروز به صف حاميان مذاکره و ارتباط در آمدهاند، ساده لوحان ناآشنا با سياستي هستند که تحت تاثير القائات ديگر جريانهاي حامي غرب و تبليغات رسانه استکبارجهاني قرار گرفته و ناشيانه و ناآگاهانه دم از برقراري ارتباط ميزنند. اين سادهلوحان را اغلب در ميان توده ها و عوام مردم بايد جستجو کرد، هرچند گاه برخي از به ظاهر خواص نيز همچنان همان تعابير عوام گونه را بکار ميگيرند. نداشتن تحليل درست از مسايل سياسي و تحولات بينالمللي آنها را به عدول از دکترين استکبارستيزي کشانده است. رهبر معظم انقلاب اسلامي در تعبيري در اين باره ميفرمايند: «کساني که دم از مذاکره با آمريکا ميزنند، يا از الفباي سياست چيزي نميدانند، يا الفباي غيرت را بلد نيستند؛ يکي از اين دو تاست«(۱/۳/۸۱)
معظم له در محفلي ديگر انتقادات و اظهارات اين دسته را چنين پاسخ ميدهد: «حال عدّهاي، سادهلوحانه، اين گوشه و آن گوشه مينشينند، حرفي و نِقي ميزنند. قلم روي کاغذ ميآورند که: «چرا با آمريکاييها مذاکره نميکنيد؟ تا کي ميخواهيد اين وضع ادامه داشته باشد؟» آيا اينها نميفهمند در دنيا چه خبر است؟ نميفهمند که توقّع اين دشمنِ افزونخواهِ مغرورِ کمخرد و بيحکمت چيست؟ تصوّر ميکنند همينقدر که ما مذاکرات و روابطمان را با آمريکا شروع کرديم، همه مشکلات تمام خواهد شد؟ نه آقا، قضيّه اين نيست. آري؛ آمريکايي ها در اظهارات رسمي ميگويند و اظهار ميکنند که ما آماده مذاکره با ايرانيم. مذاکره براي چه؟ معلوم است؛ مذاکره براي اينکه راهي و مجرايي براي فشار آوردن روي دولت ايران پيدا شود. مذاکره را براي اين ميخواهند. چه مذاکرهاي؟! ما با شما کاري نداريم، احتياجي به شما نداريم، ترسي از شما نداريم، هيچ محبّتي به شما نداريم. شما کساني هستيد که در روز روشن، جلو چشم همه مردم دنيا، هواپيماي مسافربري ما را به بهانه دروغ و واهي، سرنگون کرديد و ده ها نفر انسان را کشتيد و حتّي عذرخواهي هم نکرديد» (۱۱/۸/۱۳۷۳)
۳-۲- استحالهشدگان و تمايل يافتگان به ليبراليسم غربي: محور اصلي جريان تجديدنظرطلبي را بايد از ميان آن بخش از جريانهاي سياسي جستجو کرد که در دهه ۷۰ به تدريج در مسير آشنايي با تفکرات معرفتي - سياسي غرب دچار وادادگي و استحاله شده و جذب آن گرديدند. اين تمايل و تعلق، بيش از هر چيز در حوزه نگرشها خود را نشان داد و به تدريج اظهارنظرها و دستنوشته هايي از اين جريان صادر گرديد که حکايت از تجديدنظرطلبي در آرمانهاي حضرت امام(ره) داشت.
۳-۳- دنياگرايان، رفاه زدگان و منفعت طلبان: عامل ديگري که منجر شد تا بخشي از افراد و جريانهاي سياسي کشور به تدريج از گفتمان استکبارستيزي فاصله گرفته و در باب ايجاد رابطه و مذاکره سخن برانند، آلودگي به زخارف دنيا، دنياگرايي، منفعت طلبي بود. اين فرآيند که به تدريج با پايان يافتن جنگ تحميلي و با اوليوت يافتن مساله سازندگي و آباداني کشور در دهه آغاز شد، برخي از انقلابيون ديروز (يا متظاهرين به انقلابي گري) را آنچنان به مسايل اقتصادي و دنيوي آلوده ساخت که ترجيح دادند براي حفظ منافع حاصله، باورهاو آرمانهاي خود را نيز به فراموشي سپرده و درآن تجديدنظر نمايند. که در راس آنها تجديدنظر در دکترين استکبارستيزي بود.
البته بين اين جريان دوم و سوم پيوندي عميق حاکم بوده و از يک منتظر هر دو جريان را ميتوان در ذيل يک روند بررسي نمود. روندي که با دور شدن از آرمانهاي انقلاب اسلامي و آموزههاي اسلام ناب محمدي(ص) شکل گرفت. اين حرکت را ميتوان نوعي ارتجاع به نظرات مليگرايان و نهضت آزادي دانست و قرابت و همکاري و ائتلاف تمام عيار اين جريانها نيز خود حکايت از قرابت و همفکري آنها دارد.
حضرت امام(ره) نگراني خود را از قوت يافتن چنين تفکراتي در جامعه که بدون توجه به آرمانها و انگيزههاي الهي مبارزه و نهضت و تنها مبتني بر مصلحت سنجيهاي مادي و منفعت طلبانه به تحليل حوادث سياسي ميپردازند، ابراز داشته و چنين هشدار داده بود:
«ترس من اين است كه تحليلگران امروز، ده سال ديگر بر كرسي قضاوت بنشينند و بگويند كه بايد ديد فتواي اسلامي و حكم اعدام سلمان رشدي مطابق اصول و قوانين ديپلماسي بوده است يا خير؟ و نتيجه گيري كنند كه چون بيان حكم خدا آثار و تبعاتي داشته است و بازار مشترك و كشورهاي غربي عليه ما موضع گرفتهاند، پس بايد خامي نكنيم و از كنار اهانت كنندگان به مقام مقدس پيامبر و اسلام و مكتب بگذريم.