نوع برخورد امامان عليه السلام با ابوالخطاب و جريان متأثر از او
با توجه به ظهور ابوالخطاب در دوره امام صادق عليه السلام، طبيعي است كه بيشترين موارد برخورد با وي از سوي امام صادق عليه السلام صورت گرفته باشد. پس از امام صادق عليه السلام ساير امامان عليه السلام نيز به منظور جلوگيري از تأثيرات مخرب جريان فكري او، هر كدام به نوعي با آن برخورد داشته اند.
1. برخورد امام صادق عليه السلام با ابوالخطاب
هر چند دورة امام صادق عليه السلام، دورة ظهور بيشترين و خطرناك ترين غاليان بود و امام صادق عليه السلام با سردمداران آنها به شدت برخورد كردند، اما بدون شك، بيشترين و سخت گيرانه ترين برخوردها در اين دوره، با ابوالخطاب صورت گرفته است. اين امر خود نشانه اي بر ميزان انحرافِ اين غالي خطرناك و تلاش امام صادق عليه السلام در بي ثمر كردن تبليغات غاليانة اوست. بر اساس برخي از روايات، امام صادق عليه السلام همانند ديگر پيشوايان ديني، يكي از وظايف غيرقابل اغماض خويش را برخورد با غاليان مي دانستند. در روايتي، مصادف ـ يكي از ياران امام صادق عليه السلام - مي گويد: وقتي خبر تلبيه عده اي از كوفيان را به امام صادق عليه السلام دادم، حضرت سجده كردند... و فرمودند: اي مصادف، اگر عيسي عليه السلام در خصوص آنچه نصارا دربارة او مي گفتند، سكوت مي كرد، سزاوار بود خداوند شنوايي و بينايي اش را از او بگيرد، و اگر من دربارة ابوالخطاب سكوت كنم سزاوار است خداوند همين بلا را بر سرم آورد (طوسي، 1348، ص 298ـ299).
الف. برائت از ابوالخطاب و يارانش: امام صادق عليه السلام از سخنان غاليانة ابوالخطاب دربارة خويش، برائت جستند (همان، ص 226). در نقلي آمده است: وقتي امام صادق عليه السلام شنيدند ابوالخطاب و يارانش مدعي الوهيت ايشان شده اند و به نام آن حضرت لبيك گفته اند، حضرت از سخنان آنان برائت جستند (بي نام، 1405ق، ص46). در نمونة ديگر، امام صادق عليه السلام از ابوالخطاب و پيروانش به سبب اباحي گري آنها برائت جستند و فرمودند: من فرزند رسول خدا صل الله عليه و آله هستم... اگر خدا را اطاعت كنم به من رحم خواهد كرد، و اگر خدا را نافرماني كنم مرا به شدت عذاب خواهد نمود (طوسي، 1348، ص226). در اين حديث، امام صادق عليه السلام لزوم اطاعت همة افراد را از خداوند متذكر شدند و خود را با وجود اينكه فرزند رسول خدايند، مصون از عذاب الهي ندانستند.
ب. نهي از همنشيني با ابوالخطاب: امام صادق عليه السلام در روايات متعددي از هم نشيني و ارتباط با ابوالخطاب نهي كردند. نهي از همنشيني با غاليان، به سبب تأثيرات منفي بود كه در اثر همنشيني با غاليان پديد مي آمد. در روايتي امام صادق عليه السلام از عاقبتِ برخي از ياران ابوالخطاب اظهار تأسف كردند. سپس يكي از ياران ابوالخطاب به نام ابن الاشيم را نام بردند و فرمودند: او و برخي از يارانش و حفص بن ميمون نزد من مي آمدند و از من سؤالاتي مي پرسيدند. من آنان را به سوي حق راهنمايي مي كردم، اما آنان از نزد من خارج مي شدند و نزد ابوالخطاب مي رفتند و ابوالخطاب برخلاف سخنان من، مطالبي به آنان مي گفت و آنها سخن او را مي پذيرفتند و حرف مرا رها مي كردند (همان، ص344). اين روايت گوياي اين مطلب است كه همنشيني با غاليان، گاهي سبب مي شود افراد تحتِ تأثير غاليان، برخلاف دستورات ائمة معصوم عليه السلام عمل كنند.
در يك نمونه، امام صادق عليه السلام با اشاره به ابوالخطاب و ساير غاليان، از مفضل بن عمر خواستند با آنها نشست و برخاست نداشته باشد، از خوردن و آشاميدن با آنها اجتناب نمايد و با ايشان مصافحه نكند (همان، ص297).
