به گزارش
سرویس اندیشه دینی پایگاه 598، آنچه پیش رو دارید پنجمین جلسه سخنرانی استاد سید محمد مهدی میرباقری در دهه اول محرم الحرام سال 94 است که در هیأت ثارالله قم (مدرسه فیضیه) برگزار شده است. ایشان در ابتدای بحث اشاره می کنند که آیات قرآن دارای یک مرتبه اِحکام یا اجمال است. در مرتبه احکام، همه دعوت قرآن در توحید خلاصه می شود به نحوی که می توان گفت همه قرآن تفصیل و توضیح همین حقیقت می باشد. به عبارت دیگر همه دعوت انبیاء(ع) به صفات حمیده، معاد، عدل و... به حقیقت توحید بر می گردد.
ایشان در ادامه بحث بیان کردند که اله حقیقی عالم کسی است که صاحب اسماء حسناست که این اسماء نیز در حقیقت تفصیل کلمه الله هستند. آن که صاحب اسماء حسناست در حقیقت دارای مقام اولوهیت بوده و همه عالم در برابر او خاضع و خاشع و متأله به اویند. اسماء حسنای او همه عالم را فرا گرفته و نسبت او به عالم، نسبت غنی به فقیر است. ضمن اینکه این قبیل نسبت ها بین اله و سایر موجودات همیشگی است. او واجد همه اسماء حسنی و ما فاقد آن اسماء هستیم و از آنجا که در فطرت خود طالب آن اسماء هستیم باید همواره از او طلب کنیم. لذا همواره به این امر سفارش شده ایم که تنها از او بخواهیم؛ زیرا غیر از او کسی دارا نیست و انسان را اجابت نمی کند.
الله که صاحب این اسماء می باشد، کریمانه می دهد و با دادن خود انسان را ذلیل نکرده بلکه موجب عزت او می شود. تعریف توحید تا این سطح، مورد قبول همه است؛ ولی با تفصیل توحید در آیات قرآن، صف بندی ها و درگیری های تاریخی شکل می گیرد. بنابراین می توان دو نوع تفسیر از توحید ارائه داد که یکی به صلح کلی و دیگری به جنگ و قتال منتهی می شود. همه بصیرت هایی که انبیاء(ع) به انسان می دهند در نهایت به صف و قتال ختم می شود. تا آنجا که توحید، خود محور صف بندی های عظیم تاریخی می گردد. در این میان وصیت نامه سیدالشهدا(ع) به محمد حنفیه می تواند گواهی بر یک درگیری تاریخی بر مبنای توحید باشد.
توحید، محور دعوت انبیای الهی(ع) و انذار و تبشیر قرآن
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة علی اعدائهم. قرآن کریم فرموده است: «الَر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ * أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنَّنِي لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ»(هود/1-2) خداي متعال در آيات نوراني ابتدای سوره هود به پيامبر گرامي صلی الله علیه و آله خطاب فرمودند: اين کتابي که بر شما نازل کرديم، کتابي است که همه آياتش در يک مرحله اِحکام شده و سپس تفصيل پيدا کرده است؛ پس گويا آيات قرآن دارای دو مرتبه است؛ يکي مرحله احکام که شايد همان مرتبه اجمال قرآن است و دیگری مرتبه تفصيل که در آن حقايق به تفصيل بيان شده است. قرآني که آياتش تماماً آیات محکمات و نیز تفصيل آن آيات محکمات است، چيست؟
آنچه در اين کتاب مجيد هست شايد در همين آیه خلاصه شود که می فرماید: «أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنَّنِي لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ» اين جمله کوتاه دارای چهار نکته است: اول اینکه غير خدا را عبادت نکنيد، دوم اینکه تنها خداي متعال را عبادت کنيد، سومین نکته این آیه بشارت به کساني است که فقط خداي متعال را عبادت مي کنند، و چهارمین نکته هم انذار نسبت به کساني است که غير خدا را عبادت مي کنند؛ تمام دعوت قرآن در همين چهار نکته خلاصه مي شود و همه دعوت هاي ديگر تفصيل همين يک دعوت است. شايد مرحله احکام قرآن همين باشد و مابقي تفصيل همين آيه محکمه است. از طرفی همه بشارت هاي قرآن هم بشارت به بندگي خدا و توحيد بوده و تمامي انذارهاي قرآن هم انذار از عبادت غير خداست. همه مخاطراتي که قرآن از آن ها انذار مي دهد ـ اعم از عقوبت هاي دنيايي که گريبان انسان ها و جوامع را گرفته و مي گيرد و عقوبت هاي عالم برزخ و قيامت ـ نسبت به همين موضوع است؛ یعنی غير خدا را نپرستيد که اگر غير خدا را بپرستيد، دچار عقوبت خواهید شد و در دنيا نیز به معیشت ضنک گرفتار می شوید؛ «مَن أعرَضَ عَن ذِكرِي فإنّ لَهُ مَعِيشَهً ضَنكاً»(طه/124)؛ اگر غير خدا را بپرستيد زندگي دنياي شما هم نابسامان شده، گرفتار عذاب هايي مي شوید که اقوام گذشته به آن مبتلا شدند؛ ضمن اینکه در آخرت هم در رنج خواهيد بود.
آياتي که در مورد جهنم و عقوبت اخروي آمده است همگی به اين يک کلمه بر مي گردد که همه عقوبت ها، رنج ها و سختي ها به دلیل پرستش غير خداي متعال است؛ بالعکس همه بشارت هايي که انبياء(ع) و قرآن مجيد مي دهند و بر همه کتب آسمانی مهيمن است، بشارت به امر توحيد می باشد؛ اگر خدا را بپرستيد، منتظر بشارت ها و ثواب دنيا و آخرت، و ثواب عاجل باشيد.
