بدون مقدمه بپرسيم كه چه شد به کوبا و آمریکای لاتین روی آورده ایم؟سرنوشت ما به سرنوشت تمام ملتهای محروم که برای آزادی مبارزه میکنند، گره خورده است. روابط ما با فلسطین، افغانستان، آمریکای لاتین و همچنین آفریقا و ... باید در این چارچوب دیده شود؛ گویی همگی یک پرونده داریم. میتوانیم بگوییم ما در سنگرهای مبارزاتی مختلف قرار گرفته ایم، امّا این سنگرها از هم جدا نیست.
خوب، در دوره جوانی ما انقلاب کوبا درخشش خودش را داشت. انقلابي خارج از خواست و اراده ابرقدرتهاي شرق و غرب شكل گرفت. وجه تمایز ديگر انقلاب کوبا مردمی بودن آن است و بیشتر از همه، روحیه انترناسیونالیستی، روحیه کمک و مساعدت و همبستگی که کوبا با سایر ملتهای دنیا داشته است، برایم جذاب بود. خیلی جای تأسف دارد که شناخت جامعه ما از حوزه های مبارزاتی دیگر مردم دنیا در آفریقا، آسیا و حتی کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی خیلی کم است و وجود یک نگرش تحولآور در اینجا ضروري است. متأسفانه کانون های فکر و اندیشه ما از این مبارزات و جبهه ها غافلند. البته پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در سالهای اولیه، یک تغییر اساسی در کانونهای فکر و اندیشه و مبارزاتی ملت ایران داشتیم، اما الآن کار زیادی لازم است انجام بدهیم.
قبل از اینکه به تحولات سیاسی اخیر منطقه بپردازیم، میخواهیم یک تحلیلی اجمالی از مبارزات مردم آمریکای لاتین در مواجهه با استعمار داشته باشید؟ شاید بتوانیم تاریخ آمریکای لاتین را به دو بخش تقسیم بکنیم: تاریخ قبل و بعد از دوره نظام سلطه و استعمار یا تاریخ قبل از دوره سرمایهداری. شما وقتي قدمت دوران قبل از استعمار را با دوره استعمار مقایسه میکنید، در مییابید که قدمت دوران قبل از استعمار، خیلی طولانیتر است. در این سو، ما فقط پنج قرن را داریم، یعنی از اواخر قرن پانزدهم میلادی تاكنون. ابتدا استعمار اسپانیا و پرتغال در منطقه شروع میشود و بعدها ایالات متحده آمریکا جایگزینش میشود. ولی قبل از آن، مردم بومی آمریکای لاتین برای صدها و بلکه هزاران سال، فرهنگ غنی خودشان را داشتند و دوستی و مودت و زندگی توأم با آرامش در میان بوميان این منطقه جاری بود و این وضعیت تا اواخر قرن پانزدهم ادامه پیدا میکند. تاریخ شناسان از ورود کریستف کلمب به منطقه آمریکای لاتین به عنوان پایان اين دوره نام میبرند و حتی به درستی به واژه مصطلح "کشف" این منطقه معترضند. محققان و کسانی که با تاریخ این منطقه آشنا هستند، به خوبی حقیقت را در این باره بازگو کرده اند. حقیقت این است که به جای واژه "کشف"، باید لفظ صحیح یعنی تاریخ قتل عام را به كار برد. قتل عام هم به معنای واقعی کلمه صورت گرفت. صحبت از کشتن دهها میلیون نفر مردم بیگناهی است که در صلح و آرامش زندگی میکردند. در اثر این قتل عام، جوامع فراوانی از بین میروند، قبایل و مردم بومی که فقط رگههایی کوچک از آنها، در برخی نقاط این منطقه، باقی ماندهاند.
از همان ابتدای استعمار اسپانیا، مقاومت مردم آمریکای لاتین هم در جریان بوده است، یعنی اینجور نبوده است که استعمار بدون مقاومت این منطقه را تصرف کند و در واقع در اثر همین مقاومت مردم بومی این منطقه است که قتلعام و کشتارها را داریم.