شخصي مي گويد: نزد امام صادق عليه السلام بودم. آن حضرت مردي را از همنشيني با سفله نهي كردند. امام به او فرمود: از سفله دوري كن. من كه با بي قراري در پي شناسايي او بودم، وقتي دربارة او پرسش كردم، فهميدم كه او غالي است (همان، ص307). هرچند در اين روايت، نام آن فرد مشخص نشده است، اما احتمال دارد مقصود حضرت از سفله ابوالخطاب باشد؛ چرا كه در روايتي ديگر، امام صادق عليه السلام، ابوالخطاب را سفله خواندند و از ارتباط با وي نهي كردند. (همان، ص 295)
در روايتي ديگر، امام صادق عليه السلام ضمن اشاره به تجسم شيطاني به نام مُذهِب بر ابوالخطاب، از شيعيان خواستند كه از وي دوري گزينند (همان، ص293).
در روايتي ديگر، آن حضرت از ابوالخطاب و يارانش ياد كردند و از همنشيني با كساني كه با ايشان هم رأي هستند، نهي نمودند (طبرسي، 1386ق، ج2، ص470).
وقتي امام صادق عليه السلام ادعاي ابوالخطاب را مبني بر الوهيت خويش (الوهيت امام) شنيدند، سوگند ياد كردند كه هرگز با وي همنشين نخواهند شد (طوسي، 1348، ص300).
در حديث ديگري، آن حضرت ضمن اشاره به ابوالخطاب و يارانش اعلام كردند كه آنها كشته خواهند شد و از اصحاب خويش خواستند كه از ايشان دوري كنند (همان، ص292).
هشدارهاي مكرر امام صادق عليه السلام و نهي از همنشيني با غالي خطرناكي همچون ابوالخطاب، نشان دهندة تلاش هاي امام صادق عليه السلام در بي اثر كردن تبليغات غاليانة وي و در حقيقت، به منظور محكوم كردن وي بوده است.
ج. دروغگو خواندن و رسواسازي ابوالخطاب: به نظر مي رسد جايگاه نسبتاً موجه ابوالخطاب در ميان ياران امام صادق عليه السلام (قبل از انحرافش) و در مرحلة بعد، عقايد غاليانة او و تلاش وي در نفوذ دادن عقايدش در ميان شيعيان، سبب صدور روايات متعدد امام صادق عليه السلام در رسوا سازي وي و خنثا كردن اقدامات اين غالي سرشناس شده است. دقت در احاديث متعدد امام صادق عليه السلام نشانگر اين است كه آن حضرت خواستار آگاهي تمامي شيعيان از فريب كاري هاي ابوالخطاب بوده اند.
امام صادق عليه السلام ادعاهاي دروغ وي و از جمله اين ادعايش را كه حضرت دستش را بر سينة او گذاشتند و فرمودند: نگه دار و فراموش نكن، رد كردند (همان، ص291ـ292). در اين روايت، امام صادق عليه السلام ادعاي غاليانة او مبني بر داشتن علم غيب را انكار كردند.
امام صادق عليه السلام در روايتي، ضمن لعن ابوالخطاب، او را كافر، فاسق و مشركي معرفي كردند كه در عذاب، با فرعون همنشين است (همان، ص296).
همنشيني و حشر ابوالخطاب با فرعون، كه در اين روايت به آن اشاره شده، شايد به اين سبب است كه فرعون نيز دم از الوهيت خويش مي زد و خود را برترين خدا معرفي مي كرد؛ همان گونه كه ابوالخطاب پس از طرد شدن از سوي امام صادق عليه السلام الوهيت خويش را مطرح ساخت.
امام صادق عليه السلام در جاي ديگري ابوالخطاب را كافر و دروغگو خواندند (قاضي نعمان، 1383ق، ج1، ص 50). وقتي به آن حضرت خبر دادند كه ابوالخطاب به نقل از شما مي گويد: اذا عرفت الحق فاعمل ما شئت، حضرت ضمن لعن وي، او را دروغگو خواندند (صدوق، 1379ق، ص388).
در جاي ديگر نيز فريب كاري ابوالخطاب را به يكي از ياران خويش گوشزد كردند و از وي خواستند تا شيعيان را در اين خصوص آگاه سازد (طوسي، 1348، ص295). دستور حضرت به آگاه سازي شيعيان در واقع، به منظور رسواسازي ابوالخطاب بوده است.
جعل روايات غاليانه توسط ابوالخطاب، كه به منظور فريب دادن شيعيان صورت مي گرفت سبب شد امام صادق عليه السلام گاهي به دروغ بودن روايات ابوالخطاب اشاره كنند. وقتي يكي از اصحاب امام صادق عليه السلام روايات نقل شده از ابوالخطاب را براي ايشان بيان كرد، حضرت همة آن روايات و سخنان را تكذيب كردند (همان، ص294).