الله، اله حقیقی عالم و صاحب اسماء حسنای الهی
آنچه انبیاء(ع) به عنوان توحيد ما را به آن دعوت مي کنند و همه دعوتشان به آن بر مي گردد چیست؟ دعوت ما به معاد، دعوت به شرايع و نماز و روزه و حج و جهاد، دعوت به صفات حميده یا نهی ما از محرمات و صفات رذيله همگی چیزی جز دعوت به توحيد نیست؛ یعنی چیزی غير از «أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ» نيست؛ همه آن ها از فروع و شئون و تفصيل همين يک کلمه هستند؛ پس توحيدي که قرآن ما را به آن دعوت می کند، چيست؟ شرک و پرستش غيري که قرآن ما را از آن پرهيز داده و نبي اکرم صلی الله علیه و آله ما را به نسبت به آن انذار داده اند، چيست؟ اين توحيد در قدم اول از خود کلمه «لا اله الا الله» فهم مي شود؛ یعنی الهي جز حضرت حق نيست؛ حالا این اله چیست؟ چرا الهي جز الله تبارک و تعالي نيست؟
اله از نظر قرآن، آن ذات مقدسي است که داراي همه اسماء حسناست؛ قرآن الله را توصيف کرده و بیان می کند که خصوصيات اين ذات مقدس چيست؛ «اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ»(بقره/255)؛ آياتی از قرآن اسماء حسناي خداي متعال را توضيح داده است که همگی تفصيل کلمه الله است؛ الله يعني آن که «من ذالذي يشفع عنده الا باذنه يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و يحيطون بشيء من علميه الا بما شاء». الله يعني کسي که «وسع کرسيه السموات و الارض و يوده حفظهما و هو العلي العظيم». الله يعني «قل هو الله احد * الله الصمد * لم يلد و لم يولد * و لم يکن له کفواً احد». الله یعنی این ها و سایر اوصافي که در قرآن براي حضرت حق ذکر شده است؛ مانند: «هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی»(حشر/24) یا «هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّر»(حشر/23)؛ بنابراین الله يک نام قراردادي نيست بلکه مقام الوهيت يعني همين مقام است. اله آن حقيقتي است که همه اين شئون را دارد؛ وقتي اين شئون را دارد اله عالم است و همه عالم بخواهند يا نخواهند، طوعاً او کرهاً، در مقابل او خاشع هستند و فرمان او را مي برند؛ همه ذرات عالم بخواهند يا نخواهند، تحت فرمان او هستند. اين اله الهی است که بديل ندارد؛ «وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِله»(زخرف/84)؛ اين آن الهی است که «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»(انبیاء/22)
نکته ديگری که در قرآن و بيانات نوراني معصومين عليهم السلام به آن توجه داده شده، پرداختن به دلیل اله بودن آن خدايي است که صاحب همه اسماء حسناست؛ اله آن موجودي است که همه در مقابل او تواضع و خشوع مي کنند و متأله به او هستند؛ الله يعني «الذي يتأله اليه کل مخلوق»(1)؛ در تعبير امام حسن عکسري(ع) که در توحيد صدوق نقل شده، الله آن حقيقتي است که همه مخلوقات متأله به او هستند و در مقابل او خاشع می باشند که همه عبادات به همين تأله بر مي گردد. عبادت يعني او را اله گرفتن؛ بدین ترتیب خشوع و خضوع و تسليم و تواضع و رضا و توکل همگی پرستش هستند. این ها صفات بنده هستند.
نسبت صاحب اسماء حسنی به مخلوقات، دلیل اله بودن او
حالا چرا اين موجودي که داراي اسماء حسناست و خالق و باری و رازق و سميع و عليم و حکيم و بصير و رحمن و رحيم است ـ اين دو صفت خيلي مهم هستند ـ و رحمتش عالم را فرا گرفته باید اله باشد؟ چرا موجودات باید در مقابل او خضوع و تواضع و خشوع و دلدادگي و تسليم داشته باشند؟ در پاسخ به این سؤال باید نسبت خداي متعال را با مخلوقات مشخص کرد؛ او خالق است و ما مخلوق؛ او رازق است و ما مرزوق؛ نسبت اين موجودي که همه اسماء حسنی و کمالات را دارد با مخلوقات چیست؟ چه بدانيم، چه ندانيم که اين ذات اقدس که داراي همه اسماء حسناست، نسبتش با عالم چيست، اسماء او همه عالم را پر کرده [و در بر گرفته] است؛ «وَ بِعَظَمَتِكَ الَّتِي مَلَأْتَ كُلَّ شَيْءٍ... وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي غَلَبَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء»(2)؛ نسبت او با عالم اين چنین است؛ نسبت او با عالم «لم يلد» است؛ يعني عالم فرزند خدا نيست و خداي متعال فرزند ندارد و چيزي از او صادر نمي شود که از او جدا شود؛ در توحید صدوق روایتی از سيد الشهدا عليه السلام نقل شده است که حضرت طی آن، «لم يلد» را توضيح داده اند؛ حتی لطيف ترين ايلاد ـ مانند شعاع نوری که از چشم خارج مي شود تا انسان با آن ببيند ـ و زاد و ولدی در مورد خداي متعال مطرح نيست؛ عالم مولود خدا نيست؛ به همين دلیل است که عالم از خدا جدا نيست؛ اگر عالم مولود بود، از والدش جدا مي شد ولی عالم مولود خدا و زائيده او نيست؛ هیچ جایی مخلوقي نیست که خدا آنجا نباشد؛ او هست که ما هستيم؛ «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم»(حدید/4)؛ او با ماست که ما هستيم؛ اگر او با ما نبود، ما هم نبوديم.
بنابراین نسبت الله که صاحب اين اسماء حسناست با عالم چنين نسبتي است؛ نسبت خالق و مخلوق است؛ نسبت رازق و مرزوق است؛ نسبت عالم و جاهل است؛ اگر او عالم است يعني غیر او جاهل هستند. «الله لا اله الا هو الحي القيوم» اگر مي گوييم او حي است يعني همه ميت هستند. هرگز دو حي در عالم نداريم؛ دو حکيم، دو قادر، دو قوي، دو عليم و دو مالک در عالم وجود نخواهد داشت؛ «هو الله الخالق الباري المصور» «هو الله الملک القدوس السلام المومن المهيمن العزيز الجبار المتکبر» فقط اوست که واجد اینهاست. پس دیگران چه هستند؟ امیرالمؤمنین(ع) در مناجات مسجد کوفه می فرمایند: او حي هست و ما ميت؛ الان هم او حي است و ما ميت؛ یعنی ازلاً و ابداً او حي است و ما ميت، نه اينکه ما ميت بوديم و تو حي، و وقتي به ما حيات دادي ما هم حي مي شويم؛ اگر ايلاد بود و ما از خدا متولد شده بوديم، خدا يکي بود و ما هم يکي؛ گاهي پدر از دنيا مي رود ولی فرزند زنده است؛ اگر رابطه ايلاد مطرح بود، بعد از اينکه متولد می شديم می توانستیم بگوییم: «انت الحي و انا الحي»؛ در این صورت شريک خدا مي شديم؛ ولي ازلاً و ابداً خداي متعال شريک ندارد؛ فطرت انسان هم به وضوح این حقیقت را مي فهمد که «انت الحي و انا الميت» واضح است که ما ميت هستيم؛ ما مدت ها پیش اين حيات را نداشتيم، مدتی بعد هم نخواهيم داشت؛ پس در این میان ما حي نيستيم؛ بلکه «انت الحي و انا الميت»؛ الان هم «انت العالم و انا الجاهل» ما قبلاً جاهل بوديم، بعداً هم اگر در اين دنيا بمانيم جاهل خواهیم بود؛ «وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ قَديرٌ»(نحل/70)؛ پس الان هم «انت العالم و انا الجاهل»؛ ما قبلاً هيچ چیزی نداشتيم؛ «هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً»(انسان/1) و اصلاً قابل ذکر نبودیم؛ منظور مرحله قبل از مرحله نطفه است؛ نطفه اي که هيچ به حساب نمي آيد؛ «لم يکن شيئاً مذکورا»؛ بعد از اين است که «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا» آدم قبل از این اصلاً قابل ذکر نبود. قبل از آن که هیچ!