چند سده بعدتر، با جایگزینی ایالات متحده به جای اسپانیا، دوره کودتاها، سرکوب نظامی و خفقان را داریم. بعدها در دوره لیبرالیسم نو، همان رویکرد و سياست سرکوب، به شکل دیگری حفظ میشود. لذا تاریخ این منطقه، سرشار از مبارزه و مقاومت است و قهرمانان برجستهاي مانند سیمون بولیوار، زاپاتا، خوزه مارتی و... را داريد که پیشتازان مبارزه علیه استعمار بودند و آرمانها و اهداف تاریخی ملتهایشان را برای کسب استقلال از استعمار اسپانیا، در ابتدا، و بعداً از استعمار ایالات متحده پیش میبردند.
تغییرات اساسی در تاریخ مبارزات سیاسی مردم آمریکای لاتین در دوران معاصر چه زماني روي دادند؟ و دستاوردهای مبارزاتی مردم این منطقه چه بود؟آمریکای لاتین در مبارزه با استعمار، دستاوردهای خاص خودش را داشته است. شاید بتوانیم بگوییم که شاخصترین دستاوردی که یک نقطه عطف در مبارزه علیه استعمار به حساب بیاید، پیروزی انقلاب کوبا در سال 1957 میلادی است. پیروزی انقلاب کوبا را در زمان اوج ابرقدرتی ایالات متحده آمریکا داریم که از جنگ جهانی دوم با پیروزی بیرون آمده است و تمام توان خود را به کار میبرد تا از گسترش انقلاب کوبا در منطقه جلوگیری کند. تلاشی که در نهایت به نتیجه نمیرسد. آمريكا آن زمان هرجا لازم بود کودتا میکرد؛ آنجایی که لازم بود قوای نظامی پیاده بکند، به صورت مستقیم نیروی نظامی پیاده میکند؛ شخصیتهای مبارز را در جنبشهای مردمی آمریکای لاتین ترور یا شکنجه میکند و... ولی با این حال نمیتواند انقلاب کوبا را شکست بدهد.
در دوره اخیر هم، یعنی اواخر دهه 1990م، پیروزی هوگو چاوز در ونزوئلا یک دگرگونی اساسی در مبارزات آزادیبخش در آمریکای لاتین به وجود میآورد که در ادامه این موفقیت میتوان موفقیتهای دیگری را لیست کرد: انقلاب ساندنیستها در نیکاراگوئه که در دوره قبلی سرکوب و با یک شکست موقت مواجه میشود، ولی دوباره احیا میشود و به قدرت میرسند. برای اولین بار در تاریخ آمریکای لاتین شاهد انتخاباتی هستید که نمایندگان مردم بومی به قدرت میرسند. نمونه بارزش را در بولیوی با پیروزی اوو مورالس در انتخابات ریاست جمهوری دارید. همین طور اکوادور (به ریاست جمهوری رافائل کورهآ) و یا پاراگوئه که یک کشیش الهیات رهاییبخش به ریاست جمهوری این کشور میرسد. البته صحبت ما به این معنا نیست که لزوماً میزان و درجه ضد امپریالیست بودن یا انقلابی بودن هر یک از این حکومت ها یکسان است ولی میتوانیم بگوییم که همه در چارچوب شکستن نظام سلطه و دست رد زدن به سیاستهای لیبرالیسم نو، مشترک و همسو هستند.
فکر میکنید علل این تحولات سیاسی اخیر در منطقه چیست؟ اگر بخواهیم علل دگرگونی های اخیری که در آمریکای لاتین شکل گرفته است را بررسی کنیم، باید بگوییم اینها واکنش و عکسالعملی است که تودههای مردم نسبت به سیاستهای غیرمعقول و غیرمقبول لیبرالیسم نشان میدهند؛ در زمینه غارت منابع طبیعی، سلطه بر بدنه حکومتها، تبعیت و حمایت حکومتهای منطقه از نظام امپریالیستی و موسسات اقتصادی لیبرالیسم نو، مثل بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و ....