در حديثي ديگر، خطاب به عنبسة بن مصعب، سخن ابوالخطاب را مبني بر اينكه حضرت علم غيب مي داند، با سوگند رد كردند و فرمودند: به خدايي كه جز او خدايي نيست، (علم غيب) نمي دانم (همان، ص292). بدون شك، امام عليه السلام در اين حديث، علم غيب به همه چيز (علم غيب مطلق) را انكار كرده اند، وگرنه علم غيب نسبت به برخي از امور و خبرهاي غيبي كه از رسول خدا صل الله عليه و آله و توسط اجداد آن حضرت به ايشان رسيده، قابل انكار نيست. آن حضرت سپس در ضمن همين حديث، به دو نمونه از حوادث روزمرة زندگي اشاره دارند و ضمن بيان اين دو نمونه، بر عدم آگاهي خويش از اين امور تأكيد كردند (همان، ص 292). امام صادق عليه السلام در همين حديث، ادعاهاي افراطي ابوالخطاب را مبني بر اينكه علم سرشاري به وي اعطا شده و او محرم اسرار اهل بيت عليه السلام است با جديت رد كردند. (همان) و بدين سان، وي را دروغگو خواندند. امام صادق عليه السلام در تفسير آية هَلْ أُنَبِئُكُمْ على من تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ تَنَزَّلُ عَلَى كُلّ أَفَّاك أَثِيم (شعراء: 221ـ222)، به معرفي هفت نفر از غاليان و از جمله ابوالخطاب اشاره كردند (صدوق، 1403ق، ص402). به نظر مي رسد روايتي كه كشّي نقل كرده، مؤيد همين مطلب است. در اين روايت، امام صادق عليه السلام مي فرمايند: به خدا قسم، شيطان بر ابوالخطاب وارد شد و به او وعدة پيروزي داد (طوسي، 1348، ص303).
در حديثي ديگر، امام صادق عليه السلام به وجود غالياني دروغگو در همة دوره هاي زندگي امامان و تأثيرات منفي آنان اشاره كردند و ابوالخطاب را از دروغ گويان زمان خويش معرفي كردند (همان، ص 305). روايات متعددي وجود دارد كه نشان مي دهد ابوالخطاب معتقد بوده نماز مغرب را تا زماني كه ستارگان در آسمان ظاهر نشده اند، نمي توان خواند. او اين سخن را به دروغ به امام صادق عليه السلام نسبت مي داد و امام صادق عليه السلام او را در اين عقيده تكذيب كردند (همان، ص228؛ صدوق، بي تا، ج1، ص220؛ طوسي، 1365، ج2، ص33).
وجود روايات متعددي كه در آنها امام صادق عليه السلام ابوالخطاب را دروغگو خواندند و تكذيب كردند، بدون شك به منظور رسوا سازي اين غالي سرشناس بوده است.
د. لعن ابوالخطاب: لعن از سوي خداوند به معناي دوري از رحمت و سعادت الهي است، و درخواست لعن از طرف لاعنين(غير خدا) درخواست دوري لعن شوندگان از رحمت و سعادت است (طباطبائي، 1417ق، ج1، ص390). بدون شك، لعن غلات يكي از روش هاي سخت گيرانه دربارة آنها بوده است. توجه به رواياتي كه امام صادق عليه السلام دربارة ابوالخطاب بيان كرده اند، نشان مي دهد اين غالي سرشناس بارها از سوي امام صادق عليه السلام لعن شده است.
در يك نمونه، امام صادق عليه السلام، ابوالخطاب را لعن كردند و فرمودند: او مرا ايستاده و نشسته و بر بسترم ترساند (طوسي، 1348، ص290). شكي نيست ترسي كه امام عليه السلام از آن سخن مي گويند، ترس از خداست؛ چرا كه ابوالخطاب مدعي الوهيت امام صادق عليه السلام شده بود. شايد امام عليه السلام از اين ترس داشتند كه بايد به سرعت چنين ادعايي را انكار كنند، وگرنه مشمول خشم و غضب الهي واقع مي شوند. در جاي ديگر، وقتي به آن حضرت خبر دادند كه ابوالخطاب از زبان شما گفته است: وقتي حق را شناختي هر كاري مي تواني انجام دهي! حضرت ضمن انكار اين سخن، ابوالخطاب را لعن كردند و فرمودند: به خدا قسم، من به او اين گونه نگفته ام... (صدوق، 1379ق، ص 388؛ قاضي نعمان، 1383ق، ج1، ص50).