بنابراین ما فقير هستيم و چیزی نداريم و هر چه داريم، از غير مي گيريم؛ فقير يعني کسی که همواره بايد به او عطا کنند و اگر يک لحظه به او عطا نکنند، چیزی ندارد؛ «انت الغني و انا الفقير» الان که خداي متعال به ما اين الطاف را کرده، رحمتش شامل حال ما شده و اين حقايق را به ما داده است؛ حالا ما غني شده ايم يا الان هم فقير هستيم؟ ازلاً و ابداً «انت الغني و انا الفقير» و «انت القوي و انا الضعيف» ما واقعاً در گذشته هيچ قدرتي نداشتيم و نمی توانستیم حتی یک پشه را از خودمان دفع کنیم؛ پس الان هم اين قوت متعلق به ما نيست و قوت از اوست و ما ضعيف هستيم. «انت الباقي و انا الفاني» خداي متعال باقي است و ما فاني و اگر يک لحظه به ما عنايت نکند، فاني هستيم؛ الان هم فاني هستيم و اگر باقي هستيم، به بقاي او و به لطف اوست؛ «انت الدَائم و انا الزَائل» پس شما همه فقير هستيد؛ «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ»(فاطر/15)
انبياء(ع) مي گويند فقط این الله را عبادت کنيد و دلدادگي و خضوع و خشوع و تواضع شما فقط در مقابل او باشد؛ اميد و توکلتان به او باشد؛ فقط از او بترسيد و فقط به او اميدوار باشيد، و فقط از او بخواهيد؛ اين الله است که صاحب همه اين اسماء حسناست و ما هم ازلاً و ابداً فاقد همه آن ها هستيم و او واجد؛ هر چه در ما هست از اوست. خدايي که همه چيز دارد، الله است و الوهيتش ازلاً و ابداً بوده و هست و خواهد بود. همه اين اسماء حسنی را داشته و خواهد داشت؛ یعنی اسمائی که ما نداريم؛ حالا چرا ما باید در مقابل او تواضع و خشوع کنيم؟ چرا باید سجده کرده و اظهار فقر کنيم؟ چرا از او بخواهيم؟ ما چرا به او اعلام افتقار و عجز کنيم؟ چرا در مقابل او اعلام ذلت و تواضع کنيم؟ دارا بودن او چه ارتباطی با ما دارد؟ مثلاً ممکن است کسی ثروت فراوانی داشته باشد، ولی این چه ارتباطی به ما دارد و ما چرا باید در برابر او تواضع کنیم؟ گوارا و حلالش باشد؛ ولی چرا من تواضع کنم؟ به ما هم گفته اند که چشم از دست همه برداريد. در روايات آمده است: اگر مي خواهيد در نزد ديگران عزيز شويد، در آنچه نزد دیگران است طمع نکنيد؛ وگرنه از عزت مي افتيد؛ اگر مي خواهيد در شما طمع نکنند، شما هم در آن ها طمع نکنيد. هر کس هر چه دارد گوارایش باشد؛ ولي این نکته نسبت به خداي متعال عکس است؛ به همین دلیل فرمود: اگر مي خواهيد نزد خداي متعال عزيز شويد، در آنچه نزد اوست طمع کنيد. در وصف اوليای خدا مانند قمر بني هاشم(ع) ما بايد «الرّاغِبُ فيما زَهِدَ فيهِ غَيْرُهُ مِنَ الثَّوابِ الْجَزيلِ وَالثَّناءِ الْجَميلِ»(3) باشیم. آنچه ديگران از آن غافل و در آن زاهد هستند، شما در آن رغبت داريد؛ ديگران از ثواب هايي که در نزد خداست غافل هستند و شما در آن رغبت داريد و آن را دنبال مي کنيد و مي خواهيد. اصلاً عزت ما در عالم به اندازه درخواستمان از خداست. «قُلْ مَا یَعْبِأَ بِكُمْ رَبّی لُولا دُعاكُمْ»(فرقان/77)
نیاز و طلب فطری عالم نسبت به اسماء حسنای الهی
چرا اين گونه است و چرا باید بخواهيم؟ چرا نمی گوییم خدايا تو داري ولی داشتن تو چه ربطی به من دارد؟ خدایا به من چه ربطی دارد که تو غني هستی! عالم هستی، باش؛ سميع هستی، باش؛ حکيم هستی؛ باش. چرا با خداي متعال نمي شود اين گونه برخورد کرد؟ انسان در فطرت خود طالب آن اسماء و صفات است؛ ما نمي توانيم از او نخواهيم؛ چون خدا ما را اين گونه آفريده است. اگر ما را طوری آفريده بود که مي توانستيم تعزز کنيم شاید جا داشت که بگوییم از او نمی خواهیم؛ ولي بنده نمي تواند از او نخواهد.
