علوم انسانی و علوم اجتماعی با هم، برای ایجاد یک زندگی بهتر و در جهت رشد و کمال انسان هستند. به میزانی که این امور اهمیت پیدا می کند، علوم انسانی هم در جوامع اهمیت پیدا می کند. در گفتگو با پروفسور «چارلز باترورث» به بررسی ماهیت علوم انسانی غربی و نسبت آن با هویت جوامع مختلف پرداخته ایم که در ادامه می آید.
چارلز باترورث استاد حکومت و سیاست در دانشگاه مریلند آمریکا و استاد برجسته فلسفه سیاسی اسلام است. وی در اکثر کشورهای عربی زبان به تدریس و تحقیق مشغول بوده است. او در کشورهای کویت، عربستان سعودی، الجزایر، مراکش، ترکیه، زئیر، ساحل عاج، لیبی و کشورهایی چون بلاروس، فرانسه، آلمان و مجارستان و اکراین به تدریس و تحقیق مشغول بوده است. عمده شهرت باترورث در حوزه فلسفه سیاسی اسلام است. وی در خصوص آرای متفکرانی چون ابن سینا، فارابی، رازی و ابن میمون تحقیقات جامعی داشته که منتشر شده است. وی رئیس پیشین شورای آمریکایی مطالعه جوامع اسلامی بوده است. وی سابقه تدریس در دانشگاههای هاروارد، شیکاگو، سنت جان، جورج تاون، دانشگاه سوربن پاریس را در کارنامه علمی خود دارد.
*ویژگی ها و مولفه های اصلی علوم انسانی مدرن غربی چیست؟
مطالعه علوم انسانی و آنگونه که گفته می شود مطالعه تمدن بشری است که در آثار و نوشته ها و مصنوعات دست بشر مشهود است.
از آنجایی که مردم ابتدا سر وقت نوشته ها و چیزهایی می روند که با زبان آنها قرابت دارد و همچنین سراغ مصنوعاتی از بشر می روند که دم دست آنهاست لذا سخن از تمدن نیز اینگونه مورد ارزیابی قرار می گیرد. بر این اساس شاهد هستیم که مردم سخن از تمدن غرب، تمدن شرق، تمدن یونانی، تمدن عربی و تمدن ایرانی (پارسی) می کنند.
گاهی نیز تقسیم بندی از تمدن بر اساس ادیان صورت می گیرد. در این حالت تمدن محدود به دین می شود و بر اساس دین تعریف می شود. در واقع معتقد هستم که گذاشتن چنین محدودیتهایی برای تمدن خطا است چرا که انسان به عنوان یک خانواده بزرگ بر روی زمین زندگی کرده است و باید از تفاوتهای زبانی، قومی و نژادی خانواده خود آگاه باشد. در واقع انسان باید از تفاوتهای فرهنگی، زبانی و … این خانواده بزرگ آگاه و مطلع باشد و آنها را مورد مطالعه قرار دهد.
ما نیاز داریم که از یک فرهنگ خاص به فرهنگهای دیگر گذر کنیم و آنها را مورد مطالعه قرار دهیم. در واقع نیاز داریم که به عنصر اساسی در هر فرهنگ یعنی انسان و چیزی که باعث تمدن شده توجه داشته باشیم.
*در واقع به این اشاره دارید که علوم انسانی مدرن غربی نیز بی نیاز از مطالعه فرهنگهای دیگر نیست؟
درست است. وقتی از علوم انسانی مدرن غرب صحبت می کنیم از اصطلاحی بسیار محدود سخن می گوییم. مطمئن باشید که ما نیاز به این داریم که از راهها و شیوه هایی که تفکرات و عقایدی که در طول تاریخ دچار تغییر شده اند مطلع و آگاه شویم. بر همین اساس است که ما سخن از سنت و مدرن می کنیم.
ما نیاز داریم این پرسش را پاسخ دهیم که عقایدی که در طول سالیان دچار تغییر شده اند موجه و خود خواسته بوده است یا خیر. برای نمونه ابونصر فارابی متفکر و فیلسوف بزرگ جهان اسلام را در نظر بگیرید که به «معلم ثانی» معروف و شهیر است. کار مهمی که فارابی انجام داد این بود که توانست اهمیت آثار و نوشته های ارسطو را تشخصی بدهد و این آراء و آثار را در نوشته ها و آثار خود به کار برد.