قاضي نعمان مغربي اشاره دارد كه امام صادق عليه السلام در جمع شيعيانشان به لعن و برائت از ابوالخطاب پرداختند و در اين باره، نامه اي نوشتند و به مناطق گوناگون ارسال كردند (قاضي نعمان، 1383ق، ج 1، ص 50). اين روش امام صادق عليه السلام در برخورد با ابوالخطاب نشان مي دهد كه آن حضرت خواستار آگاهي شيعيان از لعن ابوالخطاب بوده اند.
در نمونه اي ديگر، امام صادق عليه السلام ضمن تأكيد بر صفات بشري خويش، از سخنان ابوالخطاب برائت جستند و او را لعن كردند (طوسي، 1348، ص226).
وقتي ميسر از همراهي ابوالخطاب و يارانش(قبل از انحراف) با شيعيان سخن گفت، حضرت درحالي كه تكيه داده بودند، دستانشان را به سوي آسمان بلند كردند و فرمودند: لعنت خدا و ملائكه و همة مردم بر ابوالخطاب! (همان، ص296) امام صادق عليه السلام پس از دعا براي لعن ابوالخطاب از خداوند درخواست كردند كه خداوند گرمي آهن را به او بچشاند (همان، ص290). در واقع، جايگاه موجّه ابوالخطاب نزد شيعيان سبب شد امام صادق عليه السلام با تأكيدات فراوان، وي را لعن كنند تا كسي در اين زمينه شك نداشته باشد.
كثرت لعن ابوالخطاب و ياران وي از زبان امام صادق عليه السلام و انتشار آن سبب شد پيروان وي به توجيه اين لعن ها بپردازند و درصدد رفع اين نقص برآيند. آنها لعن امام صادق عليه السلام را تنها ظاهري مي دانستند و معتقد بودند: ابوعبدالله (امام صادق عليه السلام) در باطن، مخالفان ما را اراده كرده است و اينكه او (امام) ابوالخطاب را لعن كرد، مقصودش ابوالخطاب قتادة بن دعامه بصري است؛ فقيه اهل بصره كه نزد امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام مي آمد (مجلسى، 1363، ج19، ص300). وقتي اين خبر به امام صادق عليه السلام رسيد، حضرت سوگند ياد كردند كه مقصود من محمد بن مقلاص بن ابي زينب اجدع برّاد بنده بني اسد (ابوالخطاب) است. خداوند او و يارانش و شك كنندگان در اين امر و كساني را كه مي گويند من مقصود ديگري داشته ام... لعنت كند (اشعري قمي، 1360، ص55).
دقت در لعن و نفرين هاي صادرشده از سوي امام صادق عليه السلام مي رساند كه آن حضرت تلاش داشتند با تأكيد بر لعن ابوالخطاب و مشخص كردن دقيق مقصود خويش، جلوي هر گونة تأويلي را در اين زمينه بگيرند.
امام صادق عليه السلام حتي پس از قتل ابوالخطاب، احتمالاً به منظور روشنگري و آگاهي بخشي و يا ترساندن يارانشان از افتادن در ورطة هلاكت، به لعن ابوالخطاب و يارانش ادامه دادند و خواستار دوري آنها از رحمت الهي شدند (طوسي، 1348، ص293). در نقل كشّي آمده است: امام صادق عليه السلام فرمودند: خداوند ابوالخطاب و كساني را كه با وي به قتل رسيدند و هر كس از آنها باقي مانده و هر كس در قلبش نسبت به آنها ترحمي داشته باشد لعنت كند (همان، ص295).
ه . تكفير ابوالخطاب: در بسياري از روايات، شرك به خدا و كفر از جملة بزرگ ترين گناهان و بلكه در رأس گناهان كبيره (اكبر الكبائر) معرفي شده است (كليني، 1363، ج 2، ص 285). بنابراين، نسبت شرك و كفر به غاليان، در واقع نشان دهندة انحراف جدّي آنها به شمار مي آيد. امام صادق عليه السلام در روايتي ضمن لعن ابوالخطاب، او را كافر، فاسق و مشركي معرفي كردند كه در عذاب با فرعون همنشين است (طوسي، 1348، ص296).
و در جاي ديگر، او را كافر و دروغگو خواندند (قاضي نعمان، 1383ق، ج1، ص50). در اين زمينه، تأكيد حضرت بر دروغگو بودن و كافر بودن ابوالخطاب، كه هم در صدر و هم در ذيل كلام حضرت تكرار شده، نشان دهندة شدت انحراف ابوالخطاب و شدت ضديت امام صادق عليه السلام با وي است.