حضرت در دعاي عرفه می فرمایند: «الهی کیف استعزّ و فی الذّلة ارکزتنی»(4)؛ خدايا من چگونه در مقابل تو طلب عزت کنم در حالی که تو من را در ذلت مرتکز کرده اي. ذلت يعني نسبت به خداي متعال عبد هستيم؛ «عَبْدًا مَمْلُوكًا لَا يَقْدِرُ عَلَى شَيْءٍ»(نحل/75) و بعد ادامه می دهند «ام کیف لا استعز و الیک نسبتنی» خدایا من در مقابل تو ذليل ـ البته اين ذلت عين عزت است ـ هستم؛ خدایا چگونه خودم را عزيز ندانم و طلب عزت نکنم در حالي که من را به خودت نسبت داده اي؛ وقتي به هيچ، همه چيز نسبت داده مي شود او عزيز مي شود؛ «اعتصمت بالله فعززت»(5)؛ عزت معصوم(ع) عزتی است که همه عالم در او نفوذ نمي کند؛ از حضرت امیرالمؤمنین در همین زیارت نامه هست که: «لَا تَزِيدُنِي كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَة. وَ لَوْ أَسْلَمَنِي النَّاسُ جَمِيعاً لَمْ أَكُنْ مُتَضَرِّعا» اگر همه مردم گرد حضرت جمع شوند، بر عزت و قدرت و نفوذ ناپذيری ایشان اثر نمي گذارد و اگر همه پراکنده شوند، ذليل نمي شود و وحشتي در او پدید نمی آید؛ اگر من را با دشمن تنها بگذاريد و دشمن يک دنيا باشد و من يکي باشم، هرگز به حالت تضرع نمي افتم؛ چون «اعتصمت بالله فعززت» هر کسي به خدا معتصم شود، عزيز است و منهاي حضرت حق، ذليل؛ مخلوق است و ذلت؛ چيزي ندارد؛ مخلوق يعني هيچ.
او الله است؛ يعني صاحب همه اسماء حسناست و همه کمال و جمال از اوست؛ نسبت او با مخلوق، نسبت واجد و فاقد است؛ نسبت غنی و فقیر، حي و ميت، عالم و جاهل، و مالک و مملوک است و... ؛ مالکيت ازلاً از اوست و مملوکيت هم ازلاً و ابداً از ماست؛ ما مملوک هستيم و هرگز مالک نمي شويم؛ عبد آن کسي است که از خودش خلع مالکيت مي کند؛ در روايت عنوان بصري نخستین رکن عبوديت، خلع مالکيت از خویش است؛ «انت المالک و انا المملوک» اگر انسان بگوید: خدایا! تو مالکي و من هم مالکم، خود را شريک خدا خوانده است. عبد زمانی عبد است که خود را شريک خدا نداند؛ ممکن است کسی بگوید: حالا او دارد ولی چرا ما آنچه را او دارد دنبال کنيم؟ مگر به ما نگفته اند چشم از دارایی ديگران بردارید؟ مخلوق هر چه دارد متعلق به خود اوست؛ شما در آن طمع نکنيد؛ چرا؟ ولی آیا باید نسبت به حضرت حق هم همين گونه بود؟ تفاوت اينجاست که ما فقير به مخلوق نيستيم؛ در حقیقت گفته اند: تو که فقير [به مخلوق] نيستي، پس اعلام افتقار به مخلوق هم نکن؛ زیرا او هم مثل توست؛ «انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد» ولي نسبت به خداي متعال چه بخواهيم، چه نخواهیم همگی فقير هستيم؛ کائنات چه بخواهند، چه نخواهند ذليل فرمان خدا هستند؛ خداي متعال فرموده است: «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعين»(فصلت/11)؛ و همه ما این گونه ایم، نه فقط سماوات؛ تفاوت اينجاست که ما نسبت به ديگران فقیر نيستيم؛ پس انسان نباید در مقابل ديگران اعلام ذلت کند؛ حتی اگر همه عالم يک طرف بودند، انسان نباید به آن ها اعلام افتقارکند؛ باید عزيز باشد و نسبت به آنچه در دست ديگران است، اعلام فقر نکند؛ زیرا او فقير به آن ها نيست. ضمن اینکه اعلام فقر خود نوعي عبادت است؛ «الدعا مخ العباده»(6)؛ اين اعلام فقر و از دست دیگری گرفتن، موجب محبت غیر و شريک قرار دادن او برای خدا می گردد؛ چشم دل را باید بر همه چیز جز خدای متعال بست و فقط به سوی خدا گشود.
حالا چرا فقط باید چشم به سوي اين خدا داشت؟ به دو دلیل باید فقط چشم به سوی خدا داشت؛ نخست اینکه انسان چه بخواهد، چه نخواهد فقير اوست و نمي تواند از او نخواهد. ما نمي توانيم حيات نخواهيم؛ هر قدر هم بگوییم که خدايا تو برای خودت داري ولی من حيات نمي خواهم، بی فایده است؛ چون ما نمي توانيم بگوييم نمي خواهيم. با دست پس مي زنیم و با پا پيش مي کشیم؛ عبد نمي تواند حيات نخواهد؛ مگر مي توانيم حيات نخواهيم؟! مگر مي توانيم بقا نخواهيم؟! کسانی هم که گاهي خداي متعال عقوبتشان مي کند و از خودشان نفرت پيدا مي کنند و رگ حيات خود را می برند و خودکشی می کنند، وقتي با مرگ مواجه مي شوند، مي فهمند که چه اشتباهي کرده اند؛ نمی توان به طرف مرگ رفت؛ مرگ، نيستي است.
بنابراين ما نمي توانيم بگوييم خدايا من دوام نمي خواهم یا بقا و علم و قدرت و حکمت نمي خواهم؛ زیرا اين طلب در ما هست. امام رضوان الله تعالي عليه برهان فطرت را اين طور معنا مي کردند که اگر همه هفت اقليم را به ما بدهند باز هم برای ما کم است؛ چون اگر متعلق طلبي که در وجود ماست، اين دنيا بود باید با رسیدن به آن آرام می شدیم. وقتی با رسیدن به دنيا مي فهميم که دنیا هم بی فایده است و بعدی را طلب می کنیم، معلوم می شود طلبي که در وجود انسان است، اين ها نيست و ما اشتباه تعريفش مي کنيم؛ ما دنبال بت ها مي رويم و وقتي به آن ها می رسیم مي فهمیم که اين هم مطلوب ما نبوده است؛ سپس شيطان دوباره يک بت ديگر براي ما می سازد؛ خداي متعال اين بتکده را ويران مي کند و شيطان دوباره يک بت ديگر می سازد.