چرا انقلاب کوبا منتهی به انقلابهای دیگر در منطقه نشده، ولی فعالیتهای حاکمیت جدید ونزوئلا یعنی هوگو چاوز، باعث بیداری سیاسی در منطقه یا انقلاب بولیواری در منطقه شده است؟ شاید کلیدیترین عنصر در این تفاوت به دوره تاریخی هر کدام از این انقلابها بر میگردد. یعنی موقعیت نظام سلطه در موقعی که انقلاب کوبا پیروز میشود با موقعی که انقلاب بولیواری در ونزوئلا پیروز میشود، فرق میکند. عصر انقلاب کوبا، عصر یکهتازی ایالات متحده است و آمریکا از همه امکانات سرکوب و فشار و تحریم و حمله نظامی برای جلوگیری از اشاعه حرکتها و مبارزات مردمی منطقه استفاده میکند. این یک جنبه از قضیه است. جنبه دیگری که حائز اهمیت است، تجربهای است که خود مردم در سالهای 1998ـ 1960م، در این دوره 38 ساله به دست آوردند. شما در این دوره، صحنه آزمایش سیاستهای مختلف لیبرالیسم نو ـ حتي سركوبگري و كودتا و... ـ را در تک تک کشورهای آمریکای لاتین دارید، لذا ادامه مشی استعماری در منطقه نارضایتی عمیق مردمی را به همراه آورد که لزوماً در دورهای که انقلاب کوبا پیروز شد، این نارضایتی عمومی و سراسری را ندارید، ولی این دگرگونی را در این مقطع تاریخی جدید دارید. در حقیقت درستتر این خواهد بود که بگوییم با مقاومت و گسترش انقلاب کوبا، پیروزی انقلاب ونزوئلا را شاهدیم، چرا که هوگو چاوز دورنمای خودش را به لحاظ تاریخی، انقلاب کوبا و دیگر انقلابهای آمریکای لاتین و چشمانداز خودش را هم سوسیالیست قرن بیست و یکم مینامد. ديگر رهبران جنبشهای آزادیبخشی که در آمریکای لاتین در دوره اخير به قدرت رسیدند، به صراحت اذعان داشتند که منبع الهام برای مبارزهشان، انقلاب کوبا بوده است. یعنی راه خود را ادامه همان مسیری میدانند که انقلاب کوبا آغازگرش بوده است، گويي فقط یک توقف مقطعی در دوره تاریخی چهار دههای داریم.
قطعاً عناصر دیگری هم در این موج بیداری و آگاهی سیاسی و اعتراض عملی به سیاستهای لیبرالیسم نو در منطقه با روي كار آمدن چاوز هم دخیل است. امکانات مادی، منابع طبیعی و خصوصاً نفتی که ونزوئلا دارد باعث شده است که ونزوئلا بر کشورهای دیگر تأثیرگذاری خاص خود را داشته باشد. کوبا به لحاظ منابع مادی چنین امکان و تأثیری را نداشته است. لذا امکانات مادی و منابع طبیعی ونزوئلا در کمپ انقلاب قرار میگیرد. به عبارت دیگر میتوان گفت که تجربیات انقلاب کوبا باامکانات و توانمندیهایی که انقلاب بولیواری ونزوئلا دارد، با هم جمع میشود و به کمک سایر مبارزات آزادیبخش این منطقه میآید و بیداری سیاسی را در منطقه شکل میدهد که تأثیرگذاری خودش را داشته و دارد.
الآن در بین کشورهای آمریکای لاتین، کدام کشورها نقش موثرتر و کلیدیتری ایفا میکنند؟ سوای اینکه هر کدام از این کشورها چه نقشی در فرآیند پیشرفت و پیشبرد مبارزات علیه نظام سلطه در آمریکای لاتین دارند، این واقعیت که به صورت یک جبهه متحد دارند عمل میکنند، خودش فوقالعاده اهمیت دارد؛ یعنی نگرشی که برای متحد شدن در آمریکای لاتین وجود دارد، قابل اهمیت است. شما اتحادیه «آلبا» را دارید که بدیل بولیواری برای اتحاد ملتهای آمریکای لاتین است. آلبا ابتدا بین کوبا و ونزوئلا شکل میگیرد و بعد هم کشورهای دیگر هم چون بولیوی، نیکاراگوآ و اکوادور و... به آن میپیوندند. این اتحادیه مناسبات روابط بین کشورهای منطقه را دگرگون کرده است.