وقتي به امام صادق عليه السلام خبردادند كه ابوالخطاب از قول شما نقل كرده كه مقصود از وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ در آية وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُون(زمر:45) اين است كه اگر حضرت علي عليه السلام به تنهايي ياد شود دل هاي كساني كه ايمان ندارند پريشان مي شود...، حضرت سه مرتبه فرمودند: كسي كه چنين عقيده اي را اظهار كند، مشرك است (صفار، 1404ق، ص36). امام عليه السلام در اين حديث- با جديت و تأكيد- به شرك كساني اشاره دارند كه با برداشت نادرست از آية قرآن، تصور مي كردند مقصود از الله در اين آيه، حضرت علي عليه السلام است.
و. مخالفت با اباحي گري ابوالخطاب و يارانش: امام صادق عليه السلام با برهاني عقلي، به منظور رد عقيدة ابوالخطاب و ساير غالياني كه اهل اباحي گري بودند، و به تأويل برخي از واجبات و محرمات مي پرداختند، خطاب به آنها فرمودند: شما معتقديد: شراب و قمار و بت ها و تيرهاي قمار، مرداني هستند، اما خداوند هرگز مخلوقاتش (انسان ها) را با چيزهايي كه نمي دانند، خطاب نمي كند (طوسي، 1348، ص291). حضرت در اين كلام، در حقيقت، اين گونه استدلال مي كنند كه خداوند در قرآن به اين امور (شراب و قمار و بت ها و تيرهاي قمار) اشاره كرده، و آنها را پليدي شمرده و از مردم خواسته است از آنها خودداري كنند. اگر بر اساس گفتة شما، اموري همچون شراب و قمار نام مرداني باشند، پس خداوند انسان ها را با چيزهايي خطاب كرده و از آنها خودداري از اموري را خواسته است كه آنها با آن امور آشنايي ندارند و آن را نمي دانند.
استناد ابوالخطاب و پيروانش به حديث اذا عرفت فاعمل ما شئت سبب شد امام صادق عليه السلام در روايتي به تبيين دقيق سخن خود بپردازند. حضرت فرمودند: انما قلت: اذا عرفت فاعمل ما شئت من قليل الخير او كثيره فانه يقبل منك (كليني، 1362، ج2، ص464). در اين حديث، امام عليه السلام به تصحيح يك انديشة باطل، كه مبناي اباحي گري غلات بود، پرداختند و معرفت را شرط لازم ـ نه شرط كافي ـ براي قبولي اعمال دانستند.
2. برخورد امام موسي بن جعفر عليه السلام با ابوالخطاب
امام موسي كاظم عليه السلام در دو نمونه به روشنگري در خصوص ابوالخطاب پرداختند:
اول مربوط به زمان حيات پدرشان امام صادق عليه السلام است كه امام موسي بن جعفر عليه السلام هنوز به امامت نرسيده بودند. در آن زمان، حضرت با اشارة پدرشان امام صادق عليه السلام و در پاسخ به خواستة يكي از يارانشان به نام عيسي شلقان، كه در خصوص ابوالخطاب سؤال كرده بود، به روشنگري در خصوص اين شخصيت غالي پرداختند و فرمودند: ابوالخطاب از كساني است كه ايمان عاريه اي داشته و خداوند اين ايمان را از وي سلب كرده است (همان، ص418؛ ابن شهرآشوب، 1376ق، ج4، ص293). احتمالاً در مراحل اولية انحراف ابوالخطاب و اعلام برائت از وي توسط امام صادق عليه السلام بعضاً اين سؤال براي برخي از ياران آن حضرت پيش مي آمد كه چگونه امام صادق عليه السلام يك بار به دوستي او سفارش مي كنند و بار ديگر از وي برائت مي جويند؟ و امام موسي بن جعفر عليه السلام كه در اين زمان، در سنين خردسالي بودند، به منظور رفع اين ترديد، به ايمان عاريه اي ابوالخطاب اشاره كردند.
دوم روايتي است كه در زمان امامت امام كاظم عليه السلام از ايشان نقل شده است. در اين روايت، حضرت علاوه بر اشاره به دروغ گويي بنان، مغيرة بن سعيد و محمد بن بشير، به دروغ گويي ابوالخطاب نيز اشاره كردند و بيان داشتند: هيچ كس جرئت ندارد عمداً بر ما دروغ ببندد، مگر اينكه خداوند حرارت آهن را به او خواهد چشاند. بنان (بيان بن سمعان) بر علي بن حسين عليه السلام، مغيرة بن سعيد بر امام باقر عليه السلام، و ابوالخطاب بر پدرم دروغ مي بستند و خداوند داغي آهن را بر ايشان چشاند... (طوسي، 1348، ص483). توجه به مفاد اين روايات، مؤيد آن است كه امام موسي بن جعفر عليه السلام علاوه بر رسواسازي ساير غاليان، بر رسواسازي ابوالخطاب به عنوان سرشناس ترين غالي دوران ائمه عليه السلام، تأكيد دارند.