پس ما نمي توانيم نخواهیم چون مخلوقيم و خداي متعال ما را اين گونه آفريده است؛ یعنی ما را طالب خود، محب خود و خاشع در مقابل خود آفريده است؛ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»(روم/30)؛ يعني ما چه بخواهيم، چه نخواهيم او را دوست داريم و اين حب هم خشوع مي آورد و از آن جنس است؛ از آن عشق هاي ظاهري که طلبکارانه است، نیست؛ ما در فطرت خود خشوع حب داريم؛ «إِنِّي أَسْأَلُكَ خُشُوعَ الْإِيمَانِ قَبْلَ خُشُوعٍ الذُّلِّ فِي النَّار»(7)؛ ما اگر طعم ايمان و خشوع ايمان را نچشيم و تبعيت نکنیم، وقتي وارد آتش شویم خاشع مي شويم؛ سرهای همه گردنکشان در آنجا پايين مي آيد؛، آنچه در فطرت ماست خشوع حب است. ما خدا را مي خواهيم؛ اسماء حسنای او را مي خواهيم؛ چون نمي توانيم نخواهيم؛ ما مفتور به حب و تواضع و تذلل نسبت به اين اسماء هستيم؛ آنچه انبياء(ع) از ما مي خواهند چيزي اضافه بر فطرت ما نيست؛ «لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِه»(8)؛ ایشان می گویند: ميثاق هايي را که در فطرت خود دارید به فعليت برسانيد. اگر این طلب ها در فطرت ما نبود آمدن 24000 پيامبر هم بی فايده است. آفتاب هر قدر هم به سنگی که استعداد رويش و گياه شدن ندارد، بتابد هیچ گیاهی از آن نمی روید؛ پس ما نمی توانیم نسبت به طلبی که در وجود ماست بی تفاوت باشیم. هر قدر هم تجلد کنيم، باز تجلد است؛ ولي وقتي [مطلوب خود را] ببينيم، آن را می خواهیم؛ مگر ممکن است کسی بهشت را نخواهد؟! مگر می توان علم را نخواست؟! خدا يک جلوه از آن را در اين دنيا به ما نشان داده، ما با سر دنبالش مي دويم. کسانی که مي گويند ما نمي خواهيم، پس چرا با سر به دنبال دنيا مي دوند؟ چون این جلوه را ديده اند. خداي متعال در آن مجلس معروف جلوه ای به يوسف(ع) داد؛ يوسف(ع) که از خود چيزي ندارد؛ زنان مصر دستان خود را پاره کردند؛ «قطعن ايديهن» اگر آن جلوه کمی ادامه پيدا مي کرد، سرهای خود را هم مي بريدند؛ خداي متعال اگر آن جمال را نشان دهد همه با اشتیاق به دنبال آن می روند؛ چون نمي توانند نخواهند؛ کسانی که دنيا را مي بينند، با سر به دنبال دنيا مي روند؛ آن ها که بهشت را مي بينند، جان از بندشان جدا مي شود که به بهشت برسند؛ «شوقاً الي الثواب» اشتیاق کسانی که مقام رضوان را مي بينند قابل توصیف نیست؛ «و رضوان من الله اکبر» اشتیاق کسانی که قرب حضرت حق را درک می کنند یا محبين که قابل وصف نیست. موساي کليم(ع) در يک وعده، چهل شب به کوه طور رفت و نه خوابيد، نه خورد، نه تشنه شد و نه گرسنه! خيلي عجيب است!
بنابراین ما نمي توانيم نسبت به اين خدا بي تفاوت باشيم؛ آیا انسان می تواند نخواهد؟! هر جلوه ای که از جلوه هاي خدا بيايد، ما آن را مي خواهيم؛ جز اینکه خداي متعال بخواهد انسان را عذاب کند؛ در این صورت آدم گرفتار، نسبت به خود و همه چيز بدبين مي شود؛ تا جایی که رگ حيات خود را هم قطع مي کند؛ هر چند بعد از آن باز هم پشيمان مي شود که ديگر فايده اي ندارد.
تفاوت صاحب اسماء حسنی با دیگران
نکته لطيف تر در اینجا تفاوت خدا با دیگر دارندگان است؛ اولاً داراندگان دیگر مثل خود ما هستند؛ به استثنای معصومين(ع)؛ ما هر چه از خدا مي خواهيم بايد از طريق اسماء حسنی طلب کنیم. ما از طريق اسماء حسنی فقير الي الله هستيم؛ بخواهيم يا نخواهيم در فطرت ما تعلقی به اسماء حسنی (معصومين(ع)) وجود دارد؛ به جز معصومين(ع) هر کسی هر چه دارد، مثل ماست و از خود چیزی ندارد. همه ما مثل هم هستيم؛ خدا مي فرماید: از آن ها نخواهید چون چيزي ندارند؛ دیگران چه چیزی دارند که از آن ها بخواهيم؟ قرآن درباره همه آلهه هايی که ما به دنبالشان هستيم مي فرمايد: «إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُه»(حج/73)؛ شما چرا به دنبال دوست و آسمان و زمين و خورشيد و ماه و پدر و مادر و سنگ و چوب و علم و قدرت و... می روید؟ آیا مي خواهيد خيري به شما برسانند؟ در حالی که اگر همگی دست به دست هم بدهند حتی نمی توانند يک پشه خلق کنند؛ مي خواهيد خطري را از شما دفع کنند؟ اگر پشه چيزي را از آن ها بگيرد، نمي توانند از او پس بگيرند. پس براي چه به دنبال اين ها مي رويد؟
اگر به ما گفته می شود که به دنبال ديگران نرويد به این دلیل است که کاری از دیگران بر نمي آيد. قرآن در هر جایی که مي گويد دنبال اين ها نرويد، همين دلیل را بیان می کند؛ حضرت ابراهيم(ع) مي فرمايد: آیا بت هايي که بر آن ها سجده مي کنيد، براي شما نفعي دارند؛ آیا مي توانند به شما ضرري بزنند؟ مي گويند: ابراهيم آیا از اینکه بتها را شکسته ای نمي ترسي؟ حضرت می فرماید: شما که به حضرت حق پشت کرده ايد، نمي ترسيد، چرا من از اين چوب ها و سنگ ها بترسم؟ آیا مي توانند به شما ضرر بزنند؟ آیا نفعی برای شما دارند؟ آیا مي شنوند و مي گويند؟ آیا اجابت مي کنند؟
پس تفاوت در اینجاست. اگر ما بايد در مقابل خدا تواضع و خشوع کنیم و به او دل ببنديدم و بر او توکل نماییم، به اين دلیل است که او دارا و سميع و مجيب می باشد و اجابت می کند؛ ولی دیگران ندارند و بدتر از خود ما هستند؛ ثانیاً دیگران اگر هم داشته باشند، چرا باید صداي من را بشنوند؛ در حقیقت این خداست که سمیع و مجیب است و ما تصور مي کنيم که ديگران ما را اجابت مي کنند؛ اگر طبيعت به ما گندم مي دهد، در حقیقت این خداست که مجيب است؛ اگر طبيعت مي فهمد که من می خواهم، در حقیقت اوست که می داند من باید سير شوم و برایم مي روياند. طبيعت چه کاره است؟! اگر آسمان بر ما مي بارد در حقیقت اوست که مي باراند؛ آسمان چه کاره است؟! خدا مجيب است. اگر دوست من به من توجه مي کند به این دلیل است که خدا مجيب است وگرنه هيچ دوستي به دوستي توجه ندارد؛ «وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَابُ»(بقره/166)؛ در روز قيامت که خداي متعال اين روابط را قطع مي کند، همه خود را از اين روابط کنار مي کشند؛ «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيه * وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ»(عبس/34-35)؛ کسانی که به زبان فدای هم می شدند، آنجا از یکدیگر فرار می کنند؛ «الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ»(زخرف/67)؛ حتی دوست هاي صميمي، دشمن یکدیگر مي شوند؛ جز کسانی که در راه خدا دوست بوده اند.
«قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَآئِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لَّأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الإِنفَاقِ وَكَانَ الإنسَانُ قَتُورًا»(اسراء/100)؛ اگر شما خزائن پرورگار را مالک مي شديد، ذره اي به دیگران نمي داديد؛ آنچه دیگران الان مي بخشند، در حقیقت از دست جود خداست؛ اگر مادر از آسايش خود مي گذرد، چون از لشکریان خداست؛ خداست که «لله جنود السماوات و الارض» اگر فرزند را به مادر یا پدر واگذار کنند، حتی يک قدم هم براي فرزند بر نمي دارند.
پس نباید از دیگران بخواهيد و در مقابل ديگران خشوع و خضوع کنيد بلکه باید فقط از خدا بخواهید؛ چون ديگران ندارند و اگر هم داشته باشند، اعتنایی به شما ندارند؛ چون خودشان فقير هستند؛ فقير هر چه را دارد برای خودش جمع می کند؛ فقير که نمي تواند ببخشد؛ مگر اینکه از غناي خدا سرشار شود. کسانی که از غناي حضرت حق سرشار مي شوند، جان خود را هم مي دهند. ديگران اگر داشته باشند و بدهند و در اين داد و ستد طمع داشته باشند، به شما می دادند و شما را ذليل مي کردند؛ «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَكَلَنِي إِلَيْهِ فَأَكْرَمَنِي وَ لَمْ يَكِلْنِي إِلَى النَّاسِ فَيُهِينُونِي»(10)
ما خيال مي کنيم خدا ما را واگذار کرده است؛ اگر ما را واگذار مي کرد، زمين و آسمان و خورشيد هم ما را بيچاره مي کردند. خورشيدي که هر روز طلوع مي کند و بي مهابا بخششی دارد که گويا اصلاً بي حساب و کتاب است، اگر فرمان خدا نباشد يک اشعه هم به ما نمي تاباند؛ روز قيامت اعضا و جوارح انسان علیه او شهادت مي دهند؛ انسان می پرسد: شما چرا علیه من شهادت می دهید؟ شما که متعلق به من هستید! مي گويند: ما تحت فرمان خدا هستیم؛ در دنيا هم به اذن خدا به فرمان تو بودیم درحالی که هرگز با تو نبودیم؛ «وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْء»(فصلت/21)؛ خيال نکن ما در دنيا تحت فرمان تو بودیم؛ ما در دنیا هم تحت فرمان خدا بوده ایم؛ خدا به ما فرمود در اختيار تو باشیم، ما هم بودام؛ حالا مي فرمايد علیه تو شهادت بدهیم، شهادت مي دهیم؛ ما هرگز بنده تو نبوده ایم که الان بنده تو باشیم. بنابراین ديگران اگر هم چیزی به انسان بدهند، او را ذليل مي کنند؛ ولی خدا اگر مي دهد، از سر رحمت مي دهد؛ فرموده اند وقتی لقمه در دهان می گذارید «بسم الله الرحمن الرحيم» بگویید و به خدايي تکيه کنید که رحمن و رحيم است؛ حتی در قدم برداشتن، درس خواندن، سلوک معنوي و ... با اين خدا باشید.
پس اولاً الله يعني آن که صاحب همه اسماء حسناست؛ ثانیاً اسماء حسناي او همه عالم را پر کرده است و همه چه بخواهند، چه نخواهند با اسماء او موجودند و در حرکت هستند؛ ثالثاً نسبت همه با آن اسما، نسبت فقير به غني است و نمي توانند آن را طلب نکنند و نخواهند؛ رابعاً الله، آن کسي که از او مي خواهند، کريمانه مي دهد؛ «ادعوني استجب لکم»(غافر/60) یا «وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَه الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِي»(بقره/186)؛ گویا خدای متعال در این آیه می فرماید: من را باور کنيد، من کنار شما هستم؛ تفاوت خداي متعال با دیگران اين است که هر کس به او متصل شود، عزیز خواهد شد؛ «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنين»(منافقون/8) یا «اعتصمت بالله فعززت»؛ وقتی آب قليل به آب کر وصل مي شود، معتصم می گردد و نه تنها اگر دست نجس با آن برخورد کند، متنجس نمی شود، بلکه دست را نیز پاک مي کند؛ اگر کسي هم به خداي متعال وصل شد، معتصم می شود؛ «اعتصمت بالله» چنین کسی اگر همه عالم هم از سفره اش بخورند، کم نمي آورد؛ چون وصل است. همه عالم بيايند یا همه عالم بروند، نگران نمي شود؛ چون آن ها چيزي از او کم و به او اضافه نمي کنند؛ «مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ مَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَك»(10)؛ کسي که به خدا رسيد به عزت مي رسد، پس اگر گفته شده: «لا تعبدوا الا الله» ویا «الله لا اله الا هو» یا «هو الذي في سماء اله و في الارض اله» اين ها قرارداد نيستند. موجود شايسته عبادت، چرا شايسته عبادت است؟ چون حقيقتاً الله صاحب مقام الوهيت است و همه اسماء حسنی ذيل اسم الله هستند؛ اله آن کسي است که همه اين ها را دارد.
