آغاز رسمی دخالتها
اواسط
دورهی قاجار و دوران سلطنت فتحعلیشاه و سپس محمدشاه را میتوان مصادف با
آغاز «نفوذ» و دخالتهای بریتانیا در امور داخلی ایران دانست؛ کارشکنیها و
خیانتهای دولت وقت بریتانیا در جریان نبردهای چندسالهی ایران و روس در
خصوص عدم اجرای تعهدات در قبال رساندن تسلیحات و تضعیف ارتش ایران و منجر
شدن این امر به عهدنامهی ترکمانچای و تکهتکه شدن آذربایجان، بارزترین
نمود این خیانتهاست.
جدایی هرات و افغانستان بزرگ
انعقاد
پیمان پاریس مورخ سال 1857 میلادی و در دوران سلطنت محمدشاه قاجار، که به
تبع آن هرات و مناطق اطراف آن از ایران جدا شده و برای همیشه موجب جدایی
ملت ایرانی و افغانی شد، نمونهای دیگر از این دخالتهاست.
سلطهی بیرقیب بر منابع و ثروت ایران
قرارداد
ننگین «رویتر» که در سال 1872 میلادی میان دولتهای ایران و یک یهودی
انگلیسیتبار به نام رویتر به تصویب رسید، نشانگر اوج خودفروختگی و
وابستگی عناصر حکومتی ایران به انگلیس و عمق «نفوذ» جاسوسان آنها کشور در
ایران است. قراردادی که به موجب آن، تمام ثروتها و منابع زیرزمینی و
امتیاز استخراج و استفاده از آنها به مدت 70 سال به بریتانیا واگذار شد.
البته این قرارداد با هوشیاری و برخورد قاطع علمای اسلام مواجه شده و تا
حدودی موفق به جلوگیری از آن شدند.
ایجاد انحرافات دینی-مذهبی
پردهای
دیگر از کارشکنیهای انگلستان، در وقایعی همچون پر و بال دادن و حمایت از
فرقههای ضالهی بابیت و بهاییت و رهبران منحرف آنها نمایان میشود. تا
جایی که پس از اعدام علیمحمدباب به دستور امیرکبیر نیز دست از حمایتهای
پیدا و پنهان از وی برنداشته و موجب سربرآوردن آتش بهاییت از زیر خاکستر
بابیت شدند. راهبردهایی که میتوان از آنها تحت عنوان «نفوذ» مذهبی یاد
کرد.
جدایی تکهای دیگر از خاک ایران
قوای
انگلیسی با دستآویز قراردادن سرکوب شورشیان خطهی بلوچستان وارد این
سرزمین شدند، اما پس از گذشت چندسال و تثبیت جایگاهشان، به بهانهی
راهاندازی تلگراف، با انتخاب بخشی از سرحدات، قسمتهایی از بلوچستان را از
خاک ایران جدا کردند.
تحمیل قراردادهای سهگانه
یکی دیگر از
بارزترین نمودهای «نفوذ» استکبار در ایران، «نفوذ» گسترده اقتصادی در دوران
حاکمان استبدادی و بعضاً دستنشانده از سوی خود کشورهای غربی است.
معاهدههای تجاری «تالبوت»، «لاتاری» و «دارسی» که به ترتیب میان دولتها
یا افرادی به نمایندگی از دولتهای ایران و انگلیس به امضا رسیدهاند نیز،
نمونههایی دیگر از سلطهطلبی تاریخی مردان آنگلوساکسونی در سرزمین ماست.
قلع و قمع مشروعهطلبان
یکی
از پیچیدهترین وقایع در میان اتفاقات دوران قاجاریه، جریان مشروطهخواهی
است؛ از پناه دادن متحصنین مشروطهخواه در سفارت بریتانیا و بهراه کردن
دیگپلوی معروف گرفته، تا اعدام و ترور رهبران مشروعهخواه. اقدامی که بدون
شک، نشانگر تلاش بیش از پیش استکبار و علیالخصوص بریتانیا برای تثبیت
«نفوذ» سیاسی و محکم کردن جای پای خود در عالم سیاست ایران است.
پس از شروع برخورد مأموران حکومتی و حکام تهران با جماعت معترض مشروطهخواه، عدهای از علما و روحانیون، نخست راهی حرم شاهعبدالعظیم حسنی علیهالسلام در شهرری شده و در جریان موج دوم این تحصنها، عازم بارگاه حضرت فاطمهمعصومه علیهاالسلام در قم میشوند. در همین اثنا، برخی از مشروطهطلبان روشنفکر، حمایتهای دولت بریتانیا را بر همراهی با روحانیون ترجیح داده و با تشجیع عدهای از مردم، روانهی سفارت انگلستان میشوند.