3. برخورد امام رضا عليه السلام با ابوالخطاب و خطابيه
امام رضا عليه السلام در حديثي ابوالخطاب را شخصيتي آزاررسان به امام صادق عليه السلام معرفي كردند (همان، ص554). در روايتي ديگر، امام رضا عليه السلام ضمن اشاره به غلو محمد بن فرات و دروغ بستن هاي وي بر امام عليه السلام، به غاليان پيشين و از جمله به ابوالخطاب اشاره مي كند (همان، ص303). اشاره به نام ابوالخطاب در اين روايات، در حقيقت، اشاره به نادرستي باورهاي غاليانة اوست و به نوعي، رسواسازي وي و پيروانش محسوب مي شود.
امام رضا عليه السلام به منظور مقابله با احاديث جعلي ابوالخطاب و ديگر غاليان، در جواب درخواست يونس بن عبدالرحمان، كه به عراق سفر كرده و كتاب هاي اصحاب ائمه عليه السلام را گرفته و از روي آنها نسخه برداري كرده بود و از حضرت مي خواست كه آن احاديث را بررسي كند، تعداد زيادي از آن احاديث را جعلي خواندند و نسبت آنها به امام صادق عليه السلام را انكار كردند و با قاطعيت بر نقش ابوالخطاب در اين زمينه، تأكيد كردند. سپس حضرت به دروغ بستن ابوالخطاب بر امام صادق عليه السلام تصريح كردند و ابوالخطاب و كساني را كه با حيله گري و مخفي كاري، احاديث دروغ را در كتب اصحاب امام صادق عليه السلام جاي مي دهند لعن كردند (همان، ص224).
امام رضا عليه السلام در روايتي ديگر، به يكي از دروغ هايي كه ابوالخطاب بر امام صادق عليه السلام بسته بود، اشاره كردند. حضرت مي فرمايند: ابوالخطاب اهل كوفه را فاسد كرد؛ آنها نماز مغرب را به تأخير مي اندازند (طوسي، 1365، ج 2، ص 33).
اين شيوة برخورد نشانگر تلاش امام رضا عليه السلام در بي ثمر كردن اقدامات ابوالخطاب به ويژه در جعل حديث، بوده است. در حديثي امام رضا عليه السلام همراهي ابوالخطاب و يونس بن ظبيان را در عذاب متذكر شدند (طوسي، 1348، ص364). اشارة امام رضا عليه السلام به همراهي يونس بن ظبيان و ابوالخطاب و ياران اين دو در بدترين عذاب ها، در واقع، مبارزه با غالياني است كه در خط ابوالخطاب قرار دارند.
4. برخورد امام جواد عليه السلام با خطابيه
در يك نمونه امام جواد عليه السلام ضمن لعن ابوالخطاب، به غالياني همچون ابوالغمرو، جعفر بن واقد و هاشم بن ابي هاشم اشاره و آنان را مبلغان انديشه هاي ابوالخطاب معرفي كردند. آن حضرت علاوه بر لعن ابوالخطاب، آن دو و هر كس را كه دعوت آنان را قبول كند، لعن كردند و در ادامه، علي بن مهزيار را بر لعن آن دو ترغيب كردند و آنها را معلون- از طرف خداوند- خواندند. سپس به روايتي از رسول خدا صل الله عليه و آله اشاره كردند كه حضرت فرمودند: هر كس از لعن كسي كه خداوند او را لعن كرده است خوداري كند، لعنت خداوند بر او باد (همان، ص529). معرفي اين افراد به عنوان كساني كه در خط فكري ابوالخطاب هستند، مي توانست رسوايي بزرگي براي آنان باشد؛ چرا كه ـ همانگونه كه ذكر شد ـ ابوالخطاب از زمان امام صادق عليه السلام به بعد توسط هريك از امامان عليه السلام لعن شده، فريب كار و دروغ گو معرفي گرديده و از شيعيان درخواست شده است از همنشيني با وي خوداري كنند. امام جواد عليه السلام با اشاره به هم فكري آنان با ابوالخطاب تلاش داشتند از تأثيرات مخرب انديشه هاي غاليانه بكاهند.
5. برخورد امام زمان با ابوالخطاب و خطابيه
حضرت حجت در توقيعي، ضمن لعن ابوالخطاب و اصحابش، از همنشيني با هم فكران ايشان نهي كردند (صدوق، 1405ق، ج2، ص485).