وقتي الله همه اين ها را دارد، عالم خواه ناخواه فقير اوست و بر سفره او مهمان است؛ او به قدری کريم است که حتی به کساني هم که از او نمي خواهند از سر تحنن و محبت است عطا می کند؛ «يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ سَأَلَهُ يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ تُحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَة»(11) پس خواه ناخواه جز او الهي نيست؛ البته مابقي اسماء و لفظ و نام است؛ نام هاي ظاهري که هيچ واقعيتي پشت آن ها نيست؛ «إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآَبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ»(نجم/23)
تفصیل توحید و صف بندی های تاریخی بر محور توحید حقیقی
اين توحيد تا اينجا مورد قبول همه است و یک مفهوم مشترک می باشد؛ تا اينجا مي توان با اميرالمؤمنين(ع) همراه نبود ولی موحد هم بود. هر کسي هم می تواند به خدا دعوت کند. توحيد تا اينجا هیچ نزاع و جنگ و درگيري ندارد و صلح کلي است. تا اينجا این اعتقادي هست که همه مي توانند در کنار هم جمع شوند؛ ولي توحيدي که قرآن و اسلام به آن دعوت مي کند این گونه نیست؛ این توحید وقتي تفصيل می یابد، معنايي پيدا مي کند که از درون آن صف بندي و موضع گيري و تبري و قتال و درگيري عظيم تاريخي شکل می گیرد. این همه در پس کلمه لا اله الا الله ایجاد می شود؛ پيامبر صلی الله علیه و آله چرا مي جنگيدند؟ برای «يقاتل علي التنزيل» اميرالمؤمنين(ع) چرا مي جنگيدند؛ برای «يقاتل علي التأويل» بنابراین همه درگیری ها برای توحيد است و دلیل دیگری ندارد.(12)
سيد الشهداء(ع) در نامه اي که به محمد حنفيه نوشتند، ابتدا فرمودند: « بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد أَنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ... أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَلَا بَطِراً وَلَا مُفْسِداً وَلَا ظَالِماً، وَإِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي»(13)؛ عده ای وصیت حضرت را از وسط می خوانند؛ در حالی که بخش اول آن در حقیقت مرامنامه حضرت است؛ اگر «اشهد ان لا اله الا الله» نباشد حضرت براي چه بايد بجنگند؟ اگر دعوا برای توحيد نباشد، چه حقانيتي دارد؟ همه حقانيت عاشورا اين است که برای توحيد است؛ نزاع برای رسالت و جريان هدايت نبي اکرم صلی الله علیه و آله است؛ اينجاست که فساد و صلاح و منکر و معروف معنا مي شود؛ در غیر این صورت اگر خدا حذف شود، معروف و منکر و اخلاقي وجود نخواهد داشت. الان اروپا گرفتار بي خدايي شده و به دنبال آن دچار بي اخلاقي؛ وقتي روشنایی هست، زشت و زيبا قابل تشخیص و دیدن است؛ خوب و بد واضح مي شود، طلا و مس خودشان را نشان مي دهند؛ ولی در تاريکي محض تفاوتي نیست؛ «الله نور السماوات و الارض»(نور/35)؛ اگر نور نباشد، کار خوب و بد معنی نخواهد داشت؛ غرب خدا را کنار گذاشته و در زندگي اجتماعي به بي خدايي و بي اخلاقي مبتلا شده است؛ حالا می خواهند اخلاق خود را درست کنند؛ تعدادی فيلسوف ضعيف الفهم نیز مي خواهند بدون خدا، اخلاق درست کنند و به انسانيت انسان و ... تکیه می نمایند؛ به گفته نیچه: اگر خدا نباشد، حق با زور است؛ اگر انسان قدرت داشته باشد، چرا به حقوق ديگران تجاوز نکند؟!
توحید، مبنای اخلاق و صفات حمیده
اگر خدا هست و ما فقير او هستيم و اگر او غني مطلق است و عدول از الوهيت او شر است، پس حرکت کردن ذيل خدايي او هم خیر است. در این صورت است که اخلاق معني پیدا می کند؛ به تعبیری اخلاق، همان اخلاق بندگي است که تماماً محبت است؛ «إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِيَّهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ فَقَالَ وَ إِنَّكَ لَعَلىَ خُلُقٍ عَظِيمٍ»(14)؛ خدای متعال این پيامبر را با محبت خود تربيت کرد تا ایشان صاحب خلق عظيم و همه صفات کريمه و حب الله شود؛ بدین ترتیب اخلاق برای غير معصوم، يعني حب اميرالمؤمنين(ع)؛ شخصی شش جلد کتاب اخلاق نوشته و معتقد است، بودن یا نبودن حضرت امير(ع) تفاوتی ندارد؛ این اخلاق نیست؛ بلکه بازي است. اخلاقي که غرب و فيلسوفان غرب مانند راسل و ديگران از آن بحث مي کنند، اخلاق نیست؛ منهاي خدا نمی توان خوب و بد را تعريف کرد؛ اگر خدا نباشد کار خوب و بد معنی ندارد؛ اگر خدا نباشد، ظلم چگونه می تواند بد باشد؟ اگر خدا نيست ظلم يعني چه؟ حق يعني چه؟ اگر خدا و اله ـ که خواه ناخواه ذليل و عبد و فقير او هستيم و او صاحب اسماء حسناست ـ و اسماء حسنای او و فقر را حذف کنید، چگونه می توان اخلاق را تعريف کرد؟ هر چه در این بحث هم پیش برویم، باتلاقش عميق تر است؛ بدون خدا اخلاق درست نمي شود؛ اگر توحيد را برداريد معروف و منکر، و فساد و صلاح بی معنی خواهند بود؛ اگر این گونه شد «أريد ان امر بالمعروف عنهي عن منکر» و «خرجت لطلب الاسلام» بی معنی خواهد بود؛ اگر خدا نباشد، فسادي اتفاق نمی افتد! ممکن است براساس مکاتب مادي نظام اقتصادي به نفع یک طبقه اجتماعی فاسد باشد؛ اين نوعی طبقه پرستي است؛ ولی چه کسي گفته ما بايد مدافع طبقه مخالف آن باشيم؛ بالاترین دلیل این مکتب جبر ماده است؛ اگر بتوانم از جبر ماده فرار مي کنم ولی اگر نتوانم باز هم اخلاق در این مکتب بی معنی است؛ همه مجبور هستيم؛ پس بدون خدا اخلاق تعريف نمی شود؛ در چنین مکتبی براي چه هدفی باید جنگید؟ چرا باید از طبقه کارگر دفاع کرد؟ آیا من کشته شوم که طبقه کارگر باقی بماند؟! هرگز! اگر خدا را برداريد، ارزش ندارد حتی يک قطره از خون امام حسين(ع) بريزد؛ هرگز! مگر زمانی که «اشهد ان لا اله الا الله» مطرح می شود و حضرت ثار الله و وتر موتور باشد و «اشهد ان دمک سکن في الخلق» محقق شود. اگر مفاهيمي که در زيارتنامه ها درباره امام حسين(ع) آمده، حذف شوند، تقدس امام حسين(ع) غیر ممکن است. اگر «ان الحسين اشهد ان لا اله الا الله...» از ابتدای وصیتنامه و مرامنامه ایشان حذف شود، قیام حضرت توجيهی نخواهد داشت؛ ولي با وجود «اشهد ان لا اله الا الله» تا عصر ظهور، صف بندی و قتال هست. همه اختلاف هم به دلیل همین يک کلمه است؛ امام زمان(ع) هم برای کلمه لا اله الا الله مي جنگند. پس آن حد از لا اله الا الله که ابتدا شرح داده شد، مفسر اين جنگ نيست.