مسئولین سفارت بریتانیا نیز با مغتنم شمردن فرصت، سعی در انحراف مسیر مشروطهطلبی کرده و بازتر کردن راه «نفوذ» کرده و در کنار پذیرایی از متحصنین با غذاهای رنگین، با انتشار اعلامیهها و برپایی محافل روشنگری و سخنرانی، نیل به سمت اهداف از پیش طراحی شدهی خود میکنند.
اهدافی که سرانجام منجر به
تحریف جریان عدالتطلبی از مسیر اصلی خود که مورد تأیید روحانیت و مراجع
بوده شده و سرانجام با اعدام شخصیتی برجسته همچون شیخ فضلالله نوری تماماً
به دام استعمار میافتد.
تقسیم کشور به دو نیمهی شمالی-جنوبی
در
سال 1907، طی معاهدهای، قسمتهای جنوبی ایران و تمام منابع زیرزمینی و رو
زمینی آن در اختیار دولت انگلستان و همچنین مناطق شمالی تحت تسلط روسیه
قرار گرفت.
سپس در سال 1919 و پس از وقوع انقلاب روسیه و تخلیهی مناطق
شمالی ایران توسط قوای روس، بریتانیا که عملاً رقیبی برای خود در صحنه
نمیدید، توانست با انعقاد معاهدهای دیگر نیمهی شمالی را نیز تحت کنترل
خود درآورد.
کودتا؛ انقراض سلطنت قاجار
با
پایان یافتن سدهی سیزده هجریشمسی، اوج دخالتها و بروز میزان «نفوذ»
استعمار بریتانیا در امور داخلی ایران را میتوان دید؛ حمایت نظامی از
فردی به نام رضاخان و همچنین حمایتهای فکری و استراتژیک از یک
روزنامهنگار که مورخان وی را عامل سفارت بریتانیا در تهران لقب دادهاند،
زمینههای انجام کودتای سوم اسفند 1299 و درپی آن انقراض سلسلهی قاجار و
تأسیس سلسلهی پهلوی به عنوان آخرین دودمان پادشاهی ایران را فراهم آورد.
تغییر تاکتیک و سپردن مسئولیت به ایالات متحده
پس
از وقوع جنگ دوم جهانی و اشغال ایران، دولت انگلستان با تبعید رضاخان،
پسرش محمدرضا را به جای وی بر تخت نشاند. با شروع سلطنت محمدرضا، روابط
ایران و انگلستان وارد فاز جدیدی شد؛ فازی که در سال 1332 و پس از درگیری
دیپلماتیک دکتر مصدق با انگلیس و پناه بردن به دامان امریکا، عملاً موجب
کوتاه شدن دست عوامل انگلیسی از ایران شده و در عرصهی رسمی تعاملات سیاسی،
جای خود را به قدرت نوظهور ایالات متحده دادند.
انقلاب اسلامی و ادامهی نفرت پراکنی انگلستان
پس
از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در سال 1357، مردم ایران توانستند به
رهبری امام خمینی، دست دولتهای استعماری و قدرتهای استکباری دنیا را از
امور داخلی کشورشان قطع کنند. اما این پایان کار نبود و با آغاز جنگ تحمیلی
رژیم بعث عراق علیه ایران، صحنهای جدید از برخورد دولتهای سلطهطلب با
آزادیطلبان ایرانی گشوده شد؛ برخوردهایی که انگلستان هم از آن مستثنی
نبوده و با حمایتهای مالی، تسلیحاتی و فکری خود از دولت صدام، سعی در
نابودی جمهوری اسلامی ایران نمود.
با صدور قطعنامهی 598 شورای امنیت و
پایان جنگ تحمیلی، عرصهی تقابلات انگلیس با ملت ایران از رویکرد نظامی به
رویکردهای دیپلماتیک و بینالمللی تغییر یافت؛ کارشکنی در عرصهی مسائل
هستهای، راهاندازی و رهبری فتنهی 88 ، تحریک عناصر داخلی و...
نمونههایی آشکار از این تقابلات است.
البته سرویسهای جاسوسی انگلیس،
تا جایی که توانستهاند دست از ترور، بمبگذاری و کشتار مردم ایران نکشیده و
گویا هنوز هم قصد پایان دادن به این تخاصم تاریخی را ندارند.