شاید بتوانیم به جرأت بگوییم که اگر بخواهیم دو تا کشور را از نقطه نظر جایگاه برتر برای پیشبرد مبارزات رهایی بخش در آمریکای لاتین متمایز بکنیم يكي کوباست و ديگري ونزوئلا. کوبا به خاطر سابقه مقاومت، حفظ و اشاعه انقلاب و همبستگی نمونه ای که توانسته است با سایر ملل ایجاد بکند. دوم، دولت ونزوئلا و هوگو چاوز است که بین تودههای مردم نفوذ دارد و علیرغم تلاشهای فراوانی که شده است وی از حکومت ساقط شود، همه این تلاشها یکی پس از دیگری شکست میخورد. هر بار که این اقدامات علیه دولت چاوز شکست میخورد، گرایشات و پیوند انقلاب بولیواری با مردم یا پیوند چاوز و مردم تعمیق میشود. بعد از کودتای معروفی که علیه چاوز در ونزوئلا شکست خورد، حکومت چاوز به این ارزیابی رسید که باید جایگاه خود را در میان مردم فرودست تقویت کند و به محلات محروم شهرها و روستاها و مناطق دور افتاده برود و كار كند. مردم را آگاه كند و در تک تک آن محلات و مناطق پایگاه داشته باشد.
جايگاه برزيل و آرژانتين را در مناسبات منطقه آمریکای لاتین چطور ارزیابی میکنید؟ در این چارچوبي كه عرض كردم بعضی از کشورها جایگاه کلیدی دارند مثل آرژانتین و برزیل كه شاخصههای اقتصادیشان در مقایسه با دیگر کشورهای منطقه بالاست. وقتی برزیل را با بولیوی مقایسه میکنید مثل اين است كه یکی از دهات سیستان و بلوچستان را ـ که خیلی محروم بوده است ـ با شهرک غرب تهران مقایسه کنید. شاید اختلافشان شدیدتر از این باشد. خوب این کشورها هم دارند به این جبهه نزدیک میشوند ولي گفتم كه تفاوتهای خاص خودشان را هم دارند. شما روحیه مبارزهجویی را که در ونزوئلا و دیدگاه انترناسیولیستی که در اتحاديه آلبا دارید، اینها را لزوماً در برزیل و آرژانتین ندارید. برزیل و آرژانتین تا همین چند سال پیش دارای حکومتهایی بودهاند که روابط مستحکمی با ایالات متحده آمریکا و در مقابل انقلاب کوبا داشتهاند، ولی این صفآرایی و همسویی تا حد زیادی شکسته شده است و آرژانتین و برزیل در اتحاد با سایر کشورهای آمریکای لاتین، قدم برمیدارند و درصددند که اتحادیه نظامی تشکیل بدهند. یعنی اولین کشورهایی که کاملاً به عنوان متحد استراتژیک و گوش به فرمان ارتش ایالات متحده بودند، الآن در این اتحادیه نظامی پیش قدم شدهاند. لذا شما میبینید که یک گسست قابل توجه دارد به وجود میآید و دولتهایشان دارند به مردم خودشان نزدیک میشوند که این روند ادامه دارد.
به صورت مشخص تر از برزیل و اهمیت آن در تحولات منطقه ای و حتی بین المللی بگوييد. چراکه به نظر میرسد دولت این کشور در زمان رئیس جمهوری لولا، به صورت مستقیمتر و عیانتری دارد مخالفتهای خودش را با نظام سرمایهداری نشان میدهد و به سمت جبهه جهانی مقاومت علیه امپریالیسم نزدیک میشود؟بحثهای متنوعی درباره جنبش چپ در آمریکای لاتین وجود دارد، مثلا این که آیا سیاستهای لولا در راستای تأیید لیبرالیسم نو بوده است یا مخالفت با آنها؟ و یا اینکه تا چه حد در شکست و گسست آن سیاستها گام برداشته است؟ امّا نكته ملموس و آشکار این است که پیوستن يا نزدیک شدن چنین کشوری به جبهه ضدامپریالیسم منطقه بسیار حائز اهمیت است. لذا دولتهاي فعلی برزیل و آرژانتین هم به هیچ وجه حکومتهای مطلوب ایالات متحده آمریکا نیستند. چراکه شکوفایی اقتصادی و رشد صنعتی برزیل که در دوره لولا سرعت گرفت، آن هم در مسیری مستقل از نظام سلطه، تهدیدی برای ایالات متحده و منافع نظام سلطه جهانی است. بنابراین نظام امپریالیستی تمام تلاشش بر این است که تا جایی که میتواند آنها را زیر سلطه خود داشته باشد.