توحید مبنای همه بصیرت ها
همه بصيرت هايي که انبياء(ع) مي دهند که موجب بصيرت و صف و قتال می شود و ما را به استقامت و صبر مي رساند، به درک از توحيد برمی گردد؛ مي توان توحيد را طوري تعريف کرد که از آن به صلح کلي و دين رحماني با تفسيرهاي متعددي که از آن شده، رسید؛ از طرفی می توان توحيد را طوري تفسير کرد که از آن به آيات جهاد، غزوه هاي نبي اکرم صلی الله علیه و آله و بدر و حنين رسید؛ امیرالمؤمنین(ع) همان امام الموحدين است که دشمنان با صدای تکبيرش از ترس جان مي دادند؛ اين همان امام الموحدين است که وقتي حجت را تمام مي کند، شمشيرش را می کشد و از یک جانب نهروانیان مي رود و از آن طرف بیرون مي آيد؛ مهم این است که توحيد را چگونه تعریف کنیم. امام زمان(ع) که امام الموحدين است و هر چه خوبان همه دارند او تنها دارد، وقتي مي آيد، ذوالفقار را از اين طرف عالم مي گذارد و از آن طرف عالم بیرون می کشد؛ با اینکه ایشان پيام رحمت دارد. همان خدايي که بهشت و جنت دارد، جهنم هم دارد. همان اميرالمؤمنيني که قاسم الجنه است، قاسم النار هم هست؛ همان اميرالمؤمنينی که نعمت الله علي الابرار است، نعمت الله علي الفجار هم هست.
پس درک و تلقي ما از توحيد اگر درست شود، صف و قتال پدید می آید؛ اصلاً همه دعواها در عالم بر سر معبودهاست؛ اگر بنده پرستش نمي کرد و محتاج و فقير نبود، چرا باید درگیر می شد و می جنگید؟ ما فقير هستيم و اله انتخاب مي کنيم و سپس بر سر اله با یکدیگر می جنگیم؛ اگر اله ما دنیا باشد، چون محدود است، تنازع بر سر آن دائمي خواهد شد؛ ولی اگر اله ما حضرت حق شد، همه موحدين با یکديگر يد واحده می شوند و بر سر شرک و کفر صف بندی می کنند؛ مسئله همه انبياء(ع) نیز همين است.
در جلسات بعد اين توحيد را در یک مرتبه عمیق تر توضیح می دهیم تا ببینیم این توحيد به چه چیزی تطبيق مي شود که به عاشورا و بدر و حنين می رسد و از دل آن قيام امام زمان(ع) بيرون مي آيد؛ «يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً»(15)؛ امتلای عالم از عدل نیازمند فداکاري و تلاش و زد و خورد و درگيري است. جبهه دشمن عالم را فرا گرفته است و حضرت مي خواهد همه را تبديل کند؛ بنابراین کار حضرت راحت نيست؛ البته همه کار حضرت هم توحيد است؛ حتی عدل هم در عرض توحيد نيست که بدون توحید بتوان عدالت را تعريف کرد؛ عدلي که حضرت بسط می دهند، تناسبات توحيد است؛ حضرت می خواهند همه زندگي بشر موحدانه باشد؛ «حَتَّى تَكُونَ أَعْمَالِي وَ أَوْرَادِي كُلُّهَا وِرْداً وَاحِداً وَ حَالِي فِي خِدْمَتِكَ سَرْمَدا»(16)؛ اين يعني عدل و خروج از آن، يعني ظلم؛ با خروج از توحید هم رابطه انسان با خدا ظالمانه مي شود، هم رابطه انسان با عالم ظالمانه مي شود، هم رابطه انسان با ملکوت عالم ظالمانه مي شود، هم رابطه انسان با ديگران ظالمانه مي شود، و هم رابطه انسان با خودش ظالمانه مي شود؛ انسان اگر از مدار بندگي خارج شد، مثل سلولي است که در بدن یک جاندار از مدار خود خارج شده است. السلام علیک یا اباعبدالله...
پی نوشت ها:
(1) معاني الأخبار، النص، ص: 4 - التوحيد (للصدوق)، ص: 231
(2) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص: 844 – دعای کمیل
(3) إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج1، ص: 335
(4) إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج1، ص: 350
(5) المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص: 268
(6) وسائل الشيعة، ج7، ص: 27
(7) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص: 598 – دعای سحر ماه رمضان
(8) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 43
(9) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص: 582
(10) إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج1، ص: 349
(11) إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج2، ص: 644
(12) الكافي (ط - الإسلامية)، ج5، ص: 12 و بصائر الدرجات ج1، ص: 310
(13) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج44، ص: 329
(14) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 265
(15) كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص: 139
(16) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص: 849 – دعای کمیل