در توقيع ديگري كه از امام زمان و به دست محمد بن عثمان عَمْري منتشر شده، آن حضرت ضمن لعن ابوالخطاب و اصحابش، خودشان و پدرانشان را به عنوان برائت كنندگان از آنها معرفي كردند. حضرت مي فرمايند: اما ابوالخطاب محمّد بن ابى زينب اجدع، پس او و اصحاب او همه ملعون هستند، و تو با آنها كه عقيدة اينان را دارند، نشست و برخاست مكن؛ زيرا من از آنها بيزارم و پدران من هم از آنها بيزار بودهاند (همان، ج2، ص482- 485؛ طوسي، 1348، ص290 -293). حضرت حجت در اين توقيع، ضمن لعن ابوالخطاب و پيروانش، به منظور جلوگيري از گسترش انديشه هاي غاليانة آنان، ياران خويش را از همراهي با آنها نهي كردند و با اعلان بيزاري خويش از ابوالخطاب و خطابيه، شدت تنفر خويش را از آنان اعلام نمودند.
نتيجه گيري
بررسي منابع گوناگون نشان مي دهد محمد بن مقلاص اسدي، مشهور به ابوالخطاب از سرشناس ترين و تأثيرگذارترين غاليان دوران امامان عليه السلام بوده است. وي هرچند در ابتداي امر، از اصحاب امام صادق عليه السلام و محل وثوق آن حضرت محسوب مي شد، اما سرانجام به دام غلو افتاد و عقايد افراطي و غاليانه اي از جمله نبوت و الوهيت ائمة اطهار عليه السلام، امامت و الوهيت خويش و اباحي گري را بيان و تبليغ كرد. وي از غاليان شياد و فريب كاري بود كه با شيوه هاي گوناگون درصدد فريب ياران امام صادق عليه السلام بوده و با توجه به جايگاه خويش نزد آن حضرت، موفق شد برخي از شيعيان را با عقايد غاليانة خويش همراه سازد. جريان غاليانه اي كه او پي ريزي كرد تا مدت ها تداوم يافت و برخي از اصحاب ائمه عليه السلام را گرفتار خويش ساخت. امام صادق عليه السلام از همان ابتداي انحراف وي، به مقابله با اين شخصيت غالي و باورهاي غاليانة او پرداختند و تلاش كردند با استفاده از شيوه هاي گوناگون، از جمله برائت از او، نهي شيعيان از همنشيني با او، رسواسازي او، مخالفت با اباحي گري او، و تكفير او، شيعيان خويش را از افتادن در دام عقايد غاليانة وي نگه دارند و جلوي تأثيرات مخرب انديشه هاي غاليانة او را سد كنند. بيشترين برخورد با اين شخصيت غالي توسط امام صادق عليه السلام صورت گرفت. تداوم جريان فكري ابوالخطاب در ساير ادوار امامت، سبب شد ساير ائمه عليه السلام نيز به نوعي، به مقابله با اين شخصيت غالي و جريان فكري متأثر از وي بپردازند و با معرفي اين جريان انحرافي به شيعيان خويش، جلوي تأثيرات مخرب آن را بگيرند. برخورد امامان عليه السلام با ابوالخطاب و جريان فكري متأثر از وي سبب شده است امروزه كسي در انحراف ابوالخطاب و نادرستي باورهاي غاليانة او شكي نداشته باشد.
منابع
ابن ابي الحديد(1378ق)، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، [بي جا]، دار الكتب العربية.
ابن اثير، عزالدين(1385ق)، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر.
ابن شهرآشوب(1376ق)، المناقب، نجف، المكتبة الحيدريه.
ابن غضائري، احمد(1422ق)، رجال ابن الغضائري، قم، دارالحديث.
ابن نديم، محمد بن اسحاق(1350)، الفهرست، تحقيق رضا تجدد، تهران، اميركبير.
اسفرايني، ابوالمظفر طاهر بن محمد،[بي تا]، التبصير في الدين، قاهرة، المكتب الازهر للتراث.
اشعري، ابوالحسن(1400ق)، مقالات الاسلاميين، چ سوم، آلمان، فراينس شتاينر.
اشعري قمي، سعد بن عبدالله،(1360)، المقالات و الفرق، چ دوم، بي جا، علمي و فرهنگي.
اندلسي، ابن حزم[بي تا]، الفصل في الملل و الاهواء و النحل، بيروت، دار الكتب العلمية.
باراشر- آريه كوفسكي، شعائر و عقايد مذهب نصيريه در كتاب المعارف(1388ش)، ترجمه سيد احمد حسيني، مجموعه مقالات همايش بين المللي تشيع و خاورشناسان، به كوشش محمد رضا باراني، موسسة انتشارات خاكريز.
براقى، حسين(1407ق)، تاريخ الكوفه، چ اول، بيروت، دار الاضواء.