اگر بخواهیم درباره برزیل واقعبینانه صحبت کنیم باید بگوییم که این کشور بیشتر از اینکه در مقابل فشار امپریالیستها خم شود، دارد به نیاز تودههایش پاسخ میدهد و در جهت رفاه آنها گام برمیدارد. یکی از سیاستهایی که لولا در اوائل دوران سیاست جمهوریاش انجام داد سیر کردن شکمها، پناه دادن فقرا و اقدامات اجتماعی رفاهی دیگر برای محرومین بود. اقدامات دولت لولا و ونزوئلا نشان میدهد که اینها دارند پیوندشان را با مردم تقویت میکنند و این جهت گیری قطعاً کمک می کند تا بتوانند در مقابل فشارهای نظام سلطه لیبرالیسم نو بهتر و راسختر مقاومت کنند.
مقاومت، قدرت جذب دارد. یکی از علل توجه ملتهای آمریکای لاتین هم چون سایر ملل آزادیخواه به ایران، این است که مقاومت و ايستادگي ملت ایران، قدرت جذب داشته است؛ یعنی مبارزات آزادیبخش ملت ایران، مشخصاً سر همین موضوع انرژی هستهای و یا دفاعی که انقلاب اسلامی از فلسطین و یا کوبا میکند، برای همه مردم آمریکای لاتین و آزاديخواهان عالم جذاب است. علت افزایش جاذبه انقلاب اسلامی هم پافشاری ملت ایران بر روی مواضع و حقوق و اصول انقلاب بوده است.
حالا چرا با این اوصاف، در برخی سایتها و رسانه های داخلی ما اینقدر روابط ما با کشورهای آمریکای لاتین مورد اعتراض و انتقاد و حتی تمسخر واقع میشود؟روابط بين ایران و کشورهای آمریکای لاتین برای مبارزات عدالتخواهانه جهانی سودمند است و به همان میزان برای نظام سلطه و آنان که منافعشان از تعمیق این مبارزات تهدید میشود، ضرر و زیان دارد. این معادله، دو سویه است. باید اشاره بکنم که در اسناد لانه جاسوسی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در زمانی که سفارتخانه آمریکا را تسخیر کردند، در یکی از اسناد آمده است که مقامات سفارتخانه آمریکا در ايران مواظب روابط جمهوری اسلامی با انقلاب کوبا باشند. این مسأله ارتباط یا عدم ارتباط برای آمریکا خیلی حساس و مهم بوده است و ما از آن غافل بودیم. نمونه دیگر اینکه، زمانی که فیدل کاسترو به ایران آمد در ملاقاتی که با رهبری انقلاب اسلامی داشت، هم فیدل کاسترو و هم رهبر انقلاب اسلامی با عبارتهای خیلی روشن بر ضرورت و تعمیق این روابط تأکید کردند. فیدل کاسترو در همان ایام میگوید که اگر ما در کنار همدیگر باشیم، آمریکا به ذلت میافتد. این واقعیتی است كه الآن ایران و کوبا، اساسیترین کانونهای مبارزات آزادیبخش هستند و لذا اين روابط، روابط حساسی است. الآن انقلاب كوبا منبع الهام حركتهاي آزاديبخش در آمریکای لاتین است و از سويي انقلاب اسلامی منبع الهام برای فلسطین، لبنان، افغانستان و کل جهان اسلام است. تداوم این روند برای نظام سلطه خطر اساسی به وجود می آورد. این یک رویه انتقادها به روابط است. یک جنبه دیگر، ناشی از عدم آگاهی برخی منتقدان و مخالفان داخلی روابط است. یکی دیگر از عوامل مخالفت، تأثیرات سوء تبلیغات رسانههای امپریالیستی یا وابسته به آن بر روي مخاطبان ایرانی است که باعث گیجی و مخدوش شدن موضوع میشود و شبهات و سئوالات فراواني ايجاد ميكنند كه آیا به لحاظ اقتصادی، این روابط برای جمهوری اسلامی ایران سودمند است یا نه؟ ولی اصلاً نگرش به این قضیه، از این زاویه غلط است که انسان صرفاً بخواهد از این زاویه نگاه بکند. اولاً، این رويكرد در آموزههای ما نیست؛ یعنی اصلاً طرح موضوع روابط صرفاً به خاطر سود و زيان مادي غلط است.