معاصران فارابی و کسانی که از او آموختند اهمیت کار او را تشخصی دادند. کاری که او انجام داد آزاد کردن ارسطو از حصار فکری متفکرانی چون فرانسیس بیکن، رنه دکارت و توماس هابز بود که آراء و اندیشه های ارسطو را رد می کردند. در واقع درک فارابی از ارسطو، این فیلسوف را از حصاری که اندیشمندان مذکور برای آرای او درست کرده بودند رهانید.
*به طور کلی ابتنای علوم انسانی مدرن غرب بر آرای چه متفکرانی بود و محورهای کانونی آن چه بود؟
در واقع علوم انسانی مدرن غرب سعی کرد مبتنی بر پروژه فرانسیس بیکن، دکارت و هابز باشد و این علوم انسانی سعی دارد خود را از درک طبیعت برهاند و آنرا به سلطه خود درآورد. همچنین علوم انسانی مدرن غرب خود را اندیشه های ناشی از افلاطون و ارسطو رهانیده است. بر این اساس می توان دریافت علوم انسانی غربی خود را محدود به چه چیزهایی کرده است و این اندیشه چه چیزهایی را به کناری نهاده است.
*بر این اساس آیا می توان گفت که ماهیت علوم انسانی مدرن غرب سکولار است و نسبتی با دین و متافیزیک ندارد؟
به طور کلی اندیشه مدرن غرب خود را از درک طبیعت می رهاند و خداشناسی را به کناری می نهد و به آنها بی توجه است. این در حالی است که اگر به ریشه های اندیشه غرب و در آرای فیلسوفانی چون فارابی، ابن سینا و ابن میمون بنگریم مشاهده می کنیم که توجه به طبیعت و خداشناسی مورد توجه بوده است. در واقع اندیشه مدرن غرب هم طبیعت را به پایین می کشد و هم خدا را و در تلاش است تا تلاشهای انسان و انسان را در جایگاه بالاتری از آنها قرار دهد.
برخی می خواهند اندیشه بشری را در چشم انداز وسیعتری در نظر بگیرند و اندیشه مدرن را بر این اساس رد و تکذیب طبیعت و خداشناسی ندانند. برای اینکه این چنین باشد مستلزم این است که از اندیشه سایر فرهنگها نیز بیاموزد. در واقع اندیشه غربی برای اینکه گستره وسیعتری داشته باشد و نگاه درستی به طبیعت و خدا داشته باشد باید از تمدنهای دیگر نیز بیاموزد.
*آیا معتقد هستید که هر فرهنگ و جامعه باید علوم انسانی خاص خود را داشته باشد؟
توجه داشته باشید که اندیشه بشری ابتدا در درون یک فرهنگ و زبان خاص شکل می گیرد و بعداً از طریق ترجمه به فرهنگها و زبانهای دیگر نفوذ و ورود پیدا می کند. به طور مشابه تلاشهای هنری انسان نیز ریشه در یک جغرافیای خاص و مشخص دارد. در واقع مجسمه و بناهای ساختمانی به آسانی از یک جا به جای دیگر منتقل نمی شوند. بر این اساس علوم انسانی به معنای دانش بشری و نمودهای انسانی ابتدا در یک زبان و مکان مشخص شکل می گیرد. در واقع به طوری می توان آنرا به فرهنگ ترجمه کرد.
وقتی از مردم سایر جوامع و فرهنگها و سنتها و عادات آنها می آموزیم می توانیم موارد اختلاف فرهنگ خودمان با آنها را مورد شناسایی قرار دهیم. از سوی دیگر فهم فرهنگهای گوناگون و مختلف باعث می شود تا فهم و درک بهتری از خود نیز داشته باشیم. در واقع با نظاره در سنتها و عادات و اندیشه های فرهنگهای دیگر می توانیم به صیقل اندیشه و فرهنگ خود مبادرت ورزیم.