برقي، احمد بن محمد(1342)، رجال البرقي، تهران، دانشگاه تهران.
جرجاني، مير سيد شريف(1412ق)، التعريفات، چ چهارم، تهران، ناصرخسرو.
جندي، عبدالحليم(1397ق)، الامام جعفر الصادق، قاهرة، المجلس الاعلي للشئون الاسلاميه.
حلي، ابن داوود(1392ق)، رجال ابن داوود، قم، منشورات رضي.
حلي، حسن بن يوسف(1417ق)، خلاصه الاقوال، چ اول، بي جا، موسسه نشر الفقاهه.
خوئي، سيد ابوالقاسم(1413ق)، معجم رجال الحديث، چ پنجم، [بي جا]، [بي نا].
دينوري، ابن قتيبه[بي تا]، المعارف، قاهرة، دار المعارف.
سبحاني، جعفر[بي تا]، بحوث في الملل و النحل، قم، مؤسسة النشر الاسلامي.
سبحاني، جعفر(1414ق)، كليات في علم الرجال، چ سوم، قم، جامعه مدرسين.
سمعاني، عبدالكريم(1382ق)، الانساب، حيدر آباد، مجلس دائرة المعارف العثمانية.
شهرستاني، محمد بن عبدالكريم(1364)، الملل و النحل، چ سوم، قم، شريف رضي.
شيبي، كامل مصطفي(1982م)، الصله بين التصوف و التشيع، چ سوم، بيروت، دارالاندلس.
صدوق، محمد بن علي(1403ق)، الخصال، قم، جامعه مدرسين.
ـــــ (1405ق)، كمال الدين و تمام النعمة، تحقيق علي اكبر غفاري، قم، جامعه مدرسين.
ـــــ (1379ش)، معاني الاخبار، قم، جامعه مدرسين.
ـــــ [بي تا]، من لا يحضره الفقيه، قم، جامعه مدرسين.
صفار، محمد بن حسن(1404ق)، بصائر الدرجات، قم، مكتبه آيت الله مرعشي نجفي.
طباطبايي، محمد حسين،(1417ق)، تفسير الميزان، چ پنجم، قم، جامعه مدرسين.
طبرسي، احمد بن علي(1386ق)، احتجاج، نجف، دار النعمان.
طبرسي، فضل بن حسن(1417ق)، اعلام الوري باعلام الهدي، قم، آل البيت.
طبري، محمد بن جرير بن رستم(1413ق)، دلائل الامامة، قم، بعثت.
طوسي، محمد بن حسن(1348)، اختيار معرفة الرجال(رجال كشي)، مشهد، دانشگاه مشهد.
ـــــ(1390)، استبصار، چ سوم، تهران، اسلاميه.
ـــــ(1365)، تهذيب الاحكام، تهران، دار الكتب الاسلاميه.
ـــــ(1415ق)، رجال طوسي، قم، جامعه مدرسين.
ـــــ(1417ق)، العدة في اصول الفقه، قم، ستاره.
الاصول الستة عشر(1405ق)، چ دوم، قم، دارالشبستري للمطبوعات.
قاضي عبدالجبار [بي تا]، تثبيت دلائل النبوة، قاهرة، دار المصطفي.
قاضي نعمان(1383ق)، دعائم الاسلام، قاهرة، دارالمعارف.
كاوند، عليرضا، شخصيت شناسي ابوالخطاب،(1382ش)، حديث انديشه، ش 5 و 6، ص 93- 112.
كليني، محمد بن يعقوب(1362)، الكافي، تهران، اسلاميه.
ابن شهرآشوب، محمد بن علي (1379)، مناقب آل ابي طالب، قم، علامه.
مجلسي، محمد باقر،(1363)، بحارالأنوار، تهران، اسلاميه.
مقدسي، مطهر بن طاهر [بي تا]، البدء و التاريخ، بور سعيد، مكتبة الثقافة الدينية.
موسوي بجنوردي، كاظم(1372)، دايرة المعارف بزرگ اسلامي، تهران، مركز دايرة المعارف بزرگ اسلامي.
نجاشي، احمد بن علي(1416ق)، رجال النجاشي، چ پنجم، قم، جامعه مدرسين.
نوبختي، حسن بن موسي (1404ق)، فرق الشيعة، چ دوم، بيروت، دارالاضواء.
نويري، احمد بن عبدالوهاب (1423ق)، نهاية الأرب، قاهرة، دار الكتب و الوثائق القومية.
يدالله حاجيزاده: دكتري تاريخ و تمدن اسلامي.
تاريخ - سال دهم، شماره دوم، پياپي 35
منبع: فارس