اگر این واقعیت را بپذیریم که منافع ملی ما به منافع ملی محرومان دیگر جهان گره خورده است، موضوع خیلی راحتتر قابل فهم میشود، ولی هیچ کدام از اینها دلیل بر این نميشود که به این سئوال نپردازیم. این مسأله واقعیتی است که بايد در جاي خودش مطرح شود. اتفاقاً این روابط براي ما هم از زاویه سود اقتصادی، مهم است و ما هم به منافع ملي و اقتصادي خودمان نگاه ميكنيم ولي صرفاً نبايد از منظر اقتصادي به اين قضايا نگاه كرد. کسانی که روابط ما را با بولیوی یا ونزوئلا يا... نقد میکنند، یک سئوال خیلی روشن میتوان از آنها پرسید که کارنامه روابط اقتصادی ما با فرانسه، ایتالیا، آلمان و انگلستان چیست؟ ما چی دادیم و چی گرفتیم؟ چقدر صنعت برای ما ساخته شده است؟ چقدر در ازای منابع طبیعی که میدهیم، همسنگ آن فناوری یا صنعت یا ارز در اختیار ما قرار گرفت؟ آنها منابعمان را ارزان از ما ميخرند ولی محصولات خودشان را گران به ما ميفروشند. روابط خیلی پیچیدهای نيست و هنوز هم این نوع تعاملات برقرار است. اصلاً این شاخص نظام سلطه است. از سویی دیگر، اگر از زاویه سود و زیان اقتصادی هم نگاه بکنیم روابط ما با کشورهای جبهه مبارزات آزادیبخش کشورهای آمریکای لاتین ـ که معادلات به صورت پایاپای و ملحوظ کردن علایق و منافع دو طرف و بر پایه اراده مستقل حاکمیتهای ملی هر یک از این کشورها برقرار میشود ـ روابط سودمندی است. ما نیازها، امکانات و توانمندیهایمان را در نظر میگیریم، آنها هم همین طور. اختیارات ما در اینجا میتواند حرف بزند اما در رابطه با كشورهاي اروپايي و آمريكا چقدر ما قدرت انتخاب و اختيار داريم؟! اینها مسائلی است که در راستای سیاست نظام سلطه، نباید گفته شود، بلکه باید تحریف شود. لذا یک سری شایعاتی را در روابط ایران و کشورهای آمریکای لاتین دامن میزنند که حد و مرزی ندارد. تبلیغات میشود که ایران به صورت رایگان در بولیوی، نیکاراگوئه، کوبا و ونزوئلا دارد خدمات میدهد. اگر اعتقاد بنده را بپرسید، اگر این مسأله هم درست بود هیچ منعی برایش نبود، باید دید که این خدمات رایگان با چه هدفی ارائه میشود و چه چیزهایی عاید انقلاب اسلامی میشود؟
یک ایراد دیگری به این نوع تبلیغات و شایعات وارد است اینکه حقیقت ندارد. دروغ است. کذب محض است. ایران آنجا خانه میسازد و خدمات مهندسی میدهد و در قبالش پول میگیرد. بايد منشأ این تبلیغات و شایعات را بررسی کرد. عمدتاً منشأ آنها از کمپ امپریالیستها و نظام سلطه است. البته نظام سلطه و رسانههای وابسته باید این گونه بگویند، چون به ضررشان است و اقداماتی در مخالفت با سیاستهای آنهاست. این مسأله به آمریکای لاتین محدود نمیشود. همین رويكرد درباره فلسطین، لبنان، عراق، افغانستان و کشورهای آفریقایی هم صادق است. بايد منشأ و ریشه های این سخنان تحلیل شود و اینکه از کجا آب میخورد؟ و در راستای چه سیاستهایی است؟
در این موارد دو نوع جواب میتوان داد که اگر ما این کمکها و حمایتها را داریم به وظیفه شرعی، اخلاقی و انقلابیمان عمل میکنیم و در راستای سیاستهای انقلاب و به نفع آینده ماست. امّا حقیقت صرفاً این نیست. اگر اعتقاد بنده را بخواهید بدانید، میگویم که حمایت ما، قطرهچکانی است و در شأن انقلاب اسلامی نیست. به مراتب فراتر از این حمایتهایی که صورت میگیرد باید در رابطه با نهضت فلسطین، لبنان و یا کشورهای آمریکای لاتین و... صورت بگیرد. چون از سويي جبهه مقاومت و مبارزات جهانی علیه نظام سلطه را تقویت میکند و جلوی نفوذ و گسترش نظام سلطه را در جهان میگیرد و ثانیاً از لحاظ مادی و اقتصادی هم سودآوری دارد.
اگر بخواهیم مقبولیت این سیاست را در بین مردم جامعه در نظر بگیریم مردم با انتخاب مجدد آقای احمدینژاد، این سیاست يعني تعمیق روابط با کشورهای آمریکای لاتین را پذیرفتند و از آن حمایت کردند. اگرچه رقيب جدياش به گسترش روابط با آمريكاي لاتين اعتراض جدي داشت. اگر بخواهیم سیاست دولت آقاي احمدينژاد را درباره اين منطقه نقد بکنیم، جای نقد دارد، آن هم در جهت تعمیق این روابط و نه در جهت کمرنگ کردن و سست کردن این روابط.
سخن پایانی شما؟متأسفانه ما و دیگر محققان این منطقه و اساتید دانشگاهی، اطلاعات جامع و کافی درباره این حوزه نداریم. کار مطالعاتی بسیار کمی در این حوزه شده است و نیاز است که کارهای تحقیقاتی و مطالعاتی و حتی آموزشی و اطلاعرسانی جدیدی در این زمینه انجام بشود.
واقعیت این است که دو تا کانون مهم یا مهمترین کانونهای مبارزات آزادیبخش در در دنیای امروز، یکی انقلاب اسلامی و منطقه خاورمیانه است و دیگری منطقه آمریکای لاتین و پیوند این دو جبهه، میتواند امپریالیسم را زمینگیر و سقوط امپریالیسم و نظام سلطه را تسریع کند. اگر ما به اهمیت این مسأله واقف باشیم، آن وقت جور دیگری برخورد خواهیم کرد.
مسأله بعدی اینکه، در زمینه ارتباطات بین سازمانهای مردم نهاد (NGO) و دیگر سازمانهای مردمی در آمریکای لاتین، ارتباطات ضعیفی داشتیم. شاید بتوانم بگویم صفر یا چیزی بسیار نزدیک به صفر. یعنی کارنامهای قابل قبولی در این زمینه نداریم. مهم این است که ما بتوانیم از تجربیات آنها بهره بگیریم و آنها هم متقابلاً بتوانند از تجربیات ما بهره بگیرند. اینها ضعفهاست.
جا برای بهبود و ارتقای روابط با کشورهای آمریکای لاتین زیاد است. حوزهای هم نیست که از این ماجرا مستثنا بشود. موضوع الهیات رهاییبخش در آمریکای لاتین، یک بخش مهمی از مبارزات مردم آمریکای لاتین است كه در دهههاي اخير، نقش تعیینکنندهای در سازماندهی مردم علیه نظام سلطه، علیه فقر و گرسنگی و برای استقلال مردم آمریکای لاتین ایفا کرده است. ما بايد بین کانون الهیات رهاییبخش در آمریکای لاتین با مبارزات رهاییبخش ملت ایران و روحانیون پیشتاز در انقلاب اسلامی پیوند ایجاد کنیم. بايد ارتباطات نزدیکی بين حوزه علميه قم و مراكز دانشگاهي ما با آنها برقرار شود.
حرف آخر اینکه، ما در دفاع نظامی از انقلاب اسلامی خوب عمل کردیم ولی برای دفاع در جلب افکار عمومی جهانیان خوب عمل نکردیم و کار چندانی نکرده ایم. همانطوری که وظیفه مان اين بود تفنگ بگیریم و در دفاع از انقلاب، بجنگم و میدان نبرد را خالی نکنيم، الآن هم وظیفه مان اين است که حقایق انقلاب مردم ایران را به مردم دنیا بگویيم. حداقل باید رسانههایی جدی به زبان اسپانیولی، پرتغالی، عربی، فرانسوی، انگلیسی و ... داشته باشیم تا این حقایق را بازگو کنيم. این یک واقعیت است که ما در شناخت آمریکای لاتین ضعیف عمل کردیم! ما چند تا کرسی تدریس آمریکای لاتین در دانشگاههایمان داریم؟ چند نفر در این حوزه مطالعه میکنند؟ بی توجهی! غفلت! غفلتهایی که به هیچ وجه نمیتوان توجیهش کرد. دیگر نباید منتظر بمانیم. خیلی از مسائلی که ما داریم راجع به آنها صحبت میکنیم، نیازهای انقلاب است که خودمان باید در این زمینه متهورانه گام برداریم و تعلل نکنیم.