از ماشین پیاده شدم و جلویش را گرفتم تا فرار نکند و به پلیس زنگ زدم. راننده خودرو که دخترى نیمهچادرى بود هم تماسى گرفت و منتظر ایستاد.
بعد از دو سه دقیقهاى که آرامتر شدم قصد کردم بىخیال شوم و بروم که آن خانم به یکى از عابران گفت: "این آقا شیاد است و چون ماشین من مدل بالاست قصد اخاذى دارد" و ... عصبانیت فروخفته بازگشت.
شمارش دقایق به ٣ و ٤ نرسیده بود که آقایى آمد و بىسیم و کلتش را به رخ کشید و صدالبته بدون بىاحترامى خواست که کنار بروم و ...
عرض کردم قصد داشتم بروم که ایشان توهین کردند.
بهزبان صدالبته خوش کلتش را کشید، خشاب بر زمین افتاد و بعد از برداشتن خشاب آن را بر شقیقه گذاشت و با مهربانى کامل با پاهاى مبارک نوازشى بر شکم و ساق پا و ...
بىامو رفت و جناب محافظ که فکر کنم او را ج. صدا
مىکردند مشت و لگدزنان بهطرف یک خودروی پژو رفت، فریاد زد: "اگر بهسمت
این ماشین بیایى شلیک مىکنم". سرنشین عقبِ پژو خانمى بود چهرهآشنا.
چهرهاى داشت بسیار شبیه خانم ع.م. همسر ا.ه.ر.
البته فقط خیلى شبیه!
پلیس تماس گرفت. پاسخ دادم قضیه بهخوبی و خوشى پایان یافت و جان من و زن و بچهام مقدم است بر هرچیز.
اگر از احوال من بپرسید ملالى نیست جز اندکى درد استخوان و اندکى دلخورى. دلخورى از پاره شدن تىشرتى نو که تازه هدیه گرفته بودم.
وی در ادامه در کامنتی نوشت: خانومم اومد کلید ماشین رو از من بگیره و ماشین رو جابهجا کنه، بدون هیچ صحبتى، حتى یک کلمه.
دختره شیشه رو کشیده پایین به خانومم میگه: چرا شما اینقدر وحشى